فرم های با اصالت بومی و فرهنگی

نقدي فرماليستي بر نمايش آخرین انار دنیا 

 

هنگامی که یک گاری بزرگ اصل و اساس یک نمایش می شود، این خود دلالت و دستوری صحنه ای است که بیانگر یک تئاتر است که به اقتضای صحنه آرایی که تاکید بر وجوه تصویری و فضاسازي است، پیش خواهد رفت. بنابراین در آن ساختار مبین شکلی است که در آن فضا عنصر برجسته ای است و وجوه تئاتری در آن نمایان و آشکار است چون قرار است که فاصله ای بین حقیقت موجود و آنچه بازی می شود، قرار بگیرد. این قراردادی است که در آن بازیگر را آزادتر می گذارد که با بدن خلاق و با تاکید بیشتر بر توانمندی هایش صحنه را برای خود کند.

بنابراین آخرین انار دنیا با آنکه در متن در برداشتی وابسته به رمان بختیار علی، کرد عراقی، همچنان رئالیسم جادویی می نماید اما در شکل و ساختار اجرایی سعی می کند این رئالیسم جادویی را گاهی درهم شکند و به ماجرای تئاتر با القای روایتگری های آشکار تاکید نماید. تاکیدی موجه و موثق که دلالت بر آن دارد که به آنچه ساخته و پرداخته می شود، با هر رنگ و لعابی بازاندیشه شود. یعنی رمان بستر ساز است اما در ادامه به کنار گذاشته می شود که حکم کارگردانی در بناکردن تئاتر آزادتر باشد و این همان اقتباس هدفمند است که ضمن وفاداری به جوهرۀ رمان، بر آن است که اصالت تئاتری اش را رخ نمایی کند و این حقیقت محضی است که ما را متوجۀ نکات بارزی خواهد کرد که در تداوم یافتن شاکله این نقد فرمالیستی بر آن خواهم بود، که چگونگی این شکل و شمایل موکد تئاتری برایمان رمزگشایی شود.

ابراهیم پشت کوهی اندیشه را هیچگاه قربانی بازی های فرمی نمی کند با آنکه فرم برایش مساله است اما این مساله سازی به رجحانش بر اندیشه نمی رسد و این رمز موفقیت یک کارگردان ایرانی است که به دنبال تبیین فرم های با اصالت بومی و فرهنگی است و می داند که هر چه فرم دل در گرو جغرافیا داشته باشد، از آن سو نیز می تواند دلربایی کند و این همان مغناطیسی است که جذبۀ روحانی اش را به شکل شهودی در هر جایی از دنیا ابراز می دارد. فرم باید از دل و روح و ذهن کارگردانی تراوش کرده باشد که ریشه دار است و با اصالت های وجودی و نگاه هستی شناسانه اش بر آن است که کشف دقیق و ظریف اش را به تماشا بگذارد. کشف رمان بختیار علی که تاریخ کرد است در جهان معاصر و در مقابلۀ با رژیم بعث عراق که بیش از نیم قرن خون ملتی را در شیشه کرده بود و هنوز هم بقایای این ستمگری در عراق موج می زند، نشانگر حضور موثر ابراهیم پشت کوهی است. کارگردانی که دلش می خواهد از تقابل جنگ و عشق بلندنظرانه ما را متوجۀ ایده ای درخشانتر گرداند. این همان حضور بلامنازع است که هموارگی اش طغیانگر است و ما را با فراز و نشیبی دلنشین تر آشنا می کند. یعنی کشف زندگی و بقا بر زمین که از اختلافات فرهنگی اش آسیب های بسیار به همنوعانش رسانده است و از هر انسانی هیولایی بی بازگشت ساخته است چون که ظلم و ستیز ما را ویران می کند و باید که علیه اش طغیان کرد که دوباره صلح و دوستی و ترسیم رنگهای زیبا که می توانند در همجواری هم رنگین کمان زندگی را نمایان سازند، بشود مرامنامه یک زندگی با ثبات در کنار صلحی گسترده که همچنان آرامش را ارزانی همگان خواهد ساخت.

