نگاهی به مجموعه‌شعر «تو که این‌ها را نمی‌دانی» سروده‌ی منیژه صالح‌پناه

شاعری با دغدغه‌ی تنهایی

سایت هنردستان: به تازگی کتاب شعر «تو که این‌ها را نمی‌دانی» شامل سروده‌های «منیژه صالح‌پناه» در نشر ایجاز منتشر شده است. بیش‌تر اشعار این کتاب در قالب شعر نو و مضمون اکثرشان، دغدغه‌های عاشقانه‌ی زنانه با نگاهی هنری و انتزاعی از عشق هستند. این عشق و انس در توصیفات اشعار به خوبی نمایان است؛ مضامین مرگ، پاییز، مرور خاطرات و … با تفکرانی از جنس خود شاعر که منبسط از دیدگاه عرفانی و ماورایی اوست.

با خوانش اشعار این مجموعه می‌توانید حس‌آمیزی تازه‌ای از زندگی، حیات و زیست عاشقانه در جان خود احساس بکنید اما نه سطحی، بلکه با نگاه شاعرانه‌ی عمیق که در جزییات زندگی روزمره‌ی زنانه‌ی هر زنی جریان دارد که همراه با واژه‌هایی گهگاه پُرطمطراق و آهنگین بیان می‌شود. شاعر با بهره‌گیری از نگاهش به زندگی توانسته تصاویری زیبا و بدیع از عاشقانه‌های زمینی و ماورایی بیافریند. این مجموعه که شاعر طی چندین سال، اشعارش را سروده، دارای زبان خاص و ویژه‌ی خود است؛ زبانی برخوردار از تصاویر پویا و زنده. شاید ویژگی زنده‌بودن تصاویر شاعرانه، از آن‌جا می‌آید که منیژه صالح‌پناه یک فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان است و بی‌شک دنیا را از قاب دوربین می‌بیند؛ دوربینی که رگه‌های سوررئالیسم را در اشعار این شاعر سینمایی به نمایش می‌گذارد اما به دور از تکلف و در عین سادگی. از طرفی می‌توان گفت چون شاعر دارای مدرک دکترای ادبیات فارسی است، پس نگاه ویژه‌ای به ادبیات کلاسیک فارسی دارد و از ظهور هر از گاهی واژه‌های پیچیده و کهن فارسی این را می‌توان درک کرد و اما این کلمات به منصه ظهور می‌رسند تا به جهان درونی شاعر برویم، زنِ شاعری که دغدغه‌مند است و دغدغه‌هایش تنهایی‌ست؛ فراموشی‌ست یا بهتر بگوییم ترسِ از فراموشی‌ست، و در کل رنج بشریت است و به همین دلیل فقط طیف زنان نیستند که با مضامین سروده‌های او ارتباط برقرار می‌کنند، بلکه مردان نیز با هر گرایشی به فراخور احوالات‌شان از آن بهره‌مند می‌شوند، چون درد و رنج بشریت محدود و محصور به جنس یا طیف خاصی از اجتماع نیست؛ درد مشترکی‌ست که می‌بایست فریاد بشود. با این تفاوت که در کنار اندوه تنیده‌شده در تار و پود اشعار این شاعر اما همچنان امید به فردا وجود دارد؛ فرداهای روشن که نویدبخش نور و زیبایی‌ست؛ واژگانی روح‌انگیز و دل‌نشین مانند فانوس، بهار، نارستان، یا اضافه‌های ترکیبی همچون عطر دریا، جاده‌ی شالی، شکوفه‌های به، شروعی دوباره، استوای مهربانی،کوچ پرستوها و … در جای‌جای اشعار او دیده می‌شود.

پیشنهاد می‌شود با خوانش اشعار کتاب «تو که این‌ها را نمی‌دانی» به دنیای لطیف هر زن عاشقی که عشق خود را با افتخار فریاد می‌کند وارد بشوید؛ شاعری که در کتاب خود، هراسی از ابراز عشق ندارد. بی‌شک خواننده‌ی اشعار نیز با خواندن سروده‌های زیبا و لطیف این شاعر به وجد می‌آید.

در مجموعه‌شعر «تو که این‌ها را نمی‌دانی»، 41 شعر نو، یک غزل، یک چهارپاره و 3 دوبیتی آمده. این کتاب در 70 صفحه به چاپ رسیده است.

دو نمونه از اشعار او را در این مجموعه بخوانید:

با تو زیسته‌ام

من

سال‌های بس دور

سده‌های بی‌آغاز

هزاره‌های بی‌نشان

با تو زیسته‌ام

تکیه می‌دادم به پشت‌انداز دیوارها در اندلس،

به وقت رُمبیدن

و می‌ایستادم در مسلخ بی‌تقدیر جُلجُتا،

خرابه‌های بدخشان،

ویرانه‌های بلخ، به گاه تاتار

من بس دیر با تو زیسته‌ام.

باورت بشود یا نشود

از من نوشیده‌ای شیره‌ی جانم را…

من کالبدم را

در چَرخشت‌های پُر از انگور

به گاهِ بی‌قراری تاکستان‌ها

و سرود‌خوانی پالیزبانان

نهادم

آن‌گاه که سرخوشی مستی، در چشمان‌شان

دودو می‌زد.

با تو زیسته‌ام

تو به شکار می‌رفتی

و منِ بیابانگرد

پیِ غاری

گون واحه‌های سترون را

در مشت می‌فشردم

که تاب بیاورم

سرسختی آغوشت را

به گاه دیدار …

واحه و جنگل

تو واحه‌واحه

از من دوری

و من

جنگل‌جنگل، بی‌قراری

در دستانت سبز می‌کنم.

جنگل و بیابان

پیوند می‌خورند

و درختان پیرِ این جنگل

گرمی بیابان

در ریشه‌هاشان

موج می‌زند.

5/5 - (5 امتیاز)