هنردستان: رضا آشفته/ در نگاه اول، مهدی پاکدل یا همان راسکلنیکف در میانۀ صحنه با چشمبندی سرخ دراز کشیده است، و پیرامونش چند دسته تبر است! این تصویر میتواند آغازگر نمایش جنایت و مکافات نوشته و کار ایمان افشاریان باشد که برداشتی از رمان فئودور داستایفسکی است.
این تبرهای تکثیر شده است که ما را وامی دارد بیشتر بر سرنوشت این مرد جوان که زن رباخوار (نزولخوار) را با تبرش کشته است، آشنا شویم… داستان به همین سادگی است که حالا در این نمایش دورۀ مکافات پس از جنایت را میبینیم. راسکلنیکف میخواهد کشتن زن رباخوار را بپوشاند اما الیزابت خواهر بیگناهش که در صحنۀ جرم حاضر شده و لااداری به دست این مرد جوان کشته شده است، نمی گذارد که راسکلینکف آرام و قرار داشته باشد.
این مرد جوان مورد بدگمانی پاریفری، بازرس است و به همین دلیل پیوسته در حال بازجویی است که کشتار این دو خواهر را بپذیرد. اما او که با انگیزۀ پیشین و با نگرۀ درست این زن را کشته است، خود را بیگناه می داند و هیچگاه حاضر نیست که زیر بار این ننگ برود. از سوی دیگر مردی نقاش که در همسایگی زن است خودخواسته پذیرفته که کشتار را انجام داده است و این مسیر را باز میگذارد برای گریز از گناه راسکلنیکف!
نمایش روال عادی و شناخته شده را پس میزند. از یک سو پیرو فضاسازی است و از سوی دیگر به ترانهخوانی گروهی و القای نمایش موزیکال میکوشد. در این فضاسازی ذهنیت راسکلنیکف هدف است و برای ایجادش به راستی حضور بقیۀ بازیگران و شخصیتها در نظر گرفته شده است، به جزء پاریفری (مجید آقاکریمی) که در مقام یک بازجو انگار که تنها نقطۀ واقعی زندگی این جوان خطاکار است. این بازجو بر آن است که با زحمت بسیار راسکلنیکف را به سوی واگویه شدن درونش و در پایان گفتن راستی وابدارد. چنین هم می شود چون الیزبت دست بردار نیست و در هر لحظه میآید که این گناه بزرگ را یادآور شود.
بخشی از نمایش به طراحی و عناصر دیداری بستگی پیدا میکند که بشود یک فضای ذهنیت گرا و به اصطلاح اکسپرسیونیستی را بیافرینند. لباس، گریم، و طراحی صحنه از حالت معمول و واقعی دوری میکند و شکل غیر واقعی به خود میگیرد. همه لباسهایی خاکستری و سیاه پوشیدهاند و ریخت لباس هم طوری نیست که القاگر یک پوشش واقعی باشد همچنین همه صورتهایشان آرایش دفرمه و تغییر شکل یافته نسبت به چهرههای واقعی یافته است. همچنین لکهایی از خون در چشمها یا لبها یا شقیقه و پیشانی دیده میشود. در لباس هم این رنگ سرخ به شکل یک دنباله، یک تکه و وصله پینه و یا دکمه نمایان میشود. این درواقع بر خون و خشونت چیره بر همه چیز حکایت می کند.
بخشی از نمایش هم اتکای به مهندسی صدا و موسیقی دارد. صدا طوری است که عنصر فضاساز است تا بشود بین واقعیت و ذهنیت راسکلنیکف گسست ایجاد کرد. این گسست ما را به درون میبرد و در آنجا موسیقی چه ساز آکاردئون و چه آواز گروهی زمینهساز حال و هوای درونی این مرد است که با درد درونیاش در چالش است و اگر موسیقی نبود، شاید کمتر میشد روی این ذهنیت متمرکز شد چون این مرد ناآرام است و سکوت نمیتوانست بیانگر آن باشد و نکتۀ دوم اینکه موسیقی در ایجاد تمرکز، فضاسازی و ضرباهنگ برای بهتر دیده شدن این وضعیت ذهنی به تماشاگران کمک میکند. از همه مهمتر شاید ایجاد هماهنگی باشد که حس و حالتهای راسکلنیکف در آن ساخته و پرداخته میشود. هنر نمایش هم در واقع نیازمند چنین رویاروییهایی است و کارگردان توانسته از عناصر برجسته شده در کارش به نفع خویش بهرهوری کند.
شاید در این میان، بازیگری هم یک عنصر برجسته باشد چه آنها که فرصت دیالوگ دارند و با بیان بدنی و کلامی خودی نشان میدهند و چه آنها که بیشتر در وضعیت آواز گروهی خودی نشان میدهند. مهدی پاکدل و مجید آقاکریمی جزء گروه موسیقی نیستند. آنها فقط در فضایی متعارف دیالوگ برقرار میکنند و هر دو شخصیت نیز به بازی درست اینان ساخته و پرداخته میشود. اگر بازیشان برجسته نمیشود شاید ضرورت اندیشگانی اجرا است که از غلو و اغراق پیشگیری کرده است. اما دیگر بازیگران هم در هماهنگی گروهی بسیار موفق هستند و آوازخوانیشان در حد قابل قبولی اجرا میشود. البته کرئوگرافی درستی هم برای این برونفکنیها طراحی شده است. یعنی بیان بدنی هم یاریگر این لحظهها و تابلوهاست که زیباتر در معرض دید تماشاگران قرار بگیرد. استقرار اینان در آمد و شدهای عینی به منظور بروز درونیات و توهمات راسکلنیکف است و پیوسته این حال و هوای دردناک و اندوهبار با مسخرگی شکسته میشود. یعنی طنزی آزاردهنده که راسکلنیکف را وامیدارد ضمن طغیان بر جامعه این بار بر خویشتن نیز کنشگر باشد.
نور هم پردازش دقیقی دارد برای آنکه در تفکیک دو لحظۀ واقعی و ذهنی بکوشد. نور زرد بیشتر بیانگر لحظۀ واقعی است که در آن مواجهۀ پاریفری و راسکلنیکف اتفاق میافتد. حضور دیگر بازیگران که در واقع ذهنیت و کابوس راسکلنیکف است در نور زرد و سرخ نمایان میشود. در واقع در اینجا لحظههای اکسپرسیونیستی با نور بنیان اصلیاش را می یابد.
موسیقی هم پردازش دقیقی را برای چنین منظوری دارد که در کل یک ذهنیت پریشان پس از انجام قتل نمایان شود. برای همین اگر راسکلنیکف یک انسان اجتماعی و برونگرا هم اگر باشد پس از کشتن دو خواهر – یکی از منظر او گناهکار و دومی بیگناه- دچار تشویش درونی شده و این خود دلیلی مبرهن و موجه است که ما او را در وضعیتی درونگرا ببینیم و این خود دلیلی میشود برای بازی نسبتا درونگرای مهدی پاکدل که او با تمام بازیگران دیگر متفاوت بازی می کند که آنها با اغراق و بیان بدنی بازی خود را پیش میبرند. البته بازرس هم بیشتر درونی است و متفکر مقابل راسکلنیکف می ایستد. انگار او جدل درونیاش را چون بازی شطرنج پیش میبرد برای آنکه بتواند راسکلنیکف را کیش و مات کند. جستجوگری او هم باعث شده بازی مجیدآقا کریمی را به حالت درونی شده بیشتر تصور کنیم. اینها سوءتفاهماتی است که این دو بازیگر را از آنچه انتظار میرود پایینتر جلوه میدهد در حالیکه این طور نیست. هر دو دارند به درستی بازی می کنند و توش و توان کافی هم برای این نوع ایفاگری نقش مبروز داشتهاند. شاید بقیه راحتترند چون با بازی بیرونی و انجام حرکاتی تعریف شده بهتر جلوه می کنند.
ایمان افشاریان کارگردان اندیشه ورزی است که درک خود را با نشانه ها درست و ارائه یک ریخت موسیقایی درست نمایان کرده است. باید دانست که ما در اجرای فیزیکال و موزیکال بیشتر ضعف داریم و این راه را باید بیشتر بیازماییم و این نوع نمونه ها را اگر قدر بدانیم در آیندۀ نزدیک شاهد شکوفایی نمونه های درخشانتری خواهیم بود.
جنایت و مکافات نمایشی است که در بازنگری جامعۀ امروزی ما را حساستر و متفکرتر خواهد کرد و این نوع حقیقی تئاتر است که به اقتضای زمانه و ضرورت اجتماع پیشنهاد می کند که مسائل و مصائب پیرامون را چگونه مورد توجه و تحلیل و انتقاد قرار دهیم.