نگاهی به فیلم «بی‌همه‌چیز» ساخته‌ی محسن قرایی / اتکا به رای مردم تا کجا؟!

پریسا آزمایش: فیلم «بی­‌همه‌­چیز» به کارگردانی محسن قرایی، اقتباسی‌ست آزاد از نمایش‌نامه‌ی «ملاقات با بانوی سالخورده». جزییات فیلم‌نامه متناسب با فضای تاریخی تغییر یافته‌­اند اما اسکلت و چارچوب داستان فیلم‌نامه همان‌ست که در «ملاقات…» دیده­‌ایم. داستان را می­توان از جانب شخصیتِ اول مرد روایت کرد.

آنتوانِ «ملاقات…» و امیر «بی‌همه‌چیز»، هر دو جزو افراد مورد اعتماد شهر هستند. زندگیِ خانوادگی موفق و مغازه‌ی پررونقی دارند. اعتبار امیر از آنتوانِ نمایش‌نامه حتا بیش‌تر است. او با دختر کدخدا ازدواج کرده و رییس عدالتخانه است. مردِ اول قصه اما در گذشته‌­اش، لکه‌ی تاریکی دارد؛گفته می­شود که او دختری را بی­آبرو کرده، دختر ادعا داشته کودکی که در شکم دارد، از آن اوست. مرد این اتهام را رد می‌­کند و  مردم دختر را از روستا بیرون می­کنند، حال سال­ها از آن قیل‌وقال گذشته، دختر تبدیل به بانویی ثروتمند شده و مردم روستا در مشکلات مالی غوطه­ورند. بانو به خواست اهالی، و با واسطه­ی امیر یا آنتوان، به روستا بازمی­گردد. او در ازای رفع مشکلات معیشتی مردم، یک درخواست دارد و آن گرفتن جانِ مرد اول داستان است. مردم ابتدا در شوک فرو می­روند و بعد با بانو برای کشتنِ امیر یا آنتوان هم‌داستان می­شوند.

­داستان را هم­چنین می­توان از نقطه­نظر زن اول،کلارای «ملاقات» و لیلی «بی­همه‌چیز»، نظاره کرد؛ زنی که در گذشته تحقیر شده، احساسات و آینده‌اش به بازی گرفته شده و در نهایت با تهمتی ناروا از زادگاهش رانده شده. زنی که سختی­ها و مرارت­های فراوان کشیده و حال برای ترمیم غرور جریحه­دارشده­اش به وطن بازگشته اما می­توان چنین در نظر گرفت که شخصیتِ اول داستان، نه مرد است و نه زن. داستان درباره­ی مردم است؛ مردم روستا که آن­جا که پای منافع‌شان در میان است، زنی بی­پناه را، با گناهِ نکرده آواره می­کنند و بعدتر همان­ها، برای کسب منافع مادی، در دادگاهی ساختگی، مردی را که سال­ها پیش گناهش را نادیده گرفته بودند، به پای چوبه­ی دار می­برند.

«ملاقات با بانوی سالخورده»، توصیف بوقلمون‌صفت‌بودن مردم است، ملاقاتی که رفتار تک‌تک مردم در قبال آنتوان را به عکس آن‌چه بود، بدل می­کند. بی‌همه‌چیز، هم امیر است که پس از دیدار مردم با لیلا، آبرو، دوستان، مال و خانواده‌اش را از دست می­دهد، و هم صفتی برای لیلی که با به دست‌آوردن پول و اعتبار همچنان در درون احساس پوچی می­کند تا آن­جا که مردمی را به کشتن یکی از خود تهییج می­کند، و بالاتر از آن، بی‌همه‌چیز، توصیفِ مردم است؛ توده­یی بی­شکل که تنها در جست‌وجوی منافع است. اعتقاد و نظرش را در ازای سکه­یی واگذار می­کند و وجدان فردی را برابر وجدانِ جمعی وا می­نهد. وجدان جمعی پایه­اش در هواست. در جمع همیشه دیگری مسوول است و بنابراین هر کاری مجاز به نظر می­رسد، به‌ویژه اگر کسی در این میان هیجان و شور را نیز به ملت تزریق بکند، چراکه شور، شعور را کنار می­برد. برای یافتن نمونه­ی واقعی این وضعیت، نیازی نیست به قرن­ها قبل رجوع بکنیم. در همین سده­ی اخیر، در زمان جوانی پدربزرگان ما، هیتلر توسط مردم انتخاب و حمایت شد. در جامعه­ی آلمان، تنها درصد کمی از مردم که شامل قشری از روشنفکران نیز بودند، تحت تأثیر جو آن روز قرار نگرفته بودند و می­توانستند فاجعه­یی را که در پیش رو بود به روشنی ببینند. چند دهه پیش از آن، نسل­کشی ارامنه به وقوع پیوسته بود و همچنین می­توان رد بی­خردیِ توده را تا سال­های اخیرتر دنبال کرد؛ نسل­کشیِ روآندا که در آن نیمی از جمعیتِ یک قوم در مدت چهل روز قتل عام شدند، آن هم نه توسط نیروی بیگانه، بلکه توسطِ هم‌وطنان و همسایگان‌شان.

