نگاهی به شرایط امروز و بستر مساعدش برای روزمرگی و بی‌حوصلگی

روزمرگی؛ نمادی از تسلیم‌شدن انسان‌های هدفمند برابر ناهنجاری

مهرناز زندی/ منتقد ادبی:

تاریخ به دست کسانی رقم خورده است که روزهای سرشار از یأس و ناامیدی را به فرصتی برای تغییر تبدیل کردند، چه در خود و چه پیرامون خود. نویسندگان سرشناسی همچون «لئو تولستوی» روزگاری دراز را در خانه و مواجهه با روزمرگی گذراندند و این زمان را فرصتی برای خلق داستان‌های جدید یافتند. ما نیز مانند تولستوی می‌توانیم این تغییر را به مدد اضافه یا آشتی‌کردن با کتابی که در گوشه‌ای از قفسه‌های خاک‌خورده قرار دارد رقم بزنیم، یا حتی از خانه بیرون برویم و به مسیر قدم‌های خود سمت‌وسو بدهیم.

در شرایطِ امروز، روزمرگی مهمانی است که سرزده و بی‌تعارف وارد تک‌تک خانه‌های‌مان می‌شود و به تدریج ادعای مالکیت می‌کند. میزبان و مهمان جایگاه‌شان عوض می‌شود. اگر اعتراضی به شرایط و سلطه‌اش نداشته باشیم، چند وقت دیگر قدرت فکرکردن خود را هم به دست او می‌سپاریم اما اگر داستان را طور دیگری رقم بزنیم، مهمان سرزده چمدانش را می‌بندد و شاید برای همیشه برود. این بستگی به خود ما دارد.

می‌گویند انجام‌دادن یک فعالیت مشخص طی بیست‌ویک روز مستمر، موجب نهادینه‌شدن آن در ذهن می‌شود، طوری که ناخواسته به آن اعتیاد پیدا می‌کنیم و دل‌مان نمی‌خواهد از آن دست برداریم. ذهن پویای ما می‌تواند طی همین چند روز دچار تحولات چشمگیر مثبت یا منفی بشود. سرچشمه‌ی تحولات مثبت پرداختن و وادارکردن خویشتن به اموری چالش‌برانگیز و در عین حال سودمند است. در عوض، مقابله با تحولات منفی زمان‌برتر و طاقت‌فرساترست. می‌توان روزمرگی را این‌گونه توصیف کرد: در روزهای ابتدایی، کلافگی امان‌مان را می‌بُرد. با این تازه‌وارد می‌جنگیم و نمی‌خواهیم تسلیمش شویم. خود را سرزنش می‌کنیم و دوباره می‌جنگیم. به تدریج بی‌حوصله و سست می‌شویم و در نهایت  تسلیم این عادت منفی. وقتی دچار این بحران بشویم، رهایی به مراتب دشوارتر از مبتلاشدن به روزمرگی است.

دنیا غنی از انسان‌های هدفمند است؛ همان انسان‌های هدفمندی که ناگزیر و ناخواسته، تسلیم روزمرگی شده‌اند.کتابخانه‌های‌شان پر بود از کتاب‌هایی که برای پیشرفت خود به ترتیب اولویت‌های‌شان چیده شده بودند اما ضربه‌ای این انسان‌ها را متوقف کرد. روزها و سال‌ها سپری شدند. لایه‌ای از گرد و غبار روی انگیزه‌هایشان نشست و واژه «امید» از خیال‌شان رخت بربست؛ همین واژه  که بقای جهان و «انسانیت» به آن گره خورده است. اگر انسان‌های هدفمند ناامید بشوند، امید در دل انسان‌های دیگری نقش می‌بندد که روزمرگی کار همیشگی‌شان بوده و است؛ آن‌هایی که روزگاری رفتارشان در هنجارها قرار نداشت. به باورهای خود یقین پیدا خواهند کرد که راه درستی را در پیش گرفته‌اند. شاید حتی جسارت پیدا کرده و برای خود خواسته‌های فراموش‌شده‌ی قربانیان روزمرگی را هدف تعریف بکنند. نتیجه‌اش متهم‌شدن ذهن پویا به بی‌هدفی است. چون هدفمندی از فهرست امور انسان‌های لایق زندگی شایسته، خط خورده است.

بازگشت به هدف کاری بس دشوار است اما برای شروع پاک‌کردن گرد از روی کتاب ساده است. اگر مدام به دنبال عامل روزمرگی بگردیم و پیوسته از خود بپرسیم:«چرا من؟ چرا از بین این‌همه آدم من؟»، تنها این ما نیستیم که درگیر این موضوع خواهیم شد. شاید دیگرانی وجود داشته باشند که وادارشان می‌کنیم به هم‌ذات‌پنداری، یا شاید هم موجب رنجش و دورکردن آن‌ها از خود بشویم. بیرون‌رفتن از خانه و سمت‌وسودادن به مسیر قدم‌زدن‌ها می‌توانند مساوی با تغییر در نگرش خود و پیشگیری از آسیب روحی و روانی بیش‌تر به خود و اطرفیان باشد. نمی‌شود انتظار داشت روزمرگی این زمانه را به سادگی از خود زدود، در حالی که بیست‌ویک روزِ فرضی مثل آب‌خوردن حریفش را زمین می‌زند. با این وجود «اراده و تلقین به خویشتن»،کارساز است. چه‌قدر دنیا زیباتر می‌شود که دنبال یافتن نمونه‌ی خارجی نباشیم؛ با اراده و تلقین از روزمرگی رهایی بیابیم و خود الگویی برای انسان‌هایی مانند خویش باشیم.

4.9/5 - (39 امتیاز)