چند شوخی ساده و بامزه

با نگاهی به نسل جوان و معاصر نمایشنامهنویسان آمریکایی، میتوان به راحتی دریافت که این نویسندگان نوگرا، بیشتر تحت تاثیر تغییرات محیطی و فرهنگی کشور خود متون نمایشی مینویسند. دیگر مثل آثار نویسندگانی نظیر «تنسی ویلیامز»،«ادوارد آلبی»،«یوجین اونیل»،«سم شپارد» و «دیوید ممت» چندان در قید و بند روایت قصههای کلاسیک و تاثیرگذار نیستند. انگار تنها ارزش دنیا، زیستن در یک لحظه یا موقعیت کوتاه است. پیش و پس از آن هیچچیز اهمیت ندارد. نمونهی آشکارش هفت نمایشنامهییست که در کتاب «صحنههای دودی» به قلم «نیک زاگون» میخوانید.گرچه او دارای مدرک کارشناسی ارشد نمایشنامهنویسی از دانشگاه نوادا بوده و آثار نمایشیاش تاکنون جوایز متعددی کسب کردهاند و موفقیتهایی برایش به همراه داشتهاند، ولی بررسی نمایشنامههای کوتاه او در همین مجموعه، خواننده را به این نتیجه میرساند که زاگون نیز بیشتر نویسندهی موقعیتهای نمایشی است تا روایت داستانهایی برای سرگرمی و تاثیرپذیری. لحظههایی که او در آثارش خلق کرده، اغلب بامزه و هیجانانگیزند، بهویژه برای کسانی که اهل فرهنگ و هنر و علاقهمند به هنرهای سینما، تئاتر و ادبیات باشند اما پس از خوانش آنها ـ یا حتا اجرا و تماشایشان ـ اولین و تنها نکتهیی که به ذهن و زبان میآید این جمله است که «خب،که چی؟!».
نویسندهی این نمایشنامهها از بازی و شوخی با شخصیتهای مشهور سینما و تئاتر بهترین بهره را برده است. در نخستین نمایشنامهی کتاب با عنوان «الان یادم نمیآد»، زوج میانسال «مارشا» و «جان» با مرور اتفاق سادهیی که در مدرسه برای پسرشان افتاده (صورتش را با رنگ آبی نقاشی کرده!)، سعی میکنند نام فیلم معروفی در سینما را به خاطر بیاورند که شخصیت اصلی فیلم ـ مل گیبسون ـ در آن صورتش را آبی کرده بود. اگر خواننده ـ تماشاگر این موقعیت نمایشی اندکی اطلاعات سینمایی داشته باشد، فوراً نام فیلم را حدس میزند، ولی شخصیتها که ظاهراً به دلیل سنوسال و مشغلههای ذهنی آن را از یاد بردهاند شروع میکنند به جستوجوی نام فیلم در میان انبوه اطلاعات سینماییشان و به لطف گمانهزنیهای اشتباهشان، مخاطب شاهد مروری فوری و کوتاه بر شماری از نامها و آثار شناختهشدهی سینمای جهان خواهد بود؛ از کارتونهای «پوکوهانتس» و «شِرِک» گرفته تا فیلمهایی نظیر «هایلندر»،«هری کثیف»،«دیوانهوار»،«جانسخت»،«در خط آتش»،«روح»،«حس ششم»،«اسلحهی مرگبار» و «تسویهحساب» تا بالاخره خیلی اتفاقی هر دو با هم نام فیلم را به یاد بیاورند و فریاد بزنند «شجاعدل»! در آغاز این پردهی نمایشی به نظر میرسد باید منتظر یک فاجعهی زنوشوهری میان این زوج باشیم اما نمایش تمام میشود و هیچ اتفاقی بین آنها نمیافتد. تنها اتفاق عجیب در این لحظه، قطعشدن اینترنت است تا مانع از جستوجوی سریعتر نام فیلم مورد نظر آن زوج بشود. قطع اینترنت در آمریکا؟! دلیل عدم دسترسی به نت در طول نمایش، هرگز فاش نمیشود، فقط به روند مکالمات برای حدسوگمانهای بیشتر کمک میکند. مشابه با این موقعیت در نمایشنامهی پایانی کتاب (صحنههای دودی) رخ میدهد. بار دیگر همان زوج (جان و مارشا) که بازیگر تئاتر هستند، میکوشند در موقعیتی بیمعنا، 51 نمایش کوتاه دربارهی دود را در ده دقیقه اجرا بکنند، ولی طی مکالمات آنها با یکسری جملههای تکراری روبهرو میشویم که بیشتر بازی و شوخی با سبک نگارش نمایشنامهنویسان و کارگردانان بزرگ جهان است. آنها به نوبت و بارها از یکدیگر میپرسند «بوی دود حس میکنی؟» یا «گوشت دودی میخوای؟» و بعد همین جملهها را به زبان و قلم نویسندگان و مشاهیری مانند «اوژن یونسکو»،«سم شپارد»،«آرتور میلر»،«تنسی ویلیامز»،«دیوید ممت»،«مارتین اسکورسیزی»،«لینکلن»،«کلینتون»،«مارتین لوترکینگ»،«شکسپیر» و «ادوارد آلبی» اجرا میکنند. حالا باید بگوییم خب که چی؟!

