از تلویزیون چه آموختم؟

احمدرضا حجارزاده:

در فیلم «مرثیه‌یی برای یک رویا»[1] (ساخته‌ی دارن آرنوفسکی) که درباره‌ی اعتیاد و تاثیرهای مخربِ آن است، یکی از شخصیت‌های اصلی، پیرِه‌زنی است که وقتی پسرِش او را ترک می‌کند، تنها می‌مانَد و در این تنهاییِ ناخواسته، به تلویزیون رو می‌آورَد، تا حدی که اعتیاد به یکی از برنامه‌های روتینِ تلویزیون، او را از پا می‌اندازد و راهیِ تیمارستان می‌کند.

این یک مثالِ سینمایی از قدرتِ تلویزیون در تاثیر بر ذهنِ بشر و تغییرِ سرنوشتِ او بود. وقتی می‌گوییم «تلویزیون»، نه در موردِ یک دست‌گاهِ الکترونیکیِ اختراعِ بشر،که راجع به یک رسانه‌ی فراگیرِ جهانی حرف می‌زنیم؛ رسانه‌یی که بی‌شک از قدرت‌مندترین ابزارهای موجود در دست‌های بشر و بخصوص سیاست‌مدارهاست تا به مددِ آن بر ذهن و اندیشه‌ی ملت حکم‌رانی و هر نسل را آن‌گونه که می‌پسندند، تربیت کنند. حال آن‌که سال‌هاست روان‌شناسان و منتقدانِ رسانه، عمومِ مردم را از ایجادِ رابطه‌ی مستقیم با جعبه‌ی جادو و پیرویِ صِرف از برنامه‌های آن منع می‌کنند، زیرا از تاثیرهای ویران‌گرِ آن آگاه‌اند. با این همه و با وجودِ کوششِ پژوهش‌گَران و منتقدان، امروز دیگر تلویزیون قدرتِ بلامنازعی میان مردم پیدا کرده که نمی‌توان به ساده‌گی آن را از زنده‌گی بشر حذف کرد یا نادیده‌ش گرفت. تنها راه ممکن در مقابله با آن، محدودییت در استفاده از این رسانه است، ولی به راستی چرا تلویزیون تا این حد نزد روشن‌فکران، اهل فرهنگ و هنر، علاقه‌مندانِ مطالعه و طبقه‌ی دانش‌جو منفور است؟ چرا حتا بسیاری از این افراد، تلویزیون را رسانه‌یی دروغ‌پرداز و نمایش‌گرِ دنیای وارونه می‌دانند؟ اصلن تلویزیون چقدر توانسته برای هرکدام از مخاطبان خود خوراکِ دیداری مناسب با سلیقه و روحیه‌ی او فراهم، تولید و پخش کند؟ در «مکتب فلسفیِ فرانکفورت» معتقدند باید تلویزیون را از خانه شوت کرد بیرون. در بینِ مللِ جهان، آمریکایی‌ها بیش از هر کشوری این رسانه را در آثار ادبی و سینمایی‌شان مورد تمسخر و تحقیر قرار می‌دهند و در اصل، استفاده از آن را تقبیح می‌کنند. به این بند از داستانِ کوتاهِ «فیل»[2] نوشته‌ی «ریموند کارورِ»[3] فقید دقت کنید:«زحمتِ قفل‌کردنِ درِ حیاط را به خودم ندادم. بلایی که بر سرِ دخترم آمده بود به خاطرم آمد اما به یاد آوردم که چیزِ باارزشی برای دزدیدن توی خانه ندارم؛ چیزی توی خانه نداشتم که بدون آن نتوانم زندگی کنم. تلویزیونی داشتم که از تماشای برنامه‌های آن حالم به هم می‌خورد. دزدها در حقم لطف می‌کردند اگر می‌آمدند و شَرِ تلویزیونم را از سرم کم می‌کردند.»

