حکایتی از آویختن «کفش‌های مکاشفه» و رسیدن به «ملکوت تکلّم»

هنردستان: هفت روز از درگذشت مرحوم احمد عزیزی گذشته است؛ ادیبی که رهبرانقلاب وی را «شاعر انقلابی و چیره دست» توصیف کردند و امروز میراثی گرانقدر از جنس کلمات از او به یادگار مانده‌ است.

به گزارش هنردستان، بیمارستان امام رضا(ع) کرمانشاه از اسفند ماه سال ۱۳۸۶ و بر اثر کاهش سطح هوشیاری ناشی از تشنج و سابقه بیماری قلبی و کلیوی، میزبان او شد. چهار سال بعد و در سال ۱۳۹۰، همین بیمارستان شاهد عیادت رهبرانقلاب از وی بود و سرانجام هفت روز پیش و باز هم در اسفند ماه، همین بیمارستان وی را به جایگاه ابدی بدرقه کرد.

 

سخن از احمد عزیزی است؛ شاعری که در عین نوآوری‌های بی‌شمار در فُرم، به محتوا هم ارادت ویژه‌ای داشت و معنویت و اهل بیت(ع) و انقلاب اسلامی را در هم آمیخت.

او متولد سال ۱۳۳۷ در سرپل ذهاب کرمانشاه است؛ ادیبی متخصص و البته متعهد که هم نظم و هم نثرش، هر دو زبانزد است و یادگارهایی ماندگار مانند «کفش‌های مکاشفه»، «ملکوت تکلّم»، «شرجی آواز»، «ترجمه زخم»، «باران پروانه»، «رودخانه رویا»، «ناودان الماس»، «سیل گل سرخ» و «روستای فطرت» از اوست.

او در شانزدهمین روز از اسفند ماه جاری، پس از ۵۸ سال زندگی عارفانه و شاعرانه، بالاخره «کفش‌های مکاشفه» اش را آویخت و به «ملکوت تکلّم» رسید تا این پیام تسلیت رهبری معظم، جان دوستدارنش را بنوازد:

«بسم ‌الله‌ الرحمن ‌الرحیم

درگذشت شاعر انقلابی و چیره‌ دست مرحوم احمد عزیزی را که پس از بیماری پُررنج و دیرپای او اتفاق افتاده است به جامعه ادبی کشور و اهالی شعر و هنر خصوصا مردم عزیز استان کرمانشاه و به‌ ویژه به خانواده‌ گرامی او که در این گرفتاری ۹ ساله غمخوار و شریک او بودند، تسلیت می‌گویم و رحمت و مغفرت الهی برای آن مرحوم و اجر و تسلّا برای آنان را از خداوند متعال مسألت می‌ نمایم. سید علی خامنه‌ای.»

نباید از یاد بُرد که مرحوم احمد عزیزی، از همان روزهای نخست انقلاب، هوادار انقلاب اسلامی، حضرت امام (ره) و یاران امام بود؛ تا آنجا که وی پس از ترور آیت‌ الله خامنه‌ای در تیر ماه سال ۱۳۶۰، این شعر را برای معظم له سرود و در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رساند:

می‌رسد این مژده از گلشن به گوش
مرغ حق هرگز نخواهد شد خموش

گر به تاراج خزان گلبن رود
خون رز خود در قدح آید به جوش

بار دیگر تازه گردد جان ما
ای همه مغ بچّگان مِی فروش

ای غزلخوان، بلبلِ باغِ خدا
یاسمن بیمار گردد؛ رُخ مپوش

گوش ما نامحرم اسرار نیست
لب گُشا از بهر پیغام سروش

ای صبا از کوی جانان نکهتی
آور آخر سوی این دل رفته هوش

گر به جای باده زهرت می دهد
یار داند چیست ای عاشق بنوش

بار الها مرغ باغ خویش را
در امان دار از خطرهای وحوش

ای عجب گر دیده خون گرید ازین
نامه ها کز نای دل آید به گوش

در غمت ای راحت روح و روان
دل به درد آمد؛ خدا، جان در خروش

این عشق و تواضع او به محضر حضرت آقا البته ادامه یافت و وی متنهای دیگری هم در عرض ارادت ادبی به محضر رهبری معظم انقلاب دارد.

