مریم آموسا: بهروز واثقی معتقد است؛ رسالت اصلی تمام نویسندگان حوزه کودک و نوجوان، شناساندن تاریخ و فرهنگ ایران زمین و کمک به بازسازی هویت ملی و میهنی است.
بهروز واثقی متولد 1358 تهران، از جمله نویسندگان پرکار حوزه کودک و نوجوان است که تاکنون بیش از 120 عنوان کتاب داستانی را با انتشاراتیهای مختلف به چاپ رسانده است. آثاری چون “فرار از غار فراموشی”، “تراوشات یک ذهن آشفته”، مجموعه داستان “راز مسجد سنگی”، مجموعه داستان “نفرین پیرمرد سپیدپوش”، مجموعه داستان “حمله موجودات فضایی”، مجموعه داستان “ماه پیشانی و دیو هفت چهره”. در کارنامه این نویسنده کارهای سینمایی و تلویزیونی متعددی مثل نویسندگی فیلمنامه اولین فیلم رئال – انیمیشن ایران با نام “مبارک” و نویسندگی برنامه طنز خندهبازار، مجموعه “رعنا دختر دهقان” و مجموعه “ماهان” به چشم میخورد.
به تازگی جلد نخست مجموعه “بازگشت دراکولا” با عنوان کتاب “اسرار خانه نفرینشده” این نویسنده با تصویرسازی محمد آژیرنیا توسط انتشارات سین روانه بازار کتاب شده است، در داستانهای مجموعه بازگشت دراکولا، نویسنده تصویر و مختصات جدیدی از این موجود خیالی ارایه میدهد و با تلفیق داستانی این شخصیت با موجودات و جادوگران خیالی ایران باستان مثل آلها، عفریتهها، مردخوارها و … و بردن مخاطب به سرزمین خیالی جادُوان، سبک جدیدی از فضاسازی ترسناک و تخیلی را با بهرهگیری از شخصیتهای تخیلی ایرانی و غیرایرانی ارایه میدهد. به بهانه انتشار جلد نخست این کتاب با او گفتوگویی را ترتیب دادهایم.
در ابتدای امر کمی از خودتان بگویید؟
سال 1358، در محله معروف طیب یا بیسیم در جنوب شهر تهران متولد شدم. در تمام دوران تحصیل به عنوان یک دانشآموز درسخوان و با استعداد شناخته میشدم و به همین دلیل نیز به واسطه فشارهای خانواده و مدرسه، وارد دانشگاه صنعتی شریف شدم و از این دانشگاه در رشته ریاضی محض فارغالتحصیل شدم. از سال 84 کار در حوزه فرهنگ و ادب را در دو بخش متفاوت خبرنگاری با سایت کتاب خبرگزاری میراث فرهنگی و تالیف کتاب های داستانی در حوزه کودک و نوجوان را با انتشارات ابوعطا آغاز کردم. در ادامه وارد حوزه فیلمنامهنویسی و طنزپردازی هم شدم. اگر بخواهم به صورت خلاصه به ررزومه خودم اشاره کنم، باید بگویم در حوزه کتاب بالغ بر 120 عنوان داستانی و طنز تالیف کردهام، نویسنده برنامه “خنده بازار” بودم که از شبکه سه پخش میشد و همچنین نویسندگی اولین فیلم رئال – انیمیشن ایران به نام “مبارک” به تهیهکنندگی علی نجفی امامی را نیز برعهده داشتم.
نویسندگی نیاز به تخیل و تصویرسازی قوی دارد، این مایهها از کجا و چگونه در آثارتان پدیدار شد؟
راستش به نظر خودم، پتانسیل و مایه نویسندگی و پدیدآورندگی آثار خلاقانه از دوران خردسالی در من شکل گرفت. تا جایی که خاطرم هست، همیشه دوست داشتم درباره موضوعات مورد علاقه یا مهم زندگیام خیالپردازی کنم و به نوعی واقعیتهای بعضاً ناخوشایند را آنگونه که دوست داشتم و باعث لذت یا احساس آرامش و امنیتم میشد، در ذهنم بپرورانم و بازآفرینی کنم.
