زینب آبکوه : جنگ به واسطهی تاثیرات زیادی که بر زندگی انسان وکل دنیا میگذارد، همیشه مورد بررسی قرار گرفته است و در بسیاری از رمانها اشاره مستقیم و غیرمستقیم آن را میبینیم. کتابهای شناخته شدهی فراوانی نیز وجود دارد که میتوان «وداع با اسلحه» از همینگوی یک داستان عاشقانه در دل جنگ جهانی اول را نام برد اما کتاب «همسر چایکار» از «داینا جفریز» اشاره غیرمستقیمی به جنگ و تاثیرات آن دارد و بیشتر به جنگ درونی آدمها با خودشان میپردازد.
به گزارش هنردستان ترجمهی روان آقای میثم فدایی خواننده را به اعماق این جنگ میبرد که خود امتیازی برای نشر نفیر محسوب میشود. خانم نویسنده یکی از مشهورترین نویسندگان داستانهای بلند و کوتاه و از سرشناسترین مقالهنویسان حال حاضر انگلستان و جهان است. دو داستان کوتاه «رایحهی گلهای سرخ» و «سایهای در باد» از معروفترین داستاهای اوست. جفریز در خلق رمان «همسر چایکار» از تجربه زیستهی اطرافیان خود و خاطراتشان استفاده کرده؛ همچنین او ماهها به جمعآوری اطلاعات مشغول بوده و برای مدتی نیز در مزرعهی چای در سریلانکا اقامت داشته است. مکانهای نام برده در کتاب از جمله «هاتون»،«دیکویا» و «نووارالیا» واقعی هستند اما مزرعه هوپر مکانی است که نویسنده در تخیل خود پرورش داده و با قراردادن در میان مکانهای واقعی به آن جان بخشیده و باورپذیری داستان را تقویت کرده است. رویدادهای آوردهشده در رمان در خدمت داستان بوده و تاریخ برخی از آنها مثل اعتراض در مدرسه بر سر زبانی که باید تدریس شود، تغییر یافته و نویسنده به خوبی توانسته آنها را به تصویر بکشد. او واضح و دقیق از فرهنگ سیلان سخن گفته، از غذا، آداب زندگی، رکود اقتصادی، اعتراض کارگران و مسالهی مهم تبعیض نژاد سیاه یا رنگینپوست و سفیدپوست. و تمام این موضوعات در دل داستان اتفاق میافتد و به دور از هرگونه شعارزدگی و اغراق است اما همین جزیینگری و توضیح رسم و رسوم سیلان در شروع داستان و در بدو ورود شخصیت اصلی (گوئن) به مزرعه چای، خوانش صد صفحهی اول را کمی کُند و خسته کننده میکند اما هیجان برای کشف رازها و تعلیق داستان تا انتها ادامه مییابد و خوانش به اصطلاح روی دور تند میافتد و سنگینی تعداد زیاد صفحات حس نمیشود. پس در واقع در یک چهارم آغازین کتاب به دنبال موضوع خاص و گره داستان نباشید. البته که در بیشتر رمانهای کلاسیک این نوع نگارش مرسوم است. برای نمونه رمان «مادام بوواری» از گوستاو فلوبر یا «آناکارنینا» از لئو تولستوی که بخشهایی از آنها همینگونه است.
دروغ استعمارگر است؟
اتفاق و ماجرای داستان در زندگی دختری نوزده ساله به نام گوئن رخ میدهد که از انگلستان به سیلان میآید و زندگی مشترک خود را با لورنس هوپر که صاحب چند مزرعه چای است، آغاز میکند. باید اشارهای هم به پیش گفتار کتاب داشته باشیم که صحنهای از یک زن و نوزادش را به تصویر میکشد و با ترک صحنه چون پرسشی به گوشهی ذهن مخاطب سنجاق و به دنبال پاسخ تا پایان داستان، در آن میماند. فصل اول همانطور که گفتیم با آمدن زن جوان انگلیسی شروع میشود. او خود را عاشق و دلباختهی مردش میداند. اما علت مرگ همسر قبلی مرد و حضور زن آمریکایی به نام کریستینا، گوئن را دچار شک و تردید میکند. بیتفاوتیها و گاه سردی همسرش او را به کشف گذشتهی او و قضاوت وامیدارد تا سرانجام او با پیداکردن قبری کوچک در مکانی در اطراف مزارع،پی میبرد که همسرش فرزندی هم داشته که در مکانی مخفی و به دور از مادرش دفن شده اما همچنان علت مرگ نامشخص است و مرد از صحبت کردن دربارهی آن طفره میرود. در ادامهی ماجرا اتفاق دیگری برای گوئن میافتد که تعلیقی را تا انتها در ذهن خواننده ایجاد میکند. در یک مراسم رقص او وقتی همسرش را با کریستینا در حال رقص میبیند و در واقعیت فاصلهی خودشان را میسنجد در نوشیدن مشروبات الکلی زیادهروی میکند. مرد نقاش سینهالی که در ابتدای ورودش به سیلان نیز او را ملاقات کرده بود و بسیار جذاب هم به نظر میرسید؛ به گوئن کمک میکند تا به اتاقش برود و او را روی تخت میخواباند و کمی آنجا میماند. اما وقتی گوئن با صدای دخترعمویش بیدار میشود خود را نیمه برهنه میبیند و چیزی به یاد نمیآورد.