و اما همانگونه که بیان شد، خاندان اهل بیت(ع)، یکی از موضوعات مهم در اشعار مرحوم احمد عزیزی است که برای نمونه می‌توان به دو شعر زیر اشاره داشت که شعر نخست درباره حضرت بانوی آب‌ها و روشنایی‌هاست:

یاس بوی مهربانی می ‌دهد
عطر دوران جوانی می ‌دهد 

یاس‌ها یادآور پروانه ‌اند
یاس‌ها پیغمبران خانه ‌اند 

یاس در هر جا نوید آشتی‌ ست
یاس دامان سپید آشتی‌ ست 

در شبان ما که شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما که می‌خندید؟ یاس

یاس یک شب را گُل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست

بعد روی صبح پرپر می ‌شود
راهی شبهای دیگر می ‌شود 

یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آئینه ‌ها رو کرده ‌اند
یاس را پیغمبران بوییده ‌اند

یاس بوی حوض کوثر می ‌دهد
عطر اخلاق پیمبر می ‌دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه ‌های اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می ‌چکانید اشک حیدر را به چاه 

عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس 

اشک می ‌ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا، گلِ یاسِ کبود 

گریه آری چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ و نسترن 

گریه کن حیدر که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است

گریه کن زیرا که دخت آفتاب
بی‌ خبر باید بخوابد در تُراب 

گریه کن زیرا که گلها دیده‌ اند
یاس‌های مهربان کوچیده ‌اند

گریه کن زیرا که شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است 

ما سر خود را اسیری می ‌بریم
ما جوانی را به پیری می ‌بریم

و اینک شعری از این شاعر چیره دست درباره شأن بی‌مانند حضرت عشق (ع) :

جعد مشکین طره عنبر گشا دارد حسین
حُسن یکتا را ببین زلف دو تا دارد حسین 

شورش امکان اگر طرح محیط دهر ریخت
بر دو عالم سایه بال هما دارد حسین

نیست بی عشق حسینی ذره ای در ذات دهر
در حقیقت تکیه بر ارض و سما دارد حسین 

می‌کند هر قطره اش ایجاد گلزار شهید
دست همت بر سر شاه و گدا دارد حسین 

ای طبیعت مردگان غوغای محشر بر کنید
چون به خاک قربتش آب شفا دارد حسین 

جنس مردان خدا را از شهادت باک نیست
در کف پای جنون رنگ حنا دارد حسین 

خیمه «هَل مِن مُعین» را لشکر امداد کو؟
تا قیامت بر کف بانگ رسا دارد حسین 

عالم از او غوطه در طوفان خون خواهد زدن
بحر اگر توفد به وسع دیده جا دارد حسین 

سیر این وادی نما در خویشتن گر عارفی
خویشتن هم زانکه شوق کربلا دارد حسین 

احمد از خُمخانه شاه شهیدان مست شد
بیدلان عشق را زیرا هوا دارد حسین

و اما بسیاری از آثار منظوم احمد عزیزی، به زبان مثنوی است که از این رو، وی را باید یکی از مشهورترین مثنوی سرایان معاصر دانست.

