آینهای از جهانی که در آن زندگی میکنیم
نشست نقد و بررسی نمایش «تن داده» پس از اجرای نمایش در تماشاخانهی دیوار چهارم با حضور رضا آشفته، رییس کانون ملی منتقدان، محسن خیمهدوز، منتقد تئاتر و از کانون منتقدان، رضا درستکار، منتقد شناختهشدهی سینما و علی قنبری شاعر و منتقد ادبی و جمعی از روزنامهنگاران برگزار شد.
به گزارش روابطعمومی گروه، در ابتدای جلسه، رضا آشفته پس از ارائه تاریخچهای کوتاه از تئاتر ابزورد و نویسندگان شناختهشده این سبک، در نقد نمایش «تن داده» گفت:«متن آقای صلواتی دقیقاً معنای ابزورد است.گروهی از آدمها دچار بحران مشترک میشوند و این بحران مشترک تبدیل به زبان مشترک نمیشود، زبانی که بتواند این مساله را حل بکند. مسالهای که اینجا وجود دارد همان تابو یا خط قرمز است. اینجا تابو به خیابان و چراغ قرمز کشیده میشود که نشانهای از شهرنشینی مدرن است و 19 انسان از تیپها و طبقات مختلف اجتماعی به شکلهای گوناگون با این مساله برخورد میکنند. چراغی بیدلیل قرمز مانده و شاید حسن این متن همین بیدلیلبودن است. چیزی که اگر در متون گذشته بود، قطعاً برای آن دلیلی اساطیری، مذهبی یا اجتماعی وجود داشت و ما در این متن علتی نمیبینیم. هر چراغ قرمزی سبز میشود اما بیهیچ دلیل این چراغ قرمز است. این انسانها میآیند و با این ممنوعیت مواجه میشوند، چون چراغ قرمز است نباید رد بشوند. وضعیت غیرمتعارف است و این افراد راهی هم جز انتظارکشیدن ندارند. این وضعیت، این افراد را به جستوجوی راه حل میکشاند اما در همین فرایند چارهیابی نیز آنقدر خزعبل به هم میبافند که به نتیجهای نمیرسند. همین خزعبلهای بیارتباط و گسست موجود میتواند پیکره نمایشهای ابزورد را تشکیل بدهد. در متنهای یونسکو و گاهی چخوف هم میتوان آن را دید و ما میبینیم سالها پس از نوشتههای یونسکو، در تهران هم چنین چیزهایی نوشته میشود. این میتواند خود علتی اجتماعی داشته باشد، یا حتی سیاسی، فلسفی یا اقتصادی. حسن این اجرا به نظر من قلم آقای صلواتی است. من پیشتر از ایشان کار ندیدهام اما همین که توانسته است منظور خود را در قالبی مشخص برساند و مخاطب را پای کار نگه دارد، نشان میدهد قدرت قلمی وجود دارد و در عین حال اندیشه فلسفی که این کار در ما ایجاد میکند، نشانگر اینست که نویسنده دانش کافی دارد و باری به هر جهت نمینویسد».
در ادامه، محسن خیمهدوز به بررسی نمایش پرداخت و گفت:«تنداده به نظرم نمایش خوبی بود به چند دلیل. اول اینکه هر مدل از تماشاگر را تحت تاثیر قرار میداد، حتماً لازم نیست مخاطب اندیشمند و منتقد و فرهیخته باشد. من به تماشای هر اثری میروم پیشینه و دانش خودم را دور میریزم و آن را به چشم کسی که هیچ چیز از تئاتر نمیداند میبینم که بتوانم رها باشم و ببینم اثر در من تاثیر میگذارد یا نه. اگر نکند، مشکل از اثر است. این کار روی من تاثیر گذاشت. وقتی خودم را رها کردم، دیدم ما در این اجرا با جامعهای الینه مواجه میشویم. جامعهای که تحت سلطه قواعد خودساخته خود است و بیشتر درگیر شبهمسالههاست تا خود مسالهای که پیش رو دارد. شبهمساله را میبیند و وقتش را برای آنها میگذارد. این درد تاریخ ما هم هست. از مشروطه به اینسو ما همینطور دور خود چرخیدهایم. حرف همیشه بوده اما نشانهای نیست. دلیلش هم اسارت ما در چارچوب پارادایمها و قواعد خودساخته خودمان است، به ویژه آنها که به واسطه سنت بر ما حاکم بوده است. این کار متن خوبی دارد. ریتم درونی دارد. قابل خواندن است و میتوان از آن لذت برد. اجرای چنین کاری اما دشوار است. پرت و پلانویسی منطقی و قاعدهمند را نمیشود به سادگی انجام داد و آن را به لودگی نکشید اما در اجرا میزانسن و رعایت ریتم متن کار زیادی میبرد. این را در اجرا هم میتوانیم ببینیم».