به نظر می‌رسد در کشور ما دست‌کم طی سال‌های اخیر، تلویزیون تنها وسیله‌ی سرگرمی و دست‌رِسی به اخبارِ روزانه‌ی داخلی نزدِ طیف محدودی از خانواده‌ها بوده است. حتا آنها که روزگاری از اصلی‌ترین طرف‌داران برنامه‌های این رسانه بوده‌اند، به تدریج تغییرِ عقیده داده، سرگرمیِ خود را عوض کرده یا کانال‌های دریافتی‌شان را از داخل به خارج از کشور ترجیح داده‌اند. در چنین فضایی، بیش از هر گروه، آنهایی ضرر می‌کنند که به سرگرمی‌های دیگر دست‌رسی ندارند و تلویزیون، تنها امید آنها برای پرکردنِ اوقاتِ تفریحی‌شان یا منبعی برای دریافتِ آخرین اخبار جهان است. دانش‌جویان نیز یکی از اقشاری‌اند که این روزها عجیب‌ترین استفاده را از دست‌گاهِ تلویزیون می‌کنند. تلویزیون اغلب اوقات نزد آنها حکم یک نمایش‌گرِ خصوصی برای تماشای فیلم‌های روز جهان را دارد، یا بدتر از آن یک دست‌گاهِ وِز وِزوی بی‌خاصیت است که فقط باید روشن باشد تا سکوت یک‌نواختِ و دلگیرکننده‌ی خانه یا خواب‌گاه را از بین ببرد اما اگر دانش‌جوی ایرانی به واقع قصد کند هدف‌مندانه پایِ تلویزیون بنشیند و خود را ساعتی با برنامه‌های این رسانه سرگرم کند، از کدام برنامه یا شبکه‌های آن می‌تواند لذت ببرد؟ آیا برای این دسته از مخاطبان برنامه‌سازی شده است؟ در بیش‌ترِ کشورهای اروپایی و آمریکایی با تقسیم‌بندی سِنی، سلیقه‌یی و در مواردی جنسیتی، بیش از چهل شبکه‌ی تلویزیونی وجود دارد که می‌توان از میان آنها دست‌کم با یکی کنار آمد و برنامه‌یی برای تماشا برگزید. در حالی‌که میانِ شبکه‌های محدودِ تلویزیون ایران، نمی‌توان هیچ شبکه یا برنامه‌یی را متناسب با سلیقه، روحیه و نیاز نسلِ دانش‌جو جست‌وجو کرد. روزگاری را به خاطر می‌آورم که یکی از دو سه کانالِ رسانه‌ی ملی، لابه‌لای برنامه‌های روزانه‌ش، زمانی را نیز به آموزشِ دروسِ دشوارِ دانش‌گاهی یا آماده‌سازی دانش‌جویان برای شرکت در کنکور اختصاص داده بود،که امروز دیگر از آن برنامه‌ها هم خبری نیست و دانش‌جو حتا نمی‌تواند از تلویزیون به عنوانِ یک ابزارِ کمک‌آموزشی استفاده کند. شاید امروز در کشور ما هم وقتِ آن رسیده که دانش‌جویان به سبکِ مکتب فرانکفورت، پنجره‌ها را بگشایند و تلویزیون را به کوچه و خیابان شوت کنند یا اگر دلِ‌شان نمی‌آید ول‌خرجی کنند و این‌گونه پولِ خود را دور بریزند، این دست‌گاهِ مُخلِ اعصاب را برای همیشه خاموش نگه دارند. در این رابطه می‌شود با آن جمله‌ی معروفِ سرخ‌پوست‌ها که «سرخ‌پوستِ خوب، سرخ‌پوستِ مُرده است»، شوخی کرد و با تغییر در برخی کلمات، تلویزیون را چنین توصیف کرد:«تلویزیونِ خوب، تلویزیونِ خاموش است».


2 Requiem for a Dream

[2]  این داستانِ‌کوتاه در مجموعه‌داستان «فاصله و داستان‌های دیگر» و با ترجمه‌ی «مصطفا مستور»، توسط انتشارات «مرکز» به چاپ رسیده است. چاپ نخست:1380.

[3]  نویسنده‌ی آمریکایی و بنیان‌گذارِ سبکِ مدرنِ داستان‌نویسیِ کوتاهِ جهان (1938- 1988 میلادی)

5/5 - (1 امتیاز)