«ابرهای اجابت» یکی از مثنوی‌های اوست که بخش‌هایی از آن را به تماشا می‌نشینیم؛ شعری که اگرچه نگاهی به ظلم و ستم‌های جهان معاصر دارد؛ اما با امید به آینده‌ای روشن از معنویت به پایان می‌رسد: 

ای خدای مهربان و پاک ما  
دفن کن شمشیر را در خاک ما

ما ز شرک و شمر و شیون خسته ‌ایم  
ما ز برق کوه آهن خسته ‌ایم

شهر باران را به رومان باز کن  
خاکمان را معدن آواز کن  

نسل ما صد پشت خنجر دیده است  
قرنها این خاک قیصر دیده است  

خان علیا، خان سفلی، خان خواب  
خان صد شبنم ده و صد پاچه آب  

بار الها! عرصه بر گل تنگ شد 
روح شبنم در صحاری سنگ شد

بار الها! ناودانهامان کر اند  
خوشه‌ ها مان خسته و ناباورند

خاک ما نسبت به گل مسئول نیست  
کِشت شبنم بین ما معمول نیست

ما به تعویق زمان افتاده ‌ایم  
ما به کُنج کهکشان افتاده ‌ایم  

از تو می ‌جوییم سمت باد را  
سایه ‌های سبز بی ‌فریاد را

ما گرفتاریم با جرمی جهول  
در ظلومستان عصری بی ‌رسول

رقص ما بر گرد تشییع تن است  
بهترین آوازمان از شیون است

ما گرفتاریم در قرنی مُذاب  
زیر سقف سرب عصری لا کتاب

خاک خواهان، دشمن سنجاقکند  
دوستدارانِ شقایق اندکند

نهر راه سبزه را گم کرده است  
نرخ زیبایی تورم کرده است

جز صدای شوم شبنم خوارها  
نیست باغی در طنین سارها

نسترن رسوای خاص و عام شد  
خون داوودی مباح اعلام شد

زاهدان رفتند شب با قافله  
نیست آواز نماز نافله

هیچکس با گریه خود قهر نیست  
لولی بربط زنی در شهر نیست

ماه رفت و یاسها یاغی شدند  
سیبهای کرمکی باغی شدند

کودکان با نی ‌لبک بیگانه‌ اند  
دختران در حسرت پروانه ‌اند

کس چراغ عشق را روشن نکرد  
عکس گل را نقش پیراهن نکرد

دامداران ولایت غافل اند  
گوسفندان رسالت بُزدل اند

ما به فرعونی‌ترین قصر آمدیم  
ما به موسایی‌ترین عصر آمدیم

باغداران “فلسطین” مرده ‌اند 
شاعران “دیر یاسین” مرده‌اند

کس نیارد در قدمگاه هجا  
مستحبات شقایق را به جا

ما به سوی آبهای ناگوار  
بسته ‌ایم از برکه بابونه بار

ای خدا! آواز ده خورشید را  
بین ما تقسیم کن توحید را

گله ‌ای بخش از شبانان امین  
رسم شیون را برانداز از زمین

دست هر آلاله یک بیرق بده  
کسب و کار باد را رونق بده

قفل شبهای حرا را باز کن  
کوه بعثت را طنین انداز کن 

از زمین بردار رسم لرزه را  
منزوی کن آبهای هرزه را

و اکنون این گفتار را در هفتمین روز درگذشت آن شاعر نام آشنا، با ابیاتی دیگر از وی به فرجام می‌آوریم؛ ابیاتی که نشان از تسلط کم نظیر استاد احمد عزیزی بر واژگان فارسی و البته روح خیال پرداز و آسمانی وی است؛ رحمت الله علیه:  

کیست مشعلدارِ شب‌هایِ تخیّل خیزِ روح 
پرده داران شبستان‌های پنداریم ما 

می‌شود اندوه ما را روی هر جا پهن کرد  
سفره های بی ریای وقت افطاریم ما

ای رسولان زمین! از جُلگه ی ما سر زنید  
چین حیرت، روم غیرت، هند اسراریم ما

در تب اندوه ما جوشانده ی شبنم بس است  
بستر نرگس بیندازید؛ بیماریم ما

یک نفس کافی ست در آئینه ناپیدا شدن
زان سپس هرجا به صورت پدیداریم ما

 

منبع: خبرگزاری مهر

امتیاز دهید