چرا دنیا پُر از احمق است؟!
«اریش کستنر» در کشور ما نامی شناختهشده از ادبیات آلمان است که او را بیشتر با آثار مشهوری مانند «لوته و همتایش» (یا «خواهران غریب») و «امیل و کارآگاهان» میشناسند که هر دو دستمایهی تولید دو اقتباس سینمایی پرهوادار شدند؛ فیلمهای «خواهران غریب» (کیومرث پوراحمد) و «شاخ گاو» (کیانوش عیاری). شهرت این نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس آلمانی بیش از هر چیز مدیون اشعار طنز اجتماعی و داستانهایش برای کودک و نوجوان است.
کتاب «مردم شیلدا»،که در واقع داستانی نیمهبلند، طنزآمیز و مصور است، به مسالهی احمقبودن و انتخاب آن برای زندگی بهتر و راحتتر میپردازد. ماجرا از جایی شروع میشود که در قرون وسطی، زمانی که هنوز باروت اختراع نشده بود، در شهری به نام شیلدا،که وسط کشور آلمان قرار داشت، مردم جالبی زندگی میکردند. آنها در حماقت و بلاهت لنگه نداشتند.گرچه از ابتدا خنگ و کودن نبودند و اتفاقاً در روزگاری دور مردمانی شجاع و باهوش بودند.کستنر در این روایت داستانی با زبانی ساده و شیرین به بیان دلایلی که موجب شد مردم شیلا احمقبودن را برای همیشه انتخاب بکنند، میپردازد و در فصلهای مختلف، نمونههایی از عجیبترین رفتارهای احمقانهی آنها را بازگو میکند. طنزی که نویسنده برای نگارش داستان خود برگزیده، بیش از آنکه طنز کلام باشد، طنز موقعیت است. در حقیقت خوانندهی اثر، به رفتارها و تصمیمهای مضحک مردم شیلدا میخندد؛ رفتارهایی که موجب میشود ساختمان شهرداری را سهگوش و بدون پنجره بسازند، یا برای به دامانداختن یک گربه، ابتدا شهرداری و بعد کل شهر را به آتش بکشند! آنها مردمی هستند که تا به حال نه خرچنگ دیدهاند و نه گربه. بنابراین وقتی اولین خرچنگ وارد شهرشان میشود، او را دستگیر و در دادگاه محاکمه میکنند! و گمان میکنید مجازات خرچنگ مجرم چیست؟ غرقشدن در دریاچهی شهر! اما انجام همهی این کارها دلیلی دارد که اگر کتاب را بخوانید به آن پی خواهید برد.
با وجودی که این داستان نیمهبلند، قالب مرسوم یک رمان کامل را ندارد و از خط روایی ثابتی پیروی نمیکند، بلکه به بیان مختصر برخی حماقتهای اهالی شیلدا میپردازد، با اینحال نویسنده، قصه را طوری پیش میبرد که در فصل پایانی نتیجه بگیرد تمام مردم احمقی که امروز در سراسر جهان پخشاند، در واقع نوهها و نتیجههای شیلداییها هستند!
ترجمهی سپیده خلیلی از این کتاب، روان و قابلقبول است و تنها ایراد کوچکی که بر متن کتاب وارد است،کاربرد واژهی «سلاطینها» است، چون «سلاطین» جمعِ «سلطان» است و معنا ندارد یک کلمهی جمع با علامت جمع «ها» پیوند بخورد.
داستان «مردم شیلدا» طنز بانمکی دارد که البته بیشتر میتواند کودکان و نوجوانان را به خنده وا دارد. این کتاب را،که در قطع جیبی با هفتاد صفحه از سوی نشر «محراب قلم» چاپ شده، میتوانید از کتابفروشیهای معتبر خریداری و مطالعه بکنید و از آن لذت ببرید.
بخش کوتاهی از کتاب را مهمان ما باشید:
همه با درماندگی به هم نگاه کردند و با عصبانیت پرسیدند:«چه خبر شده؟».
آنوقت پینهدوز پشت گوشهایش را خاراند و گفت:«توی شهرداری ما تاریک است!».
دیگران فریاد زدند:«درست است!».
نانوا پرسید:«به چه دلیل؟».
ولی هیچکس نمیدانست چه جوابی بدهد. مدتی گذشت تا اینکه خیاط خجالتزده گفت:«خیال کنم من فهمیدم».
ـ چی؟
خیاط با هوشیاری ادامه داد:«ساختمان شهرداری جدید ما نور ندارد!».
آنوقت دهن همه از تعجب باز ماند و همه بیستبار به نشانهی تایید سر تکان دادند. حق با خیاط بود. ساختمان شهرداری تاریک بود، چون نور نداشت!
غروب در مهمانخانهی گاو سرخ جمع شدند. قهوه نوشیدند و مشورت کردند که چطور میشود نور را به ساختمان شهرداری بیاورند.کلی پیشنهاد ردیف کردند، ولی از هیچکدام خوششان نیامد. تازه بعد از نوشیدن پنجمین قهوه، نعلبند فکر بکری به سرش زد و متفکرانه گفت:«نور هم عنصری مثل آب است. همانطور که آب را با سطل به خانه میبریم، نور را هم میتوانیم ببریم!».
همه فریاد زدند:«هورررا! راه حل همین است».