او افزود: نیمههای اول اجرا افت ریتم داشتیم، انگار که اجرا از متن عقبتر بود. این یعنی میتوان خوب نوشت، پرتوپلاها را هم خوب نوشت و طنز درونی هم داد اما اجرایش کار هر کسی نیست. حتی گاهی از توان خود نویسنده خارج است. تعدد بازیگران هم گاهی مزید بر علت میشود که دیگر واویلاست، چون ممکن است همه فقط روی صحنه بیحرکت بایستند که لحظاتی این را داشتیم، یا ممکن است بیجهت حرکت بکنند که فقط ایستا نباشند. این نقد از نظر من به اجرا وارد است اما اجرا موفق شد کاریکاتوری از این الیناسیون جمعی را در فرم فانتزی ارائه بدهد. حالا خود آقای صلواتی میگوید نام این سبک را رئالیسم اگزجره گذاشته است. من خیلی رئال ندیدم و اگر چنین باشد این نقد هم به اجرا وارد است. اگر بخش رئال بیشتر بود بخش کاریکاتوری به کمدی تبدیل میشد اما چون کم بود، آن بخش کاریکاتوری مسلط شد و آن جامعه الینهشده را نمایش داد. انجامدادن تمام این کارها با هم سخت است؛ هم بنویسی و هم اجرا کنی و هم طنز را وارد کار کنی اما چون متن خوب و این جهان را به درستی ترسیم میکند، ناخودآگاه انتظار مخاطب بیشتر میشود. اصلاً کار خوب انتظار ایجاد میکند و قابل نقد است.کار ضعیف را که کسی نقد نمیکند. اینجا به نظر میآید سوژه فنا نشده، تنها نیازمند درخشش بیشتری است. الیناسیون و تحت سلطه خودساختگی قرارگرفتن را به هر شکل میتوان نشان داد. حالا اینجا چراغ قرمز است و هر تعبیری میتوان از آن کرد؛ میتواند بگوید چه کار بکنیم و چه کار نکنیم، میتواند نماد حاکمیت باشد، میتواند بگوید شما فکر میکنید از موبایلتان استفاده میکنید اما موبایل است که شما را هدایت میکند. این تلنگرها مسائل روز ماست که در این متن به شکل دراماتیک به اجرا درآمدهاند.
خیمهدوز همچنین گفت: نقد دیگری هم به بازیگری وارد است، چون کار تعدد بازیگر دارد و میزانسندادن کار سختی است، به نظر میرسد تحت تاثیر همان فانتزیبودن این ایراد ایجاد شده و آن نقد مونوتونبودن در بیان دیالوگهاست.گاهی لازم است پینگپونگی دیالوگها ادا بشود اما میتوان از سکوتها، نگاهها و مکثها استفاده کرد. جملات باید چنان بالا و پایین بشوند که احساس بکنید ارکستری از جملات را میبینید. همین است که میگویم متن از اجرا پیشی میگیرد. همینها اگر اجرا میشد، نمایش چنان ماندگار میشد که ممکن بود مخاطب حتی برای بار دوم هم بیاید و نمایش را مجددا ببیند».
