باغ آلبالوی دگرگون شده

هنردستان: رضا آشفته/ باغ آلبالوی آنتون چخوف این بار از نگاه نویسندۀ ایرانی و اجرای آتیلا پسیانی به صحنه می­ آید بنابراین دیگر کاری نمی­توان به آن شاهکار جهانی آفریده شده در سال 1904 م. داشت چون این مُهرِ بر اساس باغ آلبالو، ما را متوجۀ التفاتی دگرگونه به آن متن خواهد کرد که در خوانش و نگرۀ دیگری در ایران قرن بیست و یکم تولید شده است.

اینکه ایرانی­ ها متون دیگران را بازنگری می­ کنند جای بسی خوشحالی است اما مشروط بر آنکه بدانیم آیا می­ توان با این تغییر در نگاه و ایجاد زاویۀ دید تازه مخاطب ایرانی را متوجۀ نکتۀ تازه­تری در متون دیگران کرد یا خیر؟! چنانچه اکبر زنجانپور مخالف با دراماتورژی در متنِ معاصران است و اگر تغییر و تحولی را هم در آنتون چخوف به وجود می­آورد ناخواسته و در شکل و شمایل اجراست.

 

شاید آتیلا پسیانی و محمد چرم­شیر خواسته­ اند بر اساس فرم و ریخت اجرایی متن را تنظیم و بازنویسی کنند که درواقع هم همین است چون دلیلی غیر از این نمی­ توان در این باغ آلبالو دگرگون شده یافت؛ اقتباس و برداشتی که حول محور یک شکل اجرایی انجام شده است. یعنی آن میز- چند ضلعی منتظم- است که گردهمایی اهل باغ آلبالو را که نمایندگی می­کنند دوره فساد و تباهی فئودالیته در روسیۀ پایان قرن نوزدهم و فراتر از آن پیش گویی دو ماجرای عجیب که تحول و دگرگونی بنیادینی در ساختار سیاسی و اجتماعی روسیه ایجاد می­ کند. منظور دو انقلاب 1905 و 1917 است که در این اجرا نیز از زبان تروفیموف (مهدی صدر) این نظم پیش روی به باغ آینده تعبیر می­شود و این ویرانی و آبادانی پس از آن از نگاه فیرس (فاطمه نقوی) به صدای شوم جغد و از نگاه لوپاخین (آتیلا پسیانی) به صدای تبر در انداختن درختهای باغ آلبالو تعبیر و تفسیر می­شود. شاید زیباتر از همه؛ آنیا (ستاره پسیانی) است که در پذیرندگی این باغ آینده پیش‌دستی می­ کند و در میان آه و اشک مادام رانوسکی، مادرش (بهاره رهنما) به استقبال آن می رود و این هم مواجهۀ مادر برای پذیرفتن حقیقت تلخ و نابودی باغ­ آلبالو را فراهم می­سازد. بنابراین اندیشۀ چخوف به گونه ­ای دیگر از میان واژگان محمد چرم­شیر همچنان در اجرای آتیلا پسیانی تراویده است. یعنی می­ توان تاکید و اشاره­ای به این بازخوانی و خوانش دوباره کرد که در آن اعتبار و ارزشی نمایان است.

یک میز ایدۀ اساسی باغ آلبالوست. همه روی آن (درختان باغ) و در میان آن (محل اختفای معلم و لباس بچۀ مرده رانوسکی، همچنین آنیا و فیرس) و چندین صندلی چوبی که محفل­ ها و آمدوشدهای مادام رانوسکی است، در حال حرکتند. نوعی مینی­مالیسم بر صحنه حاکم است با این هدف مهم که بشود با تمرکز بیشتر محل استقرار رویدادها را در یک مکان واحد و منسجم به لحاظ شکلی و دیداری نمایان ساخت. پیکره­ای بنیادین که به اجرا سمت و سوی درستی می­دهد و ای کاش بازی­ها هم دامن­گیر این ایجاز می­ شد و به ویژه در شروع آن که همه بلاتکلیف­ند و سر در گم بی آنکه دلیلی برای آن موج بزند.

این امپرسیون­ هاست که نقاط ریز و درشت رویدادها را به هم وصل می­کند که انسان در چیدمانی به قاعده که در آن فساد و تباهی شکل خواهد گرفت، در ماوایی کمدی- تراژیک نمایان شود. این حس و حال و فضاسازی هست؛ به ویژه از لحظۀ آویزشدن لباس ­های کودک مردۀ رانوسکی که چون عَلَم و کُتلی آیین ویژه را جلوه­ گری خواهد کرد. مرگی که سرانجامی بایسته دارد.

