نقد و نظری بر نمایش «بچه» به کارگردانی افسانه ماهیان | سه زن، یک بچه، چند زندگی

دکتر نیما صوفی‌افشار : در سال‌های اخیر شاهد روند رو به رشد نقد و نظرهای متفاوت و بعضاً متعارض پیرامون رویکردهای تحلیل و نقد اجراهای مدرن و اخیراً پست‌مدرن هستیم.

سوالی که بیش از هر چیز در مواجهه با یک اثر نمایشی و پیش از پرداختن به آن‌ها پیش می‌آید این است که با چه رویکردی باید به تحلیل و آن‌گاه نقد آن‌ها پرداخت؟
به عنوان مثال آیا پیداکردن مفاهیم مستتر در نمایشی به اصطلاح پست‌مدرن و سنجاق‌کردن آن به اثر به گونه‌ای که تماشاگر به مفهوم عام قدر به درک آن‌ها هنگام تماشای اثر نبوده است، به خودی خود مایه اعتبار اثر نمایشی خواهد بود؟ یا آن‌که نمایش در درجه اول باید خود اثری قائم به ذات باشد و بتواند در سطوح مختلف با تماشاگر وارد گفت‌وگو شود؟ صرف نظر از بحث‌های تئوریک با گزینه دوم بیش‌تر هم‌عقیده‌ام.
در این روزگار کسالت و بی‌حوصلگی تماشاگر، به صحنه‌بردن نمایشی که بتواند ارتباط مستقیم با تماشاگر حین اجرا برقرار بکند، یک ضرورت محسوب می شود. آن‌گاه در مرحله بعد تماشاگر پیگیرتر می‌تواند به کندوکاو بیش‌تر پیرامون مفاهیم عمیق‌تر اثر بپردازد.
نمایش «بچه» به کارگردانی خانم افسانه ماهیان بر اساس متن درخشانی از خانم نغمه ثمینی که در تماشاخانه ایرانشهر بر صحنه رفت، از این‌دست آثار است. اثری دقیق و قابل‌تامل که نه تنها می‌تواند طیف وسیعی از علاقه‌مندان را راضی روانه خانه بکند، بلکه در نگاه دوباره همچنان می‌تواند در گفت‌وگو با تماشاگر را باز نگه دارد.گرچه محتوای روایت بر پایه واقعیت‌های روزمره زندگی پاره‌ای از انسان‌ها در گوشه و کنار دنیاست که از فرط تکرار در رسانه‌های خبری انگار حساسیت مخاطبان را کم کرده، ولی شیوه اجرا به راحتی توجه دوباره مخاطب را می‌طلبد.
صحنه شامل مستطیلی است که با نوار زردرنگی احاطه شده و داخل آن زنی ایستاده،گاهی راه می‌رود، با خودش زمزمه می‌کند و گاه می‌نشیند و در یک کلام انگار زندگی می‌کند.کمی بعدتر زن با طوفانی از سوالات یک بازجو که بیرون از مستطیل ایستاده مواجه می‌شود. بازجو در پی کشف هویت «بچه» است، اکنون این مستطیل شبیه سلول زندان به نظر می‌رسد. قسمت اعظم نمایش، پرسش و پاسخ به شیوه بازجویی است.
این زن به تنهایی سه زن است، هر یک مادری از یک گوشه دنیا در تلاش برای انکار مادربودن خود. این تعارض شگفت از همین ابتدا مخاطب را به شدت درگیر خود خواهد کرد. زن اول از اهالی کردستان عراق است، در پاسخ به این ادعای بازجو که بچه فقط در آغوش او ارام می‌گرفته و در نتیجه او مادر احتمالی است، می‌گوید پزشک است و درد را می‌شناسد و درمان را هم.
زن دوم اهل افغانستان است و در پاسخ به همان پرسش، ادعا می‌کند بچه در آغوش او آرام می‌گیرد، زیرا او لالایی‌های از یادرفته را می‌داند و می‌خواند و در پایان زن سوم که اهل لیبی است در قامت مادری خشمگین و محافظ ظاهر می‌شود و ادعا می‌کند دنیا را به آتش می‌کشد اگر آسیبی به بچه برسد.