رضا درستکار، منتقد سینما نیز گفت:«من خیلی چیز زیادی از تئاتر نمیدانم. آنچه الان میگویم چیزی است که به عنوان تماشاگر دیدهام اما همیشه صحنه تئاتر من را شگفتزده کرده است. سالها پیش در سالن لومییر در فستیوال کن فیلم «داگویل» رفتن در تاریکی لارنس فونتریه را دیدم. نصف جمعیت از وسط کار سالن را ترک کردند اما آنهایی که تا آخر نشستند هم در انتها با فحش و ناسزا از سالن بیرون رفتند. امروز یاد «داگویل» هم افتادم، چون به هر حال تئاتر صحنه هنرمندی است. به نظر من کار هنر و کارگردان و سازندگان تئاتر اینست که بتواند جهانش را به مخاطب بقبولاند. در فیلمهای عادی میبینید که شهری را ترسیم میکنند که نهادهای متعددی دارد و ما هم آن را میپذیریم اما در داگویل همه اینها در صحنه تئاتر اتفاق میافتد. یک صحنه صاف که کلانتری و فروشگاه و بیمارستانش با یک خط از هم تفکیک شده بودند اما در چند دقیقه آن اغنا به وجود آمد و ما پذیرفتیم اینجا یک شهر است و اتفاقات هم در بستر شهر رقم میخورد. من با بخشی از حرفهای اساتید موافقم اما با بخشی نه. مثلاً در سینما ما چیزی داریم به نام فیلم دایرکتور، عباس کیارستمی فیلم دایرکتور بود اما حاتمیکیا فیلم دایرکتور نیست. بازیگران فیلمهای حاتمیکیا جلوهگران صحنهاش هستند. این یک تئاتر دایرکتور بود. احساس کردم صحنهای که آقای صلواتی چیده بیشتر برای مانیفست خودشان حفظ کردهاند. به نظرم بازیگران این فرصت را داشتند که ایست و ژست خاصی داشته باشند و دیالوگها را جور دیگری ادا بکنند اما این لحن و پینگپونگیکردن و حسندادن به لحن تعمدی بوده. بازیگرها میتوانند شهادت بدهند. اینجا میتوانم حق را به آقای صلواتی بدهم اما حرف کسی را نقض نمیکنم».
درستکار اضافه کرد:«هر اثری اگر بتواند فرمی که میخواهد حرفش را در آن بزند پیدا کند، بخش مهمی از کار انجام شده. اگر هدف کار در خود فرم درآمد تمام است، اگر درنیامد دیگر نمیشود کاری کرد. آقای صلواتی تلاش زیادی کرده. پیرمردی که اینجا مینشیند و چمدانی دارد و قراردادی را برای ما تعیین میکند، دارد فرم خود را در صحنهای فلت پیدا میکند. من به عنوان بیننده به خودم گفتم این کار میخواهد بگوید هدف از آمد و شد تو در این جهان چیست؟ وضعیت بخش اعظم بشر و به ویژه بشر ایرانی مصداق بیت «آمد مگسی پرید و ناپیدا شد» است. آنجا جایی بود که من با نمایش همخوان شدم و در یک راستا قرار گرفتم. بله، این اثر آینهای از جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم».
در ادامه نشست، علی قنبری گفت:«من پیشتر هم از آقای صلواتی کار دیدهام. ویژگی تئاتر ایشان زبانیبودن تئاتر اوست. نمیخواهم بگویم ابزورد،کاملاً زبانی است. وقتی کار قبلی منصور را دیدم یاد کارگردان آلمانی اوستر مایر افتادم، بازیهای زبانی و دیالوگگویی و منصور خیلی خوب این جنس را اجرا میکند. قصد کلاسهبندی سبک ایشان را ندارم، خودشان گفتند اسم این سبک را رئالیسم اگزجره گذاشتهاند، چون کلاسهبندی یک جنبه معرفتشناسانه دارد و ما فقط میتوانیم چیزهایی دربارهاش بگوییم. این اجرا از آن جهت که خیابان را انتخاب کرده و به قول والتر بنیامین خیابان نمادی از مدرنیته است، مثل تمام داستانها وجهی سمبولیک دارد اما ویژگی کار منصور وجه اسکیزوفرن آن است، یعنی در واقع ویژگی جامعه ما. جامعه اسکیزوفرن چه خصوصیاتی دارد؟ حاشیهپردازی، بیربطگویی، پرواز تفکر و … این وجه را در دیالوگها و اجرا به طور کلی داریم، زیرا کاراکترهایمان اسکیزوفرناند، زیرا ما در عین باهوشبودن احمقیم، در عین باشکوهبودن مبتذلیم، در عین واقعیبودن مجازی هستیم. این ویژگی را در کار قبلی آقای صلواتی و این کار دیدم».
قنبری افزود: ما شخصیت در هنر مدرن را تحلیل میکنیم، این شخصیت تیپ است و آن یکی واقعی. در هنر پستمدرن اصلاً مهم نیست شخصیت چگونه است.کاری که انجام میدهد ویژگی اوست. پس وقتی آدمها روی صحنه میآیند و رفتاری اگزجره یا حتی کاریکاتورگونه دارند، مدل رفتاریشان تیپ نیست. ممکن است کسی یک وجهی از شما را ببیند و بعد بدون توجه به ابعاد دیگرتان از شما تعریفی پیدا بکند. اینجا هم آدمهایی میآیند که میخواهند جور خاصی رفتار بکنند. مهم نیست به جهان واقعه وابسته است یا نه. ما با جهانی روبهرو هستیم که باید شکل بگیرد. من حتی بازیهای خوب و بد را هم نمیتوانم تفکیک بکنم. من هنر پستمدرن را دوست دارم، آن شلختگی و بیعلتی را دوست دارم. روزگاری به این نوع گفتار ابزورد میگفتند اما الان این ویژگی همه ماست. ما در زندگی عادی چرتوپرت میگوییم، چون نیاز داریم به این چرتوپرتگویی. مثلاً ما یک شخصیت روشنفکر داریم که باید برای فهمیدن دیالوگهایش تمرکز بکنیم. آخر هم نمیفهمیم چه میگوید. مثل آدمی است که از سیاره دیگری آمده و حرفهایی میزند که تنها مشخص میکند همزیست ما نیست. مهم نیست بفهمیم چه میگوید، مهم اینست که بفهمید این شخصیت یک نقشمندی دارد و در برابر جامعه چنین رفتاری دارد. ما خط قرمزهای جامعه خودمان را میشناسیم اما نمیتوانیم آن را به آدمهایی تفکیک بکنیم که تصمیم میگیرند از این مرزها بگذرند و آنهایی که تصمیم به ماندن میگیرند. هر کدام از این آدمها تصمیم میگیرند برای خود جهانی بسازند و در آن زندگی بکنند. نمیشود گفت آنها بازندهاند و آنها که میروند برندهاند.
قنبری درباره میزانسنهای نمایش گفت:گاهی شما میتوانید با نور شخصیتی را در صحنه بولد بکنید. مثلاً من در حین دیالوگگفتن یکی از شخصیتها دیدم یک بازیگر دیگر دارد ادا و اطواری درمیآورد و قبلی یادم رفت. چون ادا و اطوار را دوست دارم. چه اشکالی دارد که یکسری بازیگر بایستند و فقط نظارهگر باشند، چون جهان فقط جهان انسان سخنگو نیست. دیگران هم حضور دارند. میتوانند بایستند، شلخته هم بایستند. این به خاطر جامعه اسکیزوفرن ماست که در هر جا لباس و گویشی متفاوت را اتخاذ میکنیم. در نهایت میخواهم بگویم این وجه زبانی در تئاتر آقای صلواتی که من نمیخواهم اسمش را ابزورد بگذارم وجود دارد. این ویژگی گاهی هم در دیالوگگویی سرعت زیادی دارد و پاسکاری گفتار سریع انجام میشود و تامل در آن نیست که تکنیکهای بازیگری است. در کل دیالوگنویسی آقای صلواتی فوقالعاده است.کاری که با این تعداد بازیگر انجام داده قابل تقدیر است. هر کدام تلاش کردهاند. شما میتوانید تلاش هنرمند آماتور و حرفهای را از هم تشخیص دهید. انرژی بازیگران این اجرا طوری بود که معلوم است هر شخص برای کاری که میکند وقت گذاشته. حرف آخر، تسلطی که آقای صلواتی بر فضایی که میسازد دارد و کارش را شبیه اوستر مایر میکند، به شکلی است که چند بعد و منظر را در بر میگیرد و این ویژگی بسیار خوبی است.
نمایش «تنداده» تا پایان مردادماه ساعت ۲۱ در تماشاخانهی دیوارچهارم اجرا میشود.