کدام واقعیتها بیشتر آزارتان میداد؟ چیزی هست که بخواهید با ما در میان بگذارید؟
پدر بنده در سالهای آخر عمر خود، دچار برخی مشکلات روانی شده بود. به طوری که حتی برای مدت شش ماه در ابتدای دهه 60 در بیمارستان سرخهحصار در بخش اعصاب و روان بستری شد. در سال 1361، در حالی هنوز به سن سه سالگی نرسیده بودم، به دلیلی که همچنان برای خانوادهام مبهم است، پدرم کشته شد. تصور و ارزیابی خودم این است که شاید پدرم به واسطه مشکلات روانی یا هر دلیل دیگری، حرفهایی میزده که خیلی خوشایند و باب میل مردم انقلابی ایران نبوده است. به همین جهت بعد از این رویداد، همسایگان برخورد بسیار بدی با خودم و خانوادهام داشتند. به طوری که حتی گاهی بی دلیل از بزرگ و کوچک در محل کتک میخوردم و خانواده و به خصوص مادرم مورد آماج انواع دشنامها و تهمتها قرار میگرفت و گاهی کار به دعوای فیزیکی مردهای محل با مادرم هم میکشید که درک و تحمل این شرایط برای من و قطعاً خواهران و برادرم بسیار سخت و حتی غیرممکن بود. من در آن سالها و در دوران خردسالی به هیچوجه قادر به انجام تحلیلی منطقی از این اتفاقات ناگوار و برخورد زننده و آزاردهندهای که تجربه میکردم، نبودم.
از این رو به دنیای افکار و تخیلات خودم پناه میبردم. به طوری که تقریباً هر روز موضوعی برای خیالپردازی داشتم و در دنیای غیرواقعی ذهنم، با همسایهها و افرادی که آزارم میدادند به شکل دیگری مواجه میشدم. شاید اغراق نباشد که بگویم گاهی در خیالم از آنها انتقام میگرفتم و گاهی نیز در خیالم به جایگاهی میرسیدم که آنها به من نیازمند میشدند و عذرخواهی میکردند. امروز که به آن زمان و تجربیاتم فکر میکنم، میبینم این خیالپردازی و داستانسازی باعث شد که من بهتر از دیگر اعضای خانوادهام بتوانم آن فجایع را مدیریت و هضم کنم و هم موجب شد که ذهنم برای ساخت داستانهای تخیلی و خلاقانه تربیت شود.
بازنمود این خاطرات به شیوهای که از آن سخن گفتید در کدام یک از آثارتان متجلی شده است؟
اتفاقاً به تازگی مجموعهای داستانی در ژانر وحشت با عنوان مجموعه “بازگشت دراکولا”، از من به چاپ رسیده که شخصیت اصلی آن یعنی بابک که شخصیتی نیمهانسانی و نیمه دراکولایی دارد و بر اساس یک طلسم از دنیای انسانها طرد شده، در دوران کودکی و نوجوانی به خاطر ظاهر عجیبش مورد تهمت، اذیت و آزار دیگران قرار میگیرد. بابک که بعد دراکولاییاش او را به سمت خانهای نفرینشده پیش میبرد، به شکلی اعجابانگیز به سرزمین جادوان، سرزمینی که اهریمن آن را خلق کرده سفر میکند و ضمن آشنا شدن با رازهای بزرگ زندگیاش با ماجراهای هیجانانگیزی مثل مقابله با انواع موجودات شرور همچون عفریتهها، آلها، مردخوارها و … مواجه میشود.
آیا میتوان گفت که بابک یا ویژگیهایی از بابک نشاندهنده ویژگیهایی از شماست؟
بله، دقیقا. آنچه سختیهای زندگی به من یاد داد این بود که انتقام گرفتن و جنگیدن با دیگران و حتی خود زندگی، در هر صورت نتیجهای جز شکست ندارد. برای همین اعتقاد شدید دارم که همیشه راهکارهایی خلاقانه و توام با مهروزی برای حل مشکلات وجود داشته و خواهد داشت. شخصیت بابک که نام واقعی یا دراکولایی او ژوسیکاست، نیز از همین روش برای مواجهه با سختیها و چالشهایش بهره میگیرد. این شخصیت به شدت شبیه خود من است، به همین خاطر مجموعه “بازگشت دراکولا” که از نظر منتقدین و مخاطبان واقعاً ترسناک و هیجانانگیز است، هرگز آثار خشونت و پرخاشگری را در خود جای نداده است.
بهروز واثقی
همانطور که اشاره کردید، به تازگی مجموعه کتاب اول از مجموعه “بازگشت دراکولا”، با عنوان “اسرار خانه نفرینشده”، وارد بازار شده است. درباره این مجموعه برایمان بیشتر صحبت کنیم.