چندی نمیگذرد که او باردار میشود در حالی که رابطهاش با لورنس مستحکم شده و روزهای عاشقانهشان برگشته اما این روزها با به دنیا آمدن دوقلوها برای گوئن پایان مییابد. پسری که سفیدپوست است و دختری رنگینپوست. اصل ماجرای داستان از این قسمت به بعد خواندنی میشود و پرسشی که در ذهن گوئن در مورد مرد سینهالی است در ذهن خواننده هم شکل میگیرد و همراه او به قضاوت و نفرت میپردازد. به ناچار و با پیشنهاد خدمتکار مخصوصش نوزاد دختر را از چشم دیگران مخفی میکند و سپس او را برای همیشه از خود دور میسازد. به دروغ میگوید که فقط یک بچه به دنیا آورده و دروغ و پنهانکاری آغاز مستعمرهشدن اوست. در داستان به سلطهی انگلیسیها برای بهترشدن زندگی و اقتصاد سیلانیها در مزارع چای اشاره میشود. استعمارگری که به بهانهی پیشرفت و رفاه بیشتر از کارگران سینهالی و تامیلی بهره میبرد اما در واقع بهشتی برای استعمارگر و جهنمی از نادیده گرفتهشدن برای مستعمرهی خود میسازد. دروغ نیز چنین حالتی را ایجاد میکند. راه حلهایی برای بهترشدن اوضاع پیش روی انسان میگذارد اما در آخر چیزی جز حسرت و ویرانی از انسان دروغگو باقی نمیگذارد، ولی شخصیت گوئن که برابر این استعمار خارجی حساس است و به تفاوت رنگ بیاهمیت و حتی بارها به کمک قشر کارگر میآید و قوانین را نادیده میگیرد، با این استعمارگر درونیاش چه میکند؟ از اینجا به بعد جنگ درونی زن را میبینیم. کشمکش احساسات مادرانه و همسرانه. بی تابی و سردرگمی بین حفظ آبرو و گفتن حقیقت. احساس گناه از دروغ گفته شده و جملهای که مدام بر زبان زن جاری میشود: یک زن انگلیسی خداترس بچهی رنگینپوست به دنیا نمیآورد. ترس از قضاوت باعث میشود که سالها بار گناه را به دوش بکشد. دروغی که برای نجات زندگی زناشویی و آبروی خود و همسرش گفته است. اما سنگینی آن بر روان زن، او را به دام افسردگی میاندازد. جذابترین و در عین حال غمانگیزترین صحنهی داستان به حالات روانی زن برمیگردد. در بخشی از کتاب میخوانید: به نظرش میرسید که اشباح تیرهای در دو سوی جاده پدیدار و ناپدید میشوند. دستش را دراز کرد تا آنها را از خود دور کند. پرندهای جیغ کشید، صدای گوشخراشی به گوش رسید و شاخههای درختی درهم شکست. دلش میخواست دخترش را دوباره ببیند: میخواست بداند چه شکلی شده، میخواست در چشمهای او خیره شود و لبخندش را ببیند، میخواست دستش را بگیرد، گونهاش را ببوسد و او را بچرخاند و بچرخاند. چنان غمی در وجودش افتاده بود که از شدت درد به خود میپیچید… زیر باران روی تختهسنگی نشست و بازوهایش را به دور خود حلقه کرد و کوشید باور کند دخترش را در آغوش گرفته است.
در مقابل زن، مرد داستان را نیز میبینیم که هر بار میخواهد از همسر و فرزند مردهاش حرفی بزند به شدت دچار ناراحتی و غم میشود. او نیز رازی در سینه دارد که او را میسوزاند. و این رازهای پنهان در طول داستان گره به گره برای مخاطب و در پایان نیز برای خودشان بازمیگردد.
در پایان کتاب، یادداشت نویسنده که از باب عشق و علاقهاش به نوشتن گفته، خواندنی و شیرین است.