«ارنان ریورا لتلیئر» از محبوبترین و پرخوانندهترین نویسندگان جهان اسپانیاییزبان است که کتابهایش به زبانهای بسیار نیز ترجمه شدهاند.
کتاب «نقال فیلم» با شروعی جذاب و خاص، خواننده را شیفتهی خود میکند. اولین پاراگراف کتاب به بهترین حالت ممکن نوشته شده است.کلمات طوری کنار هم چیده شدهاند که پس از خواندن آن، باید چند لحظه مکث و طعم شیرینش را مزهمزه کرد. در واقع داستان بیهیچ توضیح اضافهای، مخاطب را به بطن ماجرا میکشاند و تعلیقی را در ذهن خواننده به وجود میآورد که کنجکاو بشود اصل ماجرا چیست؟!
«چون در خانهی ما پول سواره بود و ما پیاده، هر وقت توی شهرک فیلمی روی پردهی سینما میآمد که به نظر پدرم جالب بود (فقط بهخاطر هنرپیشهی مرد یا هنرپیشهی زناش) پول خُردها را روی هم میگذاشتیم تا فقط پول یک بلیت جور بشود و آنوقت آنها مرا به تماشای فیلم میفرستادند. بعد که از سینما به خانه برمیگشتم، باید توی اتاق مبله، در جمع تمام اعضای خانواده فیلم را روایت میکردم» (از متن کتاب)
«نقال فیلم» در واقع دختریست که فیلم اکرانشدهی سینما را برای خانوادهاش و فیلم زندگی خصوصیاش را برای مخاطب روایت میکند تا میان لحن شیرین خاطرات دختر از چگونگی نقالشدن و آبوتاب تعریف فیلمها به لایههای پرشور و حرارت، استعداد، زیبایی و طنازی شخصیت او پی ببریم؛ و ناگهان واقعیت فقر که میتواند ریشهی همهچیز را بسوزاند و بخشکاند. در شروع داستان گمان میکنیم آیندهای روشن در انتظار راوی است اما در صفحات بعد باتلاق فقر را میبینیم که با ولع زندگی او را میبلعد. درونمایهی اجتماعی و روانشناسی داستان عمیق است و حرفهای زیادی برای گفتن دارد؛ از معضلات اجتماعی و جایگاه زن در اجتماع تا تاثیر پیشرفت تکنولوژی در زندگی انسانها و فاصلهای که میان آدمها میافتد. نمونهی امروزیاش را میتوان در مورد سبک زندگی پیش از ورود گوشی هوشمند و پس از آن مثال زد.

رویاهایی که میمیرند
در داستان دو زن حضور دارند. هر دو به سینما علاقهمندند، ولی نه آنطور که بقیه علاقه دارند؛ سینما هوش از سر آنها میبرد و هر کدام به طریقی در رویای سینما غرق میشوند. راوی از مادرش میگوید که در جوانی خانه را ترک کرد تا با مدیر یک گروه رقص به دنبال آرزوهایش برود. در ادامه از خودش میگوید که در نوجوانی به خاطر نقالی یک فیلم برای مردی چشمچران در خانهاش مورد تجاوز قرار میگیرد و سپس تلاش برای ادامهی زندگی اما در ادامه میخوانیم:«دلام به حال او میسوخت به خاطر رویاهای بربادرفتهاش (بربادرفته همچون رویاهای من)».
نقال فیلم بهانهای است تا نویسنده بگوید هر کدام از ما به نقالیِ فیلم زندگی خود مشغولیم، زیرا ما از جنس داستانها هستیم. در کتاب «حیوان قصهگو» نوشتهی «جاناتان گاشتال» با تحقیقات و بررسیهای انجامشده به اثبات رسیده که انسانها ذاتاً قصهگو هستند و مغز برای هر چیزی، حتی سادهترین رویدادها به دنبالِ ساختن یک داستان است. در این کتاب کمحجم، نویسنده به زیبایی داستان یک زندگی را مثل یک فیلم روایت میکند و اما پایان،کلمهایست که هیچکس دوست ندارد آن را بخواند.