مجموعه بازگشت دراکولا، مجموعهای پنج جلدی در ژانر وحشت است. غیر از شخصیت دراکولا، بقیه شخصیتهای غیرانسانی داستان، شامل جادوگران و موجودات افسانهای ایرانباستان میشوند و رویکرد کلی مجموعه در واقع آشناسازی مخاطبان فرهنگ، تاریخ و تمدن والای ایرانی است. در این مجموعه پسری به نام بابک، در نوجوانی با کابوسهایی واقعی مواجه میشود که ناخواسته او را به سمت کشف رازهای زندگیاش میکشانند.
او که به شدت مورد تحقیر و آزار دیگران مخصوصاً بچههای فامیل قرار میگیرد، در ایام تعطیلات عید نوروز به روستایی خیالی در شمال کشور با نام روستای “دره دیوان” میرود و به دنبال یک کشکمش با پسر داییاش، شب چهارشنبه سوری به سمت خانهای ترسناک به نام خانه نفرینشده میرود، خانهای که بیرون روستا قرار دارد و شایعات و افسانههای زیادی درباره آن مطرح میشود.
چرا در نامگذاری مجموعه از عناصری ایرانی استفاده نکردید و نام دراکولا که شخصیتی خارجی است مورد استفاده قرار دادید؟
همانطور که میدانید در چند سال اخیر به ویژه در حوزه نوجوان کتابهای ژانر وحشت بازار خوبی دارند. اما متاسفانه تقریباً عمده ناشران مطرح کشور در حوزه کودک به شکل افراطی اقدام به ترجمه کتابهای خارجی میکنند. به طوری که در این چند ساله مولفین داخلی در عزلت و بیکاری به سر میبرند که البته مواردی مثل گرانی کاغذ و دستمزد بالای نویسندگان به عنوان توجیه این امر از سوی ناشران مطرح میشود.
روزی که بنده با انتشارات سین درباره تولید کتابی در حوزه وحشت صحبت میکردم، ناشر تاکید داشت که شاید استفاده از نام و عناصر کاملاً ایرانی، در این بازار خیلی با استقبال مخاطب کودک و نوجوانی که اسطورهها و شخصیتهای خیالی و افسانهای ایران را نمیشناسد، مواجه نشود. البته ناشر خودش هم به شدت مایل بود داستان لحن و تم ایرانی داشته باشد. از این رو بنده بعد از کمی فکر، به این نتیجه رسیدم که ضمن استفاده از یک شخصیت خارجی، هم آن شخصیت را ایرانیزه کنم و هم اینکه در پس ماجرا دیگر شخصیتها و اسطورهها را به نسل جدید معرفی نمایم.
داستاننویسی را چگونه آموختید؟
در دوران تحصیل در دانشگاه، برای مدت دو سال نزد استاد جمال میرصادقی میرفتم و در قالب کلاسهای گروهی که در منزلشان برگزار میشد، اصول داستاننویسی را فرا گرفتم. البته بخش عمدهای از یادگیری نیز حاصل مطالعه، تمرین بسیار و آن مواردی است که در دوره حرفهای نگارش فرا گرفتم.
شیوه آموزش میرصادقی چگونه بود؟
در بدو امر آقای میر صادقی از شاگردانشان میخواست که دو کتاب ادبیات داستانی و عناصر داستان، تالیف خودشان را مطالعه کنند. بعد از اینکه مطمئن میشدند که محتوای این دو کتاب را به خوبی فرا گرفتهای، اجازه میدادند وارد کلاسهای گروهی شوند. در کلاسها، هر بار دو تا سه نفر از بچهها داستانهای کوتاه خود را میخواندند و آثار توسط تمامی بچهها نقد میشد. در انتهای نیز خود استاد، داستان را نقد کرده و نکات آموزشی لازم را بیان میکردند.
با توجه به اینکه شما گهگاه در حوزه اجرای استندآپ هم فعالیت میکنید، بیشتر دوست دارید به عنوان یک طنزپرداز شناخته شوید یا یک نویسنده جدی یا نویسنده تخصصی کودک و نوجوان؟
پاسخ دادن به این سوال کمی سخت است. چون به معنای کلی خود را نویسنده میدانم و این نویسندگی در هر قالب و فرم و ژانری برایم جذاب و ارضاکننده است. البته نمیتوانم کتمان کنم که کار کودک و نوجوان را بیشتر دوست دارم.
با توجه به گستردگی نسبی موضوعاتی که در نویسندگی از آنها بهره میگیرید، ایده مخصوصاً در حوزه طنز چگونه در ذهنتان شکل میگیرد؟
من همیشه دغدغههای خودم را مینویسم. حتی اگر این نوشته شکل یک داستان کودک را به خود بگیرد. در واقع هرگاه موضوعی ذهنم را به خود درگیر میکند مدتها با آن کلنجار میروم و به اصطلاح آن را در ذهنم پرورش میدهم. بعد وقتی یک چهارچوب مفهومی در ذهنم شکل گرفت، بررسی میکنم که این چهارچوب مفهومی در چه قالبی ارایه شود، اثرگذاری بهتری دارد.
همانطور که عنوان کردید بیش از پنج سال است که ذهنتان درگیر نگارش یک مجموعه خاص است. میخواهم بپرسم با توجه به تنوع فعالیتهایتان در حوزه نویسندگی و پیش بردن چند کتاب به صورت همزمان چگونه اطلاعات و ایدههای یک کتاب یا مجموعه را در ذهنتان حفظ، پردازش و نگهداری میکنید؟
پرداختن به کارهای مختلف به صورت تقریباً همزمان خیلی چالش خاصی برای من ایجاد نمیکند. ضمن اینکه مزیتهایی نیز برایم دارد. علت این امر نیز شیوه کاری است که من برای خود در نظر گرفتهام. من عادت دارم برای هر کاری خلاصه داستان یا به اصطلاح فیلمنامهنویسان، سیناپس بنویسم. ضمن اینکه برای هر کاری نیز یک فایل یادداشت درست میکنم و تمام ایدهها و تصاویری که جسته گریخته و مرور نسبت به آن کار خاص به ذهنم میرسد، یادداشت میکنم.
شاید تعجببرانگیز باشد اما بوده روزهایی که من بخشی از روز را مثلاً یک داستان کودک نوشتهام، بخشی از روز را به نگارش طنز اختصاص داده و بخشی از زمانم را نیز صرف نگارش یک کار جدی در حوزه روانشناختی کردهام. در واقع اینکه چه زمانی چه چیزی را بنویسم، به شرایط روحی و ذهنیام در لحظه بستگی دارد. اگر حس طنز و شادمانی در من غلبه کند، کار طنزم را پیش میبرم، اگر روحیه بازیگوشانه و کودکانهام پررنگتر باشد به کار کودکم میپردازم و …مزیت این شیوه کار کردن برای من این بوده به نظرم توانستهام از حداکثر کارایی ذهنی خودم بهره بگیرم. چراکه هیچوقت تلاش نکردم ذهنم را مجبور کنم مثلاً در چند ساعت یا چند روز خاص، چیزی را پردازش کرده و به نگارش در آورد که انگیزه و اشتیاق آن را ندارد.
در جریان خلق یک اثر، وقتی ایدهای به ذهنتان خطور میکند، تا چه حد ایده را در ذهنتان میپروانید و بعد شروع به نوشتن میکنید؟ و یا بیشتر در هنگام نوشتن و از مسیر همذاتپنداری با شخصیتهای داستان، خطوط داستانی شکل میدهید؟
وقتی یک ایده اولیه در ذهنم شکل میگیرد، مدتها به شکلی بازیگوشانه با آن ایده کلنجار میروم. مدام تصویرسازی میکنم، تخیل میکنم و به اشکال و روشهای مختلفی آن را تا انتها پیش میبرم. برخی از پیامدها و رهیافتها حتی خندهدار و طنز میشود و برخی ممکن است درامی تراژیک را شکل دهد. در واقع در مرحله ایدهپردازی اصلاً ذهنم را چهارچوببندی نمیکنم. حتی اگر مثلاً در حال نگارش یک کار کودک باشم، نمیگویم این شیوه پردازش داستان را تبدیل به یک داستان بزرگسال میکند و باید جلوی آن را بگیرم. اجازه میدهم ذهنم تا جایی که دوست دارد با یک ایده کلنجار برود. اما بعد از اینکه احساس میکنم ایده را در اشکال مختلف و به اندازه کافی پرورش دادهام، یک چهارچوب خوب برای نگارش ترسیم میکنم. در واقع در این مرحله سیناپس کارم را مینویسم و به جزئیات ریز نیز توجه میکنم. بعد از این مرحله نیز دست به نگارش داستان میزنم.
اما نکته مهم این است که به اصطلاح دست به قلم میبرم، در طول مدت نگارش، بسیاری از جزئیات و حتی گاهی کلیاتی که در سیناپس مشخص کردهام، تغییر میکنند. به عبارت دیگر در مرحله نگارش نیز اگرچه به سیناپس و چهارچوب تعیینشده تکیه میکنم اما باز اجازه میدهم ذهنم به بازیگوشی خود ادامه دهد. بدین شکل در مرحله نگارش نیز هم ممکن است شخصیتهایی جدیدی به کارم اضافه شوند، هم ممکن است برخی از شخصیتها را حذف کنم و هم ممکن است در فضاسازیها و اتفاقات نیز تغییراتی را اعمال نمایم. اما کمتر پیش آمده که در مرحله نگارش، چهارچوب اصلی سیناپس را به هم بریزم و از نو بنایی را بسازم.
اگر قرار باشد نقشه راه نویسندگیتان را ترسیم کنید، بیشتر ترجیح میدهید در ادامه مسیر چه تجربیاتی را پشت سر بگذارید و تمرکزتان را بیشتر روی تالیف چه آثاری بگذارید؟
راستش را بخواهید خیلی دوست ندارم در حیطه نویسندگی به ذهنم چهارچوب و نقشه بدهم و مثلاً به شما بگویم که در آینده بیشتر تمرکزم را کودک و نوجوان خواهم گذاشت. من عاشق نوشتن هستم، عاشق خلق کردن هستم و عاشق ارتباط گرفتن. هر قالب، روش و ژانری که در شرایط لحظهای به نظرم مفیدتر و کارآمدتر باشد به سمت آن گرایش پیدا میکنم. اما این را نیز نمیتوانم انکار کنم که با توجه به هدف و آرمانی که در زندگی دارم، اثرگذاری روی کودک و نوجوان را به صورت کلی بهتر و کارآمدتر میبینم. بنابراین اگر بخواهم پاسخ نسبتاً روشنتری به سوال شما بدهم باید عرض کنم که احتمال تمرکز یافتن کارهایم در حوزه کودک و نوجوان مخصوصاً نوجوان بیشتر است.
در بخشی از کارهای خود از جمله کودک، تمرکزتان را روی متون کهن پارسی گذاشتهاید. نوع مواجهتان با این آثار چگونه بوده است و چگونه از بنمایههایی که در این آثار مطرح میشود برای خلق آثار بعدیتان بهرهبرداری کردهاید؟
من همیشه با نگاهی پدیدارشناسانه به آثار کهن قدیمی نگاه کرده و تلاش کردهام که رهیافتها و مفاهیمی خاص یک انسان قرن بیستمی و بیست و یکمی را از دل آنها بیرون بکشم. با این رویکرد توانستهام همان بازیگوشی ذهنی را در ارتباط با این آثار نیز به کار گیرم و معانی و مفاهیم مستتر در این آثار را به شکلی جدید مورد پردازش قرار داده و در قالب مفاهیم مدرنتر و کارآمدتر به نسل جدید ارایه دهم. برای مثال در مجموعه داستان “نفرین پیرمرد سپیدپوش” با وارد کردن شخصیت فرعی به داستانهای قدیمی ساختار معنایی آن را به چالش کشیده و توانستم به نوعی معنای جدیدی برای آثار پیشینیان خلق کنم.
برای خلق داستانهایتان چقدر کار پژوهشی انجام میدهید و این پژوهشها چقدر میتوانند مسیر کتاب شما را تغییر دهند؟
من به عنوان یک نویسنده رسالت خودم را واگویه کردن و بازنمایی رهیافتها و دانستههای ذهنی خودم میدانم. از این رو همیشه به صورت جدی و مستمر در مسیر یادگیری، پژوهش، تحقیق و دانشاندوزی بودهام. بیاغراق به شما عرض میکنم که با محوریت نقد ادبی، هم در حوزه فلسفه، هم جامعهشناسی و حتی روانکاوی و دیگر حوزهها نیز مطالعات گستردهای را انجام داده و میدهم تا بتوانم از یک سو آگاهیهای خود را بیشتر کنم و از سوی دیگر بتوانم این آگاهیها را در آثار خود نیز به نمایش گذاشته و به دیگران منتقل کنم.
