نقش خانم پستچی،کوتاه اما تاثیرگذار است
احمدرضا حجارزاده: این روزها از سری به تالار هنر بزنید، میتوانید تماشاگر نمایش شاد، جذاب و آموزندهی «سمندر و شهر کاغذی» به کارگردانی محمدرضا شاهمردی باشید. این نمایش،که تولید هنرمندان استان قم است، به موضوع صلح و همدلی میپردازد و نمایشنامهاش را «دیوید وود» انگلیسی نوشته است. یکی از بازیگران نمایش «سمندر…»، حدیث صابری است؛ بازیگر و کارگردان جوانی که از اوایل دههی 90 فعالیت هنریاش را آغاز کرده و تاکنون در آثار متعددی برای کودکان و بزرگسالان خوش درخشیده. صابری با عناوین مختلفی در عرصهی تئاتر فعال بوده، از جمله بازیگری،کارگردانی، منشی صحنه. نمایشهای «شب دوستداشتنی» و «ماجرای ساحل سنگی»،«ویروس در سرزمین سلامت» برخی از تجربههای او در زمینهی بازیگریاند. همچنین صابری دو نمایش صحنهای و خیابانی «الهی خیر نبینی سعیده» و «نفر 299» را کارگردانی کرده و حالا دوباره با نقش «خانم پستچی» در نمایش «سمندر و شهر کاغذی» به صحنهی تئاتر برگشته است. به بهانهی بازی خوب این بازیگر حرفهای، با حدیث صابری به گفتوگو نشستیم.
شما سالهاست بهعنوان بازیگر تئاتر کودک فعال هستید. آیا پیش از نمایش «سمندر و شهر کاغذی»، با آقای محمدرضا شاهمردی آشنایی و همکاری داشتید؟
سال 91 که من تئاتر را شروع کردم، ایشان در قم اولین استاد من بودند. آن زمان هدایت گروهی به نام «طراوت» را بر عهده داشتند که من آموزشهایم را در همان گروه و با آقای شاهمردی پیش بردم. سالها گذشت و دیگر با ایشان همکاری نداشتم اما همیشه دلم میخواست باهاشان همکاری داشته باشم، چون در کارهایشان میدیدم همیشه سبک و نظم خیلی خاصی در آثارشان داشتند که خیلی برایم جذاب بود. آقای شاهمردی بیشتر نمایشهای تاریخی کار میکردند. نمایش «سمندر…» اولین کارشان برای کودکان بود و قسمت شد به این گروه اضافه بشوم و با ایشان همکاری کردم.
با توجه به اینکه شما علاوه بر بازیگری سابقهی کارگردانی هم دارید، در همکاری با اولین تجربهی تئاتر کودک آقای شاهمردی، شیوههای کارگردانی ایشان چهقدر متفاوت بود با آنچه خودتان طی سالها کار تئاتر، دیده و تجربه کرده بودید؟
ببینید،کارکردن با یک گروه بزرگ و پربازیگر خیلی کار سختیست و کار کودک، سختتر از کارهای دیگر است. به نظرم آقای شاهمردی،کارگردان بسیار توانمند و باهوشی هستند، چون به ما اجازهی اتودزدن و تلاش برای ساختن نقش را میدادند، ولی یک جاهایی هم میگفتند «نه، این اتود را نگه دارید. حالا من این را از شما میخواهم». ایشان از دل ایدههایی که با خودمان میآوردیم، یک چیزهایی را برمیداشتند و چیزهای دیگری اضافه میکردند. در تمرینها دست بازیگر باز بود و خیلی اذیت نمیشدیم. باید بگویم تمرینهای ما خیلی جالب بود. از ساعت شش تا 12 شب تمرین میکردیم. دو ساعت فقط بدن و بیان یا فرم تمرین میکردیم. طراح فرم کار، فقط روزهای آخر هفته با ما بود و به همین دلیل تمرینهای روزهای آخر هفتهی ما به قدری سنگین بود که وقتی به خانه میرسیدیم، خیلی خسته بودیم؛ خستگی شیرینی که میدانستیم در پایان، جایی اجرا میرویم که بزرگان تئاتر کودک ایران آنجا اجرا رفتهاند و این برای ما خیلی ارزشمند بود.

اتفاقاً از نظر طراحی حرکات فرم، نمایش «سمندر…» امتیاز ویژهای دارد، چون بازیگران در انجام حرکات فرم خیلی هماهنگ هستند و هیچ نقصی در اجرا دیده نمیشد. یک زیبایشناسی حرکات در اجرای بازیگران دیده میشد.
ممنونم از توجهتان. حتا کارهای بزرگسال آقای شاهمردی هم فرمهای خاصی دارد. مثلاً در همین نمایش، خندهی خانم پاکت که همهی ما به سوی او برمیگردیم، یا عطسهی خانم عطسه و دینگ دینگ خود من، علاوه بر فرمهایی که در شروع، میانه و پایان اجرا میبینیم، در بازیهای ما هم هست. این برایم خیلی جذاب بود. من با آقای فداییحسین مدام کار میکنم. این سومین متنی است که من از «دیوید وود» کار میکنم و به نظرم یکی از جذابترین متنهای کودکیست که تا امروز خواندهام و بازی کردم.