پوستر فیلم بی‌همه‌چیز

توده­ مردمی قابل هدایت است، به آسانی تحت تاثیر قرار می­گیرد و غالبأ منافع کوتاه­مدت را بر منافع بلندمدت ترجیح می­دهد. بنابراین حکومتِ مردم،«دموکراسی» را می­توان به پرسش کشید. چرا باید رای و خواست اکثریتِ نادان بر اقلیتِ دانا پیروز باشد؟ اگر اکثریت جامعه را به نابودی کشیدند ـ که پیش از این بارها چنین شده ـ آن‌وقت چه؟!

واژه­ی دموکراسی، واژه­یی یونانی‌ست و عمر آن به بیش از 2500سال می­رسد. این واژه از ترکیبِ «دموس» به معنی مردم و «کراسی» به معنی ولایت و حکومت، ساخته شده. جامعه­ی یونان در دوران طلایی خود،گونه­های مختلف حکومت را آزموده است. در دوره­یی نیز، دموکراسی شیوه­ی حکومتِ استانِ آتن در یونان پیش از میلاد مسیح بود. در این دوران مردم واجد حق رای ـ که شامل زن­ها، برده­ها و بیگانگان نمی­شد ـ برای تصمیم­گیری در امور مورد بحث به مجلس سنا می­رفتند و حکم حاصلِ رای اکثریت بود. در این روزگار که سقراط و افلاطون نیز در آتن زندگی می­کردند،گروهی به نام سوفسطاییان که سخنروان ماهری بودند و به ابزار خطابه و مغالطه مسلط بودند، در جهت­دهی به رای مردم بسیار موثر بودند. سقراط با محاورات خود سعی در برملاکردن مغالطات و خطاهای آنان داشت اما سوفسطاییان باعث شدند مردم به اعدام سقراط به جرم فساد رای بدهند. افلاطون پس از مرگ استاد خود، در کتاب قوانین،که در زمره­ی آخرین و پخته­ترین آثار اوست، انواع حکومت را دسته­بندی کرد. او حکومت را به سه دسته‌ی کلی حکومت فرد، حکومت گروهی از افراد و حکومت اکثریت تقسیم کرد. از نظر او خطر حکومت فرد تبدیل‌شدن آن به دیکتاتوری، خطر حکومت اقلیت، ترجیح‌دادن منافع اقلیت بر اکثریت و خطر حکومت مردم تبدیل‌شدن جامعه به مکان هرج و مرج یا غوغاسالاری است. افلاطون بهترین نوع حکومت را حکومت فردِ عادل و دانا (فیلسوف ـ حاکم) می­داند و بدترین شرایطی را که جامعه می­تواند به آن دچار بشود حکومتِ اکثریتِ نادان بر آن برمی­شمرد اما آیا جایگاه قدرت، فرد یا گروه افراد را از عدالت دور نمی­کند؟ ابزار آگاهی‌بخشی و رسانه­ی آزاد تا چه حد می­تواند به دورشدن از غوغاسالاری کمک بکند؟ آیا اگر اکثریت ملتی بر نابودی یا خسران خود اصرار داشتند، حق آن ملت جز آن‌ست؟

در جهان اسلام، فارابی تنها فیلسوفی‌ست که فلسفه­ی سیاسیِ منسجمی ارائه داده. او با تأثی از افلاطون، حکومت مطلقه را ارجح می­داند. پس از او و به‌ویژه در سده­ی اخیر، اندیشمندانی پاره­هایی گفته­اند که بیش‌تر بر فلسفه­ی سیاسی غرب تکیه دارد و مثل باقی حوزه­ها، حوزه­ی فلسفه­ی سیاسی در ایران همچنان غیرشفاف و نیندیشیده باقی مانده است. در غرب، همگام با پیشرفت سایر علوم، ضمن تحلیل و بررسیِ شرایط اجتماعی و سیاسی توسط اندیشمندان، علوم سیاسی نیز گام به پیش نهاد و با نوشته­های هابز، ماکیاولی، جان لاک و دیگران، نظریه­ی جدایی سه قوه اجرایی شد؛ نوع حکومتی که بر کاغذ ایده­آل به نظر می­رسد اما خطرات و مصائب آن پیش از این خود را آشکار کرده و همچنان می­تواندگریبان­گیر باشد.

نمایش‌نامه‌ی «ملاقات با بانوی سالخورده»، و به دنبال آن همه­ی اقتباس­ها ار جمله فیلم «بی­همه‌چیز»، دموکراسی و توده­سالاری را نشانه می­گیرد. تا کجا می­توان به رای مردم اتکا کرد؟ پرسشی 2500ساله که همچنان زنده است و پاسخ می­طلبد، به‌ویژه که در دهه­های اخیر که با رشد سرمایه­داری و گسترش رسانه­ها، ابهام­ها هم­پا با اطلاعات بالا می­رود.

4.7/5 - (3 امتیاز)