بنابراین عمده کار پژوهشی و تحقیقاتی من، شامل مطالعاتی کلی است که نمود و بازخورد آن در بسیاری از آثارم دیده میشود. اما گاهی نیز در هنگام نگارش یک مجموعه یا اثر داستانی، بسته به نیاز یا خلائی که داشتههای ذهنی احساس میکنم، دست به تحقیق موردی و اختصاصی میزنم. از جمله در هنگام نگارش مجموعه داستان بازگشت دراکولا، به صورت اختصاصی مطالعاتی در حوزه جادو در ایران باستان انجام دادم.
در پاسخ به سوال قبل تاکید کردید که مطالعات روانکاونه و روانشناختی دارید. چگونه از اطلاعات و یافتههای این حوزه در نگارش کار خود استفاده میکنید؟ آیا اصولاً این دانستهها اثری در کار شما داشته یا خیر؟
صد در صد اثر داشته است. اتفاقاً خودم اعتقاد شدیدی دارم که کلیه داستانهایی که نوشتهام به نوعی داستانهایی روانشناختی بوده است. بدین معنا که کلیه اتفاقات و پدیدههای رخ داده در داستان از نظمی روانشناختی برخوردار بوده و میتوان با تحلیل و نقدی روانکاوانه، روابط علت و معلولی روانکاوانه آنها را مورد بررسی و شناسایی قرار داد. روابطی که بر اساس اصول و یافتههای علوم روانشناختی در پی هم چیده شده و ساختار یافتهاند.
آیا همه آثارتان در حوزه کودک و نوجوان است؟
خیر، عمده کارها در حوزه کودک و نوجوان است، اما کتاب بزرگسال مخصوصاً در حوزه طنز هم نوشتهام
واکنش دیگران نسبت به آثارتان چگونه بوده است؟
تقریباً میتوانم ادعا کنم که عمده کتابهای بنده در حوزه کودک و نوجوان هم بارها تجدید چاپ شده و هم بازخوردهای به نسبت خوبی را تجربه کرده است. از جمله بالغ بر ۶۰ عنوان از کتابهایم در جشنوارههای رشد مورد تایید قرار گرفته و بعضاً به عنوان کتابهای خوب در آخر کتابهای درسی معرفی شده است.
اگر میشود به چند مورد از این آثار اشاره کنید.
از جمله این آثار میتوانم به مجموعهای به نام “نفرین پیرمرد سپیدپوش” که مجموعه داستانی با مخاطب بالای هفت سال است، اشاره کنم. این مجموعه ضمن آموزش مهارتهای زندگی در قالب داستان، کودکان را با آثار ادبی برجسته ایران زمین آشنا میکند. یا مجموعه هفت جلدی “ماه پیشونی و دیو هفت چهره” که توسط سازمان هلال احمر در ایران و خارج از ایران منتشر شده و به آموزش اصول هفتگانه صلیب سرخ جهانی شامل مواردی مثل انسانیت، بیغرضی، بیطرفی، عدالتورزی و … میپردازد.
کمتر نویسندهای به سمت داستانهای مهارتی رفته است، شما دانش مورد نیاز برای این کار را از کجا آوردید؟
پس از ورود به دانشگاه صنعتی شریف و تحصیل در رشته ریاضی محض، من و چند نفر از دوستانم گروهی را با حمایت رییس وقت دانشگاه، استاد سهرابپور تحت عنوان حلقه مطالعات فرهنگی در دانشگاه راهاندازی کردیم و من نیز به عنوان مسئول واحد نقد ادبی فعالیت خود را در این حوزه فرهنگ و ادب به صورت نیمهحرفهای آغاز کردم. در آن زمان جلسات نقد داستان بسیاری را در دانشگاه با حضور نویسندگان و منتقدان برجسته برگزار کردیم؛ به مرور در سیر آشنایی با نقد ادبی، با نقد روانکاوانه آشنا شدم و به آن علاقهمند شدم. پیامد این اتفاق این بود که با یکی از دوستان، به صورت جدی به مدت چهار سال اغلب کتابهای روانکاوی چه فرویدی و چه غیرفرویدی را مطالعه کردم. اتفاقاً همین آگاهی و شناخت نیز به من در مدیریت تجربیات و خاطرات نه چندان دلچسب کودکی به شدت کمک کرد و توانستم از مسیر نگارش داستان، تجربیات و آموختههای خودم را به دیگران مخصوصاً نسلهای جوان ارایه دهم.
بهروز واثقی
پس میتوان گفت که رشته ریاضی را به صورت کامل رها کردید؟ درست است؟
نه کاملا. در تمام این سالها به واسطه علاقهای که به تدریس و ارتباط داشتن مستمر با نوجوانان داشتهام، گهگاه و به صورت پراکنده در مدارس ریاضیات نیز تدریس کردهام. اتفاقاً همین حفظ ارتباط مستمر با نوجوانان به من در شناخت روحیات و ذهنیت آنان به شدت کمک کرده است. کما اینکه شاید بتوانم ادعا کنم که آثار در این حوزه به خوبی دنیای ذهنی آنها را میکاود و منعکس میکند.
شاید بسیاری از افراد از اینکه یک دانشجوی ریاضی محض به سمت داستاننویسی رفته تعجب کنند. اما خودم به عنوان فردی که این مسیر را طی کرده، به جرات به شما میگویم که اتفاقاً ریاضیات به من در طراحی اجزای و ساختار داستان کمک کرده است. در واقع این ریاضی بوده که ذهنم را نظاممند کرد و اجازه داد تخیلی که از دوران کودکی آن را فرا گرفته بودم، بتوانم در قالب داستانی جذاب و هدفمند، با مخاطب در میان بگذارم.
بیشتر نویسندگان شناختهشده کشور، ترجیح میدهند که کار کودک و نوجوان، در حاشیه کارهایشان قرار داشته باشد. در واقعاً آن را اولویت اول قرار نمیدهند. شما چرا این حوزه را به عنوان اولویت اصلی انتخاب کردید؟
شاید دلیل اصلی این امر این باشد که خودم به شدت روحیهای کودکانه، شاد و طنازانه دارم و به هیچ وجه از بروز دادن آن ابایی ندارم. کسانی که من را میشناسند، میدانند که ذهنم همچنان مانند یک کودک آزاد و فارغ از چهارچوبهای بسته و محدودکننده دوران بزرگسالی است و همیشه در حال بازیگوشی هستم و همیشه با همه چیز با نگاهی ساختارشکن برخورد میکنم. شاید جالب باشد که بدانید حتی در جدیترین جلسات نیز گهگاه شوخیهایی از من سر میزند که برای بسیاری شگفتآور است. البته بیشتر برای کسانی که مرا نشناسند. اما واقعیت این است که من همیشه از جدی بودن و ساختارمند بودن و درگیر شدن خشک و خالی از طنز و بازیگوشی با پدیدههای مختلف زندگی گریزانم.
تفاوت نگاه کسی که برای کودک و نوجوان مینویسد و کسی که در حوزه بزرگسال قلم میزند در چیست؟
فکر میکنم تا حدودی پاسخ به سوال قبل، این سوال را نیز پاسخ گفتم. یک نویسنده کودک و نوجوان باید روحیهای کودکانه نیز داشته باشد. بدین معنا که یک ذهن کودکانه خیلی چهارچوبپذیر، قانونپذیر، تابوپذیر و حتی معناپذیر نیست. یک ذهن کودکانه خیلی اعتقادی به باورها و خطوط قرمز ندارد، خلاق است و با هر پدیدهای از منظر خاص خود (نه منظری که جامعه، زبان یا قانون القا میکند)، برخورد میکند. کسی که روحیه و ذهنیت کودکانه دارد، همهچیز را جاندار و دارای روح در نظر میگیرد و دوست دارد با هر پدیدهای بازیگوشانه برخورد کند.
به عنوان یک نویسنده کودک و نوجوان، فکر میکنید که یک کتاب خوب در این حوزه باید چه ویژگی داشته باشد و شیوه بیان آن باید به چه شکل باشد؟ بر این اساس بازار کتاب کودک و نوجوان را چگونه میبینید؟
به نظرم مهمترین ویژگی یک کتاب خوب و اثرگذار در حوزه کودک و نوجوان این است که بتواند به خوبی ذهن آنها را مورد واکاوی قرار دهد و با خلق شخصیتهایی جذاب، ملموس و دارای قابلیت همذاتپنداری، مخاطب را با دنیای خود همراه سازد. من در این حوزه خیلی اعتقادی به اصول و چهارچوبهای روشنفکرانه ندارم و عمده برجستگی یک نویسنده کودک و نوجوان را در قابلیت درک و شناخت دنیای آنان ارزیابی میکنم. یک کودک نگرش و منظر متفاوتی نسبت به رویدادها و پدیدههای مختلف زندگی دارد، یک کودک شیوه تفکر، تحلیل و ارزیابی ذهنی متفاوتی نسبت به بزرگسال دارد، یک کودک علایق، سلایق و خواستههای متفاوتی از بزرگسالان دارد و اگر یک نویسنده نتواند به خوبی این ذهنیتها را درک کند، قطعاً نمیتواند داستانی اثرگذار برای کودک و نوجوان بنویسد. در بازار کشور ما کتابهای ارزنده زیادی در حوزه کودک و نوجوان وجود دارد که برای مخاطب این رده سنی نوشته شدهاند اما بیشتر از آنکه مناسب کودکان باشند، مناسب بزرگسالان هستند. در واقع ارزنده بودنشان به واسطه وجه هنری آنهاست، نه وجه اثرگذاریشان. به همین دلیل نیز تیراژشان خیلی بالا نرفته است.
به نظر شما جای خالی چه نوع کتاب هایی در بازار نشر ایران خالی است؟ و چقدر تخصصی شدن این حوزه به عنوان یک ضرورت احساس میشود؟
به صورت قطعی به شما میگویم که ما تقریباً هیچ تلاش منسجم، هماهنگ و موثری در زمینه معرفی تاریخ و فرهنگ ایران زمین انجام ندادهایم. در واقع کودک و نوجوان ما به واسطه عدم آشنایی با پیشینه خود، به نوعی در شکلدهی به هویت خویش دچار مشکل است. اما متاسفانه کمتر ناشر و نویسندهای در کشور ما جرات این را به خود داره که مثلاً به سراغ داستانهای اسطورهای و حماسی و یا داستانهای تاریخی برود. ما برخلاف غربیها هیچ تلاشی برای اینکه کودک و نوجوان خود را با ماهیت و هویت ایرانیاش آشنا کنیم، نکردهایم و این یک ضعف بزرگ در حوزه ادبیات کشور است.
ما هیچ تلاش مشخصی در زمینه بازنمایی اسطورههای ایرانی، قهرمانسازی و شخصیتسازی نکردهایم و اگر چند نفری هم در این حوزه سعی و اهتمامی از خود نشان دادهاند به دلایل مختلف، به اثرگذاری لازم دست نیافتهاند. بنابراین از نظر ما اولویت اصلی حوزه ادبیات کودک و نوجوان ما و رسالت اصلی تمام نویسندگان این حوزه، شناساندن تاریخ و فرهنگ ایران زمین و کمک به بازسازی هویت ملی و میهنی است.
بهروز واثقی
از میان آثارتان کدام یک را بیشتر میپسندید؟
در حوزه طنز، کتاب “ترواشات یک ذهن آشفته” که نشر کولهپشتی منتشر کرده را خیلی دوست دارم. در حوزه داستانی هم مجموعه اخیرم، یعنی “بازگشت دراکولا” که اولین رمانم در حوزه نوجوان است برایم دلنشین و لذتبخش است. البته این در بین آثار چاپ شده است، وگرنه اثری را در حال نگارش دارم که بیش از ۵ سال روی آن کار کرده و هنوز حتی ناشری را برای چاپ آن انتخاب نکردهام.
آیا استندآپ کمدی میتواند مخاطب نوجوان و کودک داشته باشد و چرا کسی در این حوزه فعالیت محسوس و جدی ندارد؟
بله. اتفاقاً کودکان و نوجوانان عاشق طنز هستند و از استندآپ کمدی و دیگر فرمهای طنزپردازی به شدت استقبال میکنند. اما به نظرم عدم فعالیت عمده در این حوزه چند دلیل دارد. از جمله در کشور ما خانوادهها و مدارس به شدت نگران شکسته شدن مرزها و خط قرمزهایی هستند که بسیاری از آنها واهی و افراطیاند اما عبور از آنها برای فرد طنزپرداز بسیار گران تمام میشود. در نتیجه خیلیها ترجیح میدهند وارد این حوزه پرچالش نشده و خود را با خانوادهها، مدارس و البته ارگانهای حکومتی درگیر نکنند.