آیا نقش خانم پستچی در نمایش «سمندر…» انتخاب خودتان بود؟ برای اجرای آن چه ایدههایی داشتید؟
نه، این نقش به من پیشنهاد شد. روز اختتامیهی جشنوارهی استانی قم، آقای شاهمردی را دیدم و ایشان گفتند «من یک کاری در دست تولید دارم. یک نقش پستچی دارد. دوست داری بیایی و اتود بکنی؟».گفتم با کمال میل، چون از قبلتر خیلی دوست داشتم با ایشان کار بکنم. برای بازی در نقش پستچی، وقتی متن را میخواندم، یک چیزی برای من خیلی جالب بود؛ اینکه در تمام کارهای دیوید وود، همدلی و دوستی موج میزند. نقش پستچی، خیلی کوتاه بود. چیزی که تماشاگر الان میبیند، شاید با چیزی که در متن است، خیلی متفاوت باشد. من با کمک و هدایت آقای شاهمردی، به این شکل از نقش رسیدم و معتقدم یکی از جذابترین نقشهاییست که تا امروز بازی کردهام.
جالب است که با وجود کوتاهبودن نقش پستچی، خیلی خوب در کار جا افتاده و دیده میشود.
بله، خودم هم نقش پستچی را خیلی دوست دارم. با اینکه شاید کوتاه باشد، ولی خیلی تاثیرگذار است، یعنی نقشی است که اگر میخواست از کل کار بیرون بیاید، شاید کار لطمه میخورد.
یکی از ویژگیهای گروه اجرای نمایش «سمندر…»، اینست که عوامل و بازیگران نمایش را در قم تمرین کردند و در تهران اجرا میروند و هر روز هم مجبورند از قم به تهران بیایند و برگردند! تا به حال تجربهی این شکل از همکاری را با هیچ گروه دیگری داشتهاید؟ این اتفاق، تاثیری روی روند تولید و کیفیت اجرا نداشت؟
بله، خب من سالها در قم زندگی میکردم. چند وقت پیش با گروه دیگری در جشنوارهی تهران مبارک کار میکردیم، یک متن خوب و همهچیز عالی. من برای تمرینها هر روز از قم میآمدم تهران! گاهی وقتها شب را در خانهی خواهرم میماندم یا خانهی دوستان. تجربهی خیلی جالبی بود. حالا در نمایش «سمندر…»، داشت برعکس اتفاق میافتاد، یعنی باید هر روز از تهران میرفتم قم و تمرین میکردم! اتفاق خیلی قشنگی بود. چیزی که در طول کار دوست داشتم، این بود که کل گروه به طرز عجیبی خانواده شدیم! باور کنید گاهی وقتها دلم تنگ میشود برای رفتوآمدها و گروه. خیلی جالب است. طی ده سالی که تئاتر کار میکنم، این اولینبار است که چنین حسی نسبت به یک گروه دارم.

نظرتان دربارهی متن نمایشی که اجرا میکنید، چیست؟ آیا نمایشنامهی «سمندر…» در شرایط فعلی جامعه، میتواند تاثیری را که مد نظر نویسنده و کارگردان بوده بر مخاطب خود بگذارد؟
ببینید، من همیشه میروم و نمایشهای کودک را میبینیم و سعی میکنم از دید یک بچه ببینم. در نمایش خودمان، چیزی که برایم خیلی مهم و ارزشمند است، صلح در پایان کار است، یعنی اگر دعوا و جدلی هم باشد، بیشتر بچهها دوست دارند به صلح ختم بشود. در صحنهی آخر نمایش، وقتی پادشاه از بچههای تماشاگر میپرسد «به نظرتون شرط مردم شهر رو قبول بکنم یا نه؟»،کمتر بچهای پیدا میشود که بگوید «نه، قبول نکن!» و البته اگر هم کسی بگوید نه، ما جواب آماده داریم. به آن بچه میگوییم «خب ما میسوزیم و نابود میشویم». بنابراین بچهها میگویند بله. این صلح پایانی برای بچهها خیلی شیرین است. بعد از اجرا که بچهها میآیند با ما عکس یادگاری بگیرند، با بچهها صحبت میکنم و ازشان میپرسم «نمایش را دوست داشتید؟ خوشحال شدید که ما نجات پیدا کردیم؟». پاسخ بچهها خیلی خوب و جالب است اما من یک گِلهای از هنرمندان تئاتر کودک دارم. چون نام کارگردان نمایش «سمندر…» در تئاتر کودک چندان شناختهشده نیست، حس میکنم به ایشان کملطفی میشود. در صورتی که به نظرم این کار میتواند از خیلی کارهای دیگر جلوتر باشد. با دلیل و منطق این را میگویم. شبهای اول که ما اجرا میرفتیم با برخوردهای عجیبی روبهرو میشدیم. برخی از هنرمندان تهران میگفتند «چهطور به بچههای قم اجازه میدهند بیایند تهران و در این سالن اجرا بروند؟». خب من خیلی دلگیر میشدم. میگفتم شما که هنوز کار را ندیدهاید. وقتی کاری را ندیدهاید، این حرفها دربارهی آن درست نیست. بنابراین فکر میکنم این کار میتواند به شدت در روحیهی بچهها تاثیرگذار باشد. به نظرم دیدنش برای بچهها واجب است.
نکتهی ناگفتهای اگر مانده، بفرمایید.
در پایان فقط میخواهم به اشاره بکنم اینکه بازیگران نمایش «سمندر و شهر کاغذی»و همچنین خانوادههای آنها خیلی کار بزرگی انجام دادند. فکرش را بکنید هر روز از قم میآیند به تهران برای اجرا، بعد گریمشان را پاک میکنند و دوباره برمیگردند به سمت قم. این کار خیلی باارزش است.