گرچه هر سه زن منکر این می شوند که مادر بچه هستند، ولی در وجهی دیگر هر سه تلاش می‌کنند تا مادری کنند و به این ترتیب به رغم تفاوت‌های فاحش فرهنگی، اجتماعی، طبقاتی و جغرافیایی، در یک روند منطقی، مسیر همگرایی را طی می‌کنند تا در نقطه‌ای مشترک به هم برسند، نقطه‌ای به نام مادربودن.
متن زیبای خانم ثمینی به نرمی نوازشی مادرانه، از «بچه» به مادر می‌رسد و این مادر برخلاف بچه تجسمی عینی بر صحنه دارد.
«بچه» که به صورت نمادین فاقد جنسیت است نمادی می‌شود برای مادرانگی. اکنون به نظر می‌رسد این بازجو است که خارج از مستطیل پوشیده از ماسه تنها مانده و در معرض خطر است. مادر که اکنون مرکزیت مقتدری پیدا کرده نیز در روند نمایش از مفهوم جنسیتی دور می‌شود و در نقش مام میهن تبلور می‌یابد و در قامت مادری اساطیری نقش زایشگری مهربان، نگران و محافظ به خود می‌گیرد که با از خاک بیرون‌کشیدن جفتی کفش‌های بچه‌گانه، در وجهی نمادین آبستن کودکان فرداست.
اکنون این مادر است که شخصیت بازجو را تا مقام «بچه» مثالی بالا می‌برد و بازجو ضمن یادآوری مصائب گذشته‌ای نمادین، پا در مستطیل ماسه‌ای می‌گذارد و در خوانشی دینی ـ اسطوره‌ای، پابرهنه،گویی پای در وادیی مقدس نهاده است. اینک او نیز نیازمند این مادرانگی است.
اشاره ظریف ولی قابل تامل بازجو به فضای خوف‌انگیز پرورشگاه کودکان بی‌سرپرست به طور ضمنی به ما می‌گوید شاید او از همان‌جا آمده و بدین‌گونه زنجیره علیت رفتارهای او نیز تکمیل می‌شود.
این بار در مسیر عکس، ابتدا به مادر «محافظ» پناه می‌برد، سپس همه ما همراه او «لالایی» را می‌شنویم تا «التیام» دردهای‌مان را تجربه کنیم.
علاوه بر شخصیت‌های مادر و بازجو، نمایش،شخصیت سومی هم دارد. یک مترجم. ابتدا فقط، صدای او را می‌شنویم و در طول نمایش یک بار هم بر صحنه حاضر می‌شود. حتا این صدا هم در طول نمایش با یک روند منطقی تشخص پیدا می‌کند و زمانی که بر صحنه حاضر می‌شود آشنا و جان‌دار می‌نماید. او که در قسمت عمده نمایش واسطه مکالمه میان دو کاراکتر دیگر است تدریجاً با بلوغ شخصیت بازجو در پرتو مادرنگی فوق‌الذکر، به طنین تکرار دل‌نگرانی‌ها و درد دل بچه ـ بازجو تبدیل می‌شود.
اگر با در نظرداشتن آنچه ابتدای این نوشتار آمد، به نمایش بچه نگاه دوباره بیندازیم، برخلاف اغلب نمایش‌های مدعی ساختارهای نو، این نمایش ضمن بهره‌گیری از تمام نکات قوت ذکرشده، همچون ساختاری چندوجهی است که می‌توان با رویکردهای گوناگونی چون نقد اجتماعی، تاریخی، اساطیری، فرم‌گرا و … به آن پرداخت و این شاید بزرگ‌ترین وجه تمایز «بچه» با بسیاری از اجراهای به ظاهر مدعی و اغلب بی‌محتوای در حال اجراست. نمی‌دانم این حد از خلاقیت در نمایش از دل متن بیرون آمده یا حاصل کار جمعی هنگام اجراست. هرچه هست تنفس در فضای نمایش «بچه» می‌تواند در حکم استنشاق هوای فرح‌بخشی در آستانه سال نو باشد.

5/5 - (22 امتیاز)