دو نمایشنامهی «امپراتوری عنکبوت» و «برادران احمقتر و جوانترِ سه مرد عاقل» دو اثر دیگر نیک زاگون در این کتابند که موقعیتهایی کمدی فانتزی دارند و فقط شوخیهای ساده اما بانمکی با تاریخ و ادیان هستند و چیزی به فهم و اطلاعات مخاطب نمیافزایند. طبق معمول داستانی شکل نمیگیرد و تنها آدمها وارد میشود، جملهها و نظریههایی را در باب قدرتطلبی انسان و برخوردش با موقعیتهای تاریخی به خورد خواننده میدهند و میروند؛ بیآنکه هیچ احساس و تاثیری در مخاطب به جا بگذارند. البته این بیحسی نمایشنامهها به معنای سبک ابزورد نیست. بیش از آن تصور میشود نویسندهی اثر، خواننده را به تماشای برشی از یک داستانِ ناتمام دعوت کرده است. با اینحال در همین کتاب میتوان سه نمایشنامهی کوتاه دوستداشتنی را خواند که به خوبی مخاطبش را با خود درگیر میکند و پس از پایانِ موقعیت، او را به فکر وا میدارد. نمایشنامههای «جایزه»،«اسکات پترسُن با ما صحبت میکند» و «شصت سال از زندگی» در نهایت سادگی، هولناک و فوقالعادهاند. نمایشنامهی جایزه به رابطهی نامتعارف «ژانل» 19 ساله با «استیو» 40 ساله میپردازد. در این نمایش، شخصیتپردازی دو کاراکتر لابهلای از طریق دیالوگها بسیار ماهرانه انجام شده تا در صحنهی خداحافظی آن دو، با شوک بزرگ و دور از انتظاری روبهرو بشویم. استیو ـ که نمایشنامهنویس است ـ علاقهمندی به پرستار بچهاش را پنهان کرده، ولی ژانل باهوشتر از آنست که نتواند حس کارفرمایش را حدس بزند. بنابراین خود را برای هر روبهروشدن با آن آماده کرده، هرچند که اجازه نمیدهد آنچه مد نظر استیو است رخ بدهد اما او از روی ترحم و شاید قدردانی تلاش میکند آخرین دیدارشان با احترام به پایان برسد. هرچند استیو ـ که باید پختهتر و باتجربهتر باشد ـ نمیتواند احساسش را کنترل بکند و لحظهی دیدار را خراب میکند تا ژانل با خشم و نفرت خانه را ترک بکند. این پیچیدگی شخصیتها در چنین موقعیت سادهیی، در یک اجرای حرفهیی میتواند کاملاً غیرقابل پیشبینی و تاثیرگذار باشد. دو نمایشنامهی دیگر،گرچه روایتهایی تکراری از آدمهای روانپریشاند، ولی هر دو مونولوگهایی حیرتانگیز و ملتهباند که خواننده را به وحشت از روان خشن و جنونزدهی شخصیتها وا میدارند. در متن «اسکات پترسُن…» با یک مرد روانی سر و کار داریم که در کمال خونسردی به جنایت خود اعتراف میکند، با آنکه ابتدا به نظر نمیرسد او یک جانی خطرناک باشد! در نمایشنامهی «شصت سال از زندگی»، برعکس مونولوگ اول، با دختری (گوئن) روبهروییم که به ملاقات دوستپسر (عاشقش) در زندان آمده تا علاوه بر اعترافگرفتن از او مبنی بر اخبار وحشتناکی که شنیده، به او اطمینان بدهد که هرگز فراموشش نخواهد کرد و شصت سال دوران محکومیت او را منتظرش خواهد بود تا آزاد بشود و دوباره با هم زندگی بکنند! از خلال گفتههای او به تدریج درمییابیم ابعاد جنایت پسر بسیار بزرگتر از چیزیست که خواننده تصور میکند. اینجا ما با یک قاتل سریالی طرفیم که قربانیان خود را پس از کشتن، میخورده!
نیک زاگون در نمایشنامههای کوتاه خود جهانی سیاه و مضحک از روان انسان معاصر را ترسیم کرده که شاید برای دوستداران تئاتر قصهگو چندان جذابیتی نداشته باشد اما اگر از منظر جامعهشناسی و روانشناختی بر آنها متمرکز بشویم، قطعاً حرفهای جالبی برای گفتن خواهند داشت و خواننده ـ تماشاگران را شگفتزده خواهند کرد. فقط کافیست پس از خواندنِ هر نمایشنامه، چند دقیقه به آنها فکر بکنید. شک نکنید خیلی چیزها دستگیرتان میشود.