گفت‌وگو با «سلمان سامنی»، نویسنده و کارگردان نمایش نئورئالیسم

زن مساله نیست، مساله‌ساز است!

سایت هنردستان: کارگردان نمایش «نئورئالیسم» این روزها آخرین مراحل تمرین اثرش را پشت سر می‌گذارد تا از 25 فروردین‌ماه در تماشاخانه «دا» میزبان علاقه‌مندان تئاتر باشد. این اثر نمایشی قرار بود دی‌ماه سال گذشته در سالن دا یا (مهرگان سابق) اجرا بشود اما به دلیل تاخیر در صدور مجوز اجرای آن به تعویق افتاد تا امسال به عنوان یکی از نخستین نمایش‌های جدی و حرفه‌ای روی صحنه برود. نویسندگی و کارگردانی این نمایش را «سلمان سامنی» بر عهده داشته است. سامنی پیش از این نمایش «چشم‌ها چرا نمی‌بینند» و مستند «تاریخ همگان» را کارگردانی کرده. همچنین تهیه‌کنندگان نمایش «نئورئالیسم»، هاتف کلاته و میثم اسدالهی هستند. در نمایش «نئورئالیسم»، رسول احمدی، سحر آخان، حمید باهوش، سپهر جاویدیان، لیلا شاهی، فائقه شلالوند و لیدا وعیدی به عنوان بازیگر حضور دارند. در خلاصه‌داستان این نمایش آمده:«گم‌گشتگی زندگی دختری در میان مرزهای واقعیت و خیال، چراکه توان رویارویی با سیمای دهشتناک حقیقت را ندارد». به بهانه نزدیک‌شدن به اجراهای نمایش «نئورئالیسم»، با سلمان سامنی به گفت‌وگو نشستیم.

***

مساله کانونی در نمایش «نئورئالیسم» چیست؟

نمی‌دانم این نمایش را می‌توان به یک مساله تقلیل داد یا نه، چراکه مسائل متفاوتی در نمایش‌نامه «نئورئالیسم» مطرح می‌شود که همه آنها در کنار همدیگر داستان را پیش می‌برند. منظورم از مسائل متفاوت، لایه‌های زیرین متن نیست، چراکه تشخیص آنها به عهده مخاطب است اما اینجا منظورم از مسائل مختلف اشاره به نوعی متافیزیