هنردستان: نگاهی به نمایش خانه ام ابری نوشته نشمینه نوروزی و زمان وفاجویی و کار حمید پورآذری و سیامک احصایی
به گزارش هنردستان، خانه ام ابری نمایشی است که در آن انسان به اقتضای زمان از دست رفته بررسی می شود. زمانی که حق طبیعی هر انسانی است اما در گردونه روزمرگی هایی که انسان برای انسان تعریف می کند در مدار تکرار این زمان از کف می رود. هر انسان دارنده و صاحب زمان است و به اختیار باید آن را صرف امور زندگی اش کند اما انسان صاحب قدرت دیگران را در اختیار می گیرد و این تصاحب زمان و در اختیار بودن همگانی معنایش دقیقا استثمار شدن است. این استثمارگری پس از صنعتی شدن انسان در عصر نوزایی (رنسانس) شکل تعمیم پذیرتری یافته است و هم اکنون ما می دانیم که در این پروسه بسته که همه چیز تکرار شونده است؛ انسان دیگر مالک زمان خود نیست؛ یعنی اختیار و قدرتی ندارد و برای همین است که دچار تکرار خواهد شد مگر اینکه مرگ او را از این مدار بیهوده بیرون بیاورد.
خانه ام ابری شکلی دارد که بر مبنای مدار تکرار همه چیز تعریف و اجرا می شود چنانچه انسانی که در آن به تماشا در می آید کارگر صنعتی است که بین خوابگاه و کارخانه در حرکت است. همه چیز با کمترین ابزار و امکانات به تماشا در خواهد آمد و در آن نور و شکل های هندسی برای به هم پیوستگی تابلوها و لحظات کارآمد است. بنابراین نوعی نظم (دیسیپلین) به شیوۀ میلتاریستی (نظامی¬گری) بر فضا حاکم است و باید که همه گوش به فرمان این نظم و چرخۀ عادی شونده باشند در حالی که انسانی چیزی متفاوت است و باید که رها باشد و بتواند آنچه را که به اقتضای زمان خوش آمدش هست انجام دهد. اما در این کارخانه افعال انسانی بسیار کمرنگ و حتی به مرور بی رنگ و انسان هم تبدیل به ماشین می شود و این ماشین زدگی نفع مطلقی است که صاحبان قدرت از آن بهره جویی خواهند کرد. در اینجا انسانهایی که کارگر نامیده می شوند در دو دوره زمانی حرکات و سکناتشان تعریف و اجرا می شود. آنها در خوابگاه می خوابند و در کارخانه کار می کنند و در این بین نیز ساعاتی برای غذا خوردن و قضای حاجت و استحمام و لباس شستن و از این قبیل برایشان در نظر گرفته شده است. اما انگار از روابط عاطفی که باید مهم ترین اتفاق برای بدن انسان باشد هیچ تعریف و جایگاه روشنی وجود ندارد. اینها در دو دسته جدا از هم استراحت می کنند و فقط در زمان کار است که آن هم به دلیل همکاری در کنار هم قرار می گیرند اما هیچ نشانی از عشق و علاقه مندی بین آنان نیست. اینها انگار دلبستۀ هم نمی شوند. فقط یک استثنا هست؛ یک مادر وجود دارد که خود را برای جشن تولد فرزندش آماده می کند. بی آنکه تصویری فیزیکی از آن فرزند باشد یا اینکه صحبتی از پدر فرزند باشدو آن بچه هم انگار در یک مهدکودک یا شبانه روزی زمانش را سپری می کند تا بعدها به عنوان نیروی کار وارد همین چرخۀ کاری بزرگسالان شود. این رویکرد فوق مدرن است و می توان آن را برای یک زندگی کاملا ماشینی در آینده متصور شد. هر چند در حال حاضر نیز بخش هایی از زندگی آدمیان از چنین روال دیکته شده ای برخوردار است. باید نسبت به آن کنش مند بود اما انسان به قاعده شرایط تحمیلی بر خویشتن دچار چنین نقصانی شده است.
خانه ام ابری چنانچه از عنوانش هم پیداست نامی اندوهبار است و این اندوه ریشه در همین مهار عواطف و احساسات انسانی دارد که با کمترین هیجان ممکن حضور و تداوم آنان را در زندگی پیش خواهد برد. در حالی که شکل طبیعی انسان با شور و نشاط رقم خواهد خورد و خلاف آمدش، دیگر معنایش افسردگی اپیدمی شده و به ناچار است که رنگ خاکستری تیره را بر اذهان و روان چنین موجوداتی که برخوردار از ویژگی های طبیعی انسانی دیگر نیستند، می گستراند. انسان موجود رنگارنگ است و در فراز و نشیب زندگی است که مدام رنگ عوض می کند به همین دلیل هم اینها لباس های تیره و خاکستری می پوشند و همگی در یک فرم ویژه گرفتار آمده اند و انگار قرار نیست تنوع و رنگارنگی در روابط آنان وجود داشته باشد. این همرنگی اجباری است که غم انگیز بودن فضا را تشدید می کند. برای همین هم که هیچ کدام از آنان حال خوشی ندارند. هر چند تحت کنترل هستند که حالشان از آنچه که مد نظر هست هم بیرون نرود که دیگر نتواند کار کنند یا بخواهند اقدامی دیگر خلاف جریان رایج انجام دهند. اینها در یک وضعیت تحمیلی گیر افتاده اند و هیچکدام هم تحرکی برای نجات یافتن ندارد بلکه همه دچار عادتی شده اند که انگار این وضعیت مخدر لازم را بر روح وروانشان تزریق می کند.
شکل های هندسی ابرازگر آن چیزی است که انگار ضرورت دارد. دو خوابگاه مردانه و زنانه با دو مستطیل نوری به موازات هم تصویر می شود. که همگی پس از لباس درآوردن و دست و رو شستن و مختصری گپ و شوخی به خوابگاه می آیند و هر کدام با بالشی دردست می آیند و بعد می خوابند. زنگی ساعت خواب و بیدارباش را اعلام می کند. کارگاه نیز در یک مستطیل از روبرو نمایان می شود که در 5 حالت که بیانگر تکرار 5 اپیزود به هم پیوسته از تماشاگر دور و دورتر می شود تا در دورترین نقطۀ تالار سمندریان واقع می شود.
خانه ام ابری اسیر شکلی می شود که می خواهد حرفش را در لفافه زده باشد. در اینجا صراحتی نیست و شکل بارز می شود اما جسارتی هست که به نظر نزدیک به رمان دنیای قشنگ نوی آلدوس هاکسلی انگلیسی است که در آن جهانی ماشینی و ویرانگر و ضد انسان را به دور از آداب و آیین ها و عواطف تعریف می نماید:
وقایع این رمان در سال ۲۵۴۰ میلادی در شهر لندن میگذرد و آرمانشهری را به تصویر میکشد که در آن مهندسی ژنتیک به آفرینش انسانها با ویژگیهای از پیش تعیین شده منجر شده، نظام اخلاقی جامعه با تشکیل حکومت جهانی و از میان بردن جنگ و فقر و نابودی کامل خانواده و تولید مثل به کلی پوست انداخته و دانش روانشناسی به طرز حیرتانگیزی اعتلا یافته و تنها هدف انسان ایجاد سعادت و از میان بردن رنجهای غیر ضروری است.
هاکسلی در سال ۱۹۵۸ در مقالهای با نام بازدیدی دوباره از دنیای قشنگ نو (Brave New World Revisited) به سیر وقایع اتفاقیه ۲۶ سال گذشته پرداخت و مدعی شد که تمدن بشری با سرعتی بسیار بیشتر از پیشبینیهای او در حال حرکت به سمت این دنیاست.*
گزاره هایی که خطرناک می نماید چون از روال عادی انسان بودن کاملا بیرون است. در اینجا هم تنها نکته بارز شاید تماشای ماه گرفتی (خسوف) باشد که در شب همه را گرد می آورد که بعد هم بنابر آرزوهایشان چیزی را زیر نور ماه برآمده از آن گرفتگی و سیاهی آویز کنند. وگرنه اینان فرصتی برای با هم بودن ندارند در حالیکه انسان در طول تاریخ بنابر همین دورهمی ها تعریف شده است و هرچه این آیین بی رنگ تر می شود انگار انسان تنهاتر و منزوی تر خواهد شد که نشانه ای بارز برای افسردگی هایش خواهد بود. چون انسان موجود اجتماعی است و از بودن با دیگران حظ معنایی خواهد برد. شاید برخی از تماشاگران متوجه این اندیشه در خور تامل نشوند و شاید این در لفافه قرار گرفتن به دلیل همکاری دو کارگردان باشد که هر کدام مختصات خود را در کار تزریق کرده است که برای هر دو در کارهای بعدی شان حتما امتیازی بالنده خواهد شد. اما در اینجا برای برخی این روال کارآمد نیست و البته برخی آن را دوست دارند چون شکل متفاوتی از کارهای قبلی این دو کارگردان است. این اشترکات است که در برخورد با افتراقات جهان تازه ای را ایجاد کرده است که برای هر دو نیز تجربۀ متفاوت تری است.
بنابراین در این نمایش، دور افتادن از تماشاگران در هر اپیزود، هم تراز با ته نشین محتوایی است که اصلا آشکار نیست. چون از شکل درام کلاسیک در آن خبری نیست بنابراین کاتارسیسی هم نیست و در آن تراژدی به اقتضای درک شهودی قابل تاویل است و اینکه تدریجا همه چیز رنگ و لعاب خنثی می یابد و به تعبیری یک جهان توخالی و ابزورد پیش رویمان نمایان خواهد شد. این درکی عجیب است که ما را می هراساند که اسیر چرخدنده های این وضعیت ضد انسانی نشویم که شاید شکلهای کمرنگی از آن نیز در زندگی امروزمان نمایان باشد و تدریجا این روال تشدید شود. به هر تقدیر ماشینزیم که شکل رباتیک دارد به خود می گیرد تهدیدی بزرگ است که در آیندۀ نه چندان دور زمین را به جایی غریب و عاری از عواطف ناب انسانی خواهد کرد. چنانچه پیش از این نیز چارلی چاپلین هم در فیلم کمدی عصر جدید چنین هشداری را بر ما آشکار کرده است و البته این تهدید از آنچه چاپلین می گوید روز به روز وخیم تر می شود و این سرطان بزرگی است که کلیت جامعۀ انسانی را له و ویران خواهد کرد.
در این مسیر هم تدریجا زبان و بیان انسانی از حالت معمول خارج می شود و شکل خلاصه تر و شکسته تر و در نهایت بی مفهوم تری می یابد و سرآخر نیز همه چیز بی کلام خواهد شد که به ایما و اشاره های موجز بسنده خواهد شد. این همان روال ماشینی است که انسان را از داشته های بارزش چون نطق و عقل بیرون می برد که چون ماشینی در اختیار و کنترل شده جلوه نماید. خانه ام ابری، ما را با شکلی هندسی و به غایت زیبایی های حساب شده، دچار فعلی متفکرانه خواهد کرد. باید که از این وضعیت ترسید و گریخت اما جهان آخرالزمانی جز این نخواهد بود و چه بسا وحشتناک تر از این…
رضا آشفته