خطای یک زن ولخرج و شهوانی که هنوز هم به تقاص نرسیده و این روزهای پایانی این هامارتی است که سقوط او و همۀ هم نوعان پوچ و تباه شده ­اش را رقم خواهد زد. پایان هم به درستی یک انقلاب روستایی و دهقانی را نمایان می­کند که لوپاخین آن را نمایندگی می­ کند و پیش از این هم بنابر گفتۀ فیرس، صدای شومی آزادی سروها (رعیت ­ها از بند اربابان) را موجب شده و این بار حاکمیت سروها و دهقانان پیش­گویی می­ شود. این نظم موجود نظم سوسیالیستی و برابرنهادی انسان است! چون پیش از این بنا بر متون بر جای مانده در ادبیات قرن نوزدهم جز سیاهی و فقر و نکبت در روسیه نبوده است و به ناچار انقلابی در راه است که بساط سیاهی را برچیند و حالا پس از آن چه می­شود بحث دیگری است که دیگر مربوط به چخوف نیست چون آن را ندیده و تجربه نکرده است.

چخوف مخالفتی با لوپاخین ندارد بلکه او را چون کسی می­داند که از غفلت و شهوت فئودالیته بهره می­برد که به زحمت خودی نشان دهد. اما در اینجا لوپاخین هم در چهره­آرایی با آن نقاب سیاه دور چشم­ها و هم در رفتار؛ برای مثال آوردن آن مشروب ارزان قیمت که همه از آن می­ گریزند و بدش می­ خوانند، بد دیده می­ شود. شاید سوسیالیسم در شوروی و بلوک شرق اروپا با تیره ­­روزی مواجه شده باشد اما همین سوسیالیسم در ترکیب با دموکراسی بهترین وضعیت را در اروپای غربی به ویژه در فرانسه، انگلیس، آلمان، سوئد و مثل اینها ایجاد کرده است. حتا در چین برای مدیریت یک و نیم میلیارد آدم گرسنه به ناچار تنها راه حل ممکن تلقی می­ شود! بنابراین پذیرفتن واقعیت می­ تواند نگاه تیز و تند ما را در نقد هر وضعیتی سمت و سوی بهتری بدهد!

بازیگران در این اجرا کمابیش حضور پررنگی دارند. شاید بهترین بازی از آن فاطمه نقوی برای نقش فیرس باشد. پیرمردی که در خود است و مدام غرولند می­ کند. برای آنکه این صدای درونی و پچپچه ­ها شنیده شود؛ از یک هاچ­اف استفاده می­شود.

بازی آتیلا پسیانی هم در نقش لوپاخین مثال زدنی است و توانسته مردی را با فراست و کیاست در نبردی خاموش نمایان کند که فتح باغ آلبالو نشانۀ آن است. البته که قد و قامت بازیگر و شیوۀ بیانش هم در این ایفاگری نقش موثر است.

بهاره رهنما هم این توانسته خودی نشان بدهد، بر خلاف اجرای جشنوارۀ فجر که درک درستی از خانم رانوسکی نداشت، این بار توانسته از حال و هوای دورهمی بودن بیرون بیاید و تا اندازه­ای از درک تراژیک و اندوهبار خود را نسبت به مرگ فرزند، گرفتار هوس بازی شدن و از دست دادن باغ آلبالو را نمایان کند و هر چند هنوز هم جای دارد که این نقش را به لحاظ تراژیک پر و بال بیشتری بدهد. زنی که بر خلاف زنان خودخواه و تجملاتی طبقۀ اشراف روسی، رحمدل است و دیگران را هم می­ بیند و نمی­ خواهد دیگران دچار افول و شکست بشوند.

رامین ناصرنصیر نیز در ارائۀ گایف بر آن است که وجه گستاخانه اشراف را نمایان کند که هنوز هم در یک قدمی شکست تن به چنین ذلتی نمی­ دهد.

الیکا عبدالرزاقی هم سعی می­کند زن شعبده ­باز و پر هیاهو را بازی کند.

نگار عابدی درگیر نقش دخترخواندۀ معصوم و قابلی است که می­ خواهد در خانه نقش مسکن و آرامبخش را بازی کند تا اینکه بشود از این شکست آرمانی گذر کرد و بشود با پوست انداختن در فضا و نمای دیگری زندگی را ادامه بدهند.

دیگر نقش­ ها در حالت معمولی از سوی بازیگران ایفا می­ شود.

امتیاز دهید