حالا اختیاردار این متن بازیگران هستند که باید بتوانند ساز دیگری بنوازند. سازی دلگشا که دارد از چیزی می گوید که ما را به نغمه خوانی هایش می خواند. به همین دلیل ساده هم هست که هماهنگی بین اجزای صحنه را در همنوایی بازیگران و موسیقی می بینیم که بازیگران ساز می نوازنند و آواز می خوانند. با آنکه بدن های آماده ای نیز دارند که سخت ترین  حرکات نظامی و ورزشی را برای القای روح حماسی کار و در واقع القای خشونت و خشم حاکم بر فضا ارائه کنند. اما در لحظاتی نیز عشق چیره می شود و طغیان می کند علیه این خشونت تحمیلی ناشی از جنگ و کشتار، بعثی ها که باید این مهم را روال غیر عادیی در نظر گرفت و جنس مواجهه و نوع تاثیر را کاملا متفاوت می سازد. اما بازیگران گروه مند هستند و در مدار همگرایی هست که رخ می نمایند و هیچکس از دیگري سرتر و فرازتر نیست بلکه همه برابری ها را در پیش گرفته اند که دو وجه عشق و جنگ را در مقابله با همدیگر نمایان سازند و خود اینان هستند که در هر دو وجه حضور فعال دارند که خیر و شر را در انسان نهادینه کنند و این یکی شدن به جای تفکیک و تمایز به دنبال ارائه فضایی موثر از انسان هست که توانایی و پتانسیل بالقوه و بالفعل هر دو کنش را دارند و بنابراین آبادانی و ویرانی در پس هم وقوع خواهند کرد و بازیگران با بدن و موسیقی در تدارک نمایشی دل انگیز و سوزناک خواهند بود. هرگاه عشق باشد همه چیز زیباست و دل انگیز و هر جا جنگ باشد دیگر قصه سوزناک است و کشتار هیچ یک از آدمیان نه زیباست و نه خوشدلانه بلکه تلخ است و سوزناک. این همان تراژدی است که در کشتار هر آدمی دارد وقوعش را علنی و آشکار می کند.

در اینجاست که همان گاری اقتدار می یابد که عنصر پایه ای باشد برای فضاسازی هایی که در آن ابعاد مختلف مکان، زمان و حس و حالت در آن واحد به تماشا گذاشته شود. بنابراین به اقتضای موقعیت و لحظه با تعویض لباس نقش اش را عوض می کند، به دنبال بیان یک تابلو است که در تداوم خرده موقعیت ها این درام را به جولانگاهی تبدیل خواهد کرد. اینکه آدمهايي به نام سریاس اول تا سوم تکثیر شده اند، بیان گمشدگی آدمها و یکتایی آنان در ماجرایی تراژیک است و باید که این قصه پردازی ها تداوم بخش کلی فضا باشد که در آن جماسۀ عشق بر جنگ چیره خواهد شد و این چشم انداز جادویی است که ما را به آینده ای امیدوار می سازد. باید که در پس این جنگ و شمایل آوارگی، مرگ و ویرانی دنیای بهتر و آبادتری باشد و شومی در گذر زمان رنگ و اقبال بهتری می یابد. در اینجا هم با بالا و پایین شدن بازیگران بر گاری لحظه هایی در پس همدیگر ساخته و پرداخته می شود که گاهی حضور اشقیا و نیروی شر را در صحنه نمایان می سازد که برخورداری از نشانگان اجتماعی گروه داعش در عراق و سوریه که سیاه جامه اند و صورتهایشان را می پوشانند، این تداعیگیری ستمگران از بعثی ها به داعشی ها تعمیم می یابد. امری به قاعده تعمیم پذیری و تکثر در درازمدت می تواند زنگ خطری برای خاورمیانه باشد.

یک گاری از نقطه ای دور تا نزدیک نمای جنگ طلبی های ستمگران است که شاید حاکمان حقیقی زمین اند که در سایه قرار می گیرند و از این گمراهی یا آب گل آلود آنچه باید را صید می کنند. ساکنان زمین با همه سادگی و مهربانی شان اسیر و گرفتار این چپاولگری ها می شوند و در دل جنگ چاره ای جز ویران شدن و آوارگی ندارند. ای کاش توده ها آگاه شوند و بدانند که این سیاست کلان است برای تداوم چپاولها. چنانچه این گاری در جایی دیگر و در نقطۀ پایانی درام، شکل کشتی را به خود می گیرد و هدف این است که ما نیز متوجه مسیر دیگری از این هیاهو و استثمارگری ها باشیم. انگار جهان تمامی ندارد یا دستکم در این منطقه هنوز هم نیروهایی به ظاهر پنهان و درواقع آشکار آتش جنگ را روشن نگه می دارند تا مادامی که ثروتهایی همانند نفت و گاز برایشان پر اهمیت است و باید که پول این نفت ها اسلحه و مهمات شود و جنگ و کشتار از آن برخیزد تا اینکه خود عاملی برای موفقیت و پیشرفت مردمان منطقه باشد.

این گاری تصاویری را در ترکیب ها و قاب درست نمایان می سازد. نسیم شاهزاده (سارا شاهی) که به دنبال یافتن آخرین انار دنیاست که چشمهای نابینایش را بینا سازد اما این انار شیشه ای است و درمانی در پی ندارد. مرد جوان و کرولال که عاشق است اما از نادیده انگاشتن عشق اش از سوی خواهران لاولی و شینا به غرق شدن در آب و خودکشی می انجامد. سریاس (وحید فراهانی) که به دنبال پراکندن آگاهی در میان کوچه و بازار کتاب و اندیشه می برد و در مقابل بیگانه و ستمگر سر ستیز دارد و چون چریکی در کوه و بیابان آواره است که رسم مبارزه را به دیگران بیاموزد. او هم یک قربانی و شهید است که در مسلخ عشق انسانی نمی ماند! فرمانده (محمد سایبانی) از آنان هست که کم آورده اند و خود فروخته اند. اینان همیشه باعث شکست و ناکامی یک ملت اند اما در مقابل آزادگانی نیز چون مظفر صبحدم (بهنام پاییزه) به دنبال احیای حق اند و کم هم نمی آورند چون مقاومت یک راه است برای تداوم حیات مردمان. او حامل اين قصه ي مكرر است: مظفر صبحگاهی پس از ۲۱ سال اسارت در وسط بیابان، به دنبال پسرش سریاس صبحگاهی آمده‌است. در این فاصله حزب وی به قدرت رسیده و در حالی‌که جنگ داخلی کشور را در بر گرفته‌است، از حزبی انقلابی به جریانی فاسد تبدیل شده‌است. وی با سه سریاس صبحگاهی مواجه می‌شود سریاس اول در میدان گاری‌چی‌ها به قتل می‌رسد. سریاس دوم سرباز است و پس از سال‌ها جنک اسیر می‌شود. سریاس سوم در کودکی در آتش یک بمب دچار سوختگی شده‌است.

 اين گاري وقتي كشتي مي شود پيامي تلختر به دنبال دارد و پيامدي كه ما را به بيداري مي كشاند كه در تقابل با اين همه خشونت تحميلي بايد كه آگاه باشيم و روشنگرانه خود را به سكوت و بيداري بخوانيم و چاره كار همانا زودودن پليدي است و بايد كه خشونت از ما و وطن ما رنگ ببازد و اين همان فرصت شومي است كه ديگران را بر ما مسلط مي سازد.

ما در يك گاري اين همه تصوير مي بينيم كه گروه تئاتر تي تووك برايمان مي سازد و اين بسترساز تصوراتي است كه در خلوت مان در بازانديشي اين تصاوير براي خود مي سازيم. به هر تقدير حالمان خوش است از تماشاي درامي كه ريشه در رماني غني دارد كه در آن همه چيز روزگار ما با برداشت هاي صحيح نمايان شده است. بايد كه بيدار شد…

رضا آشفته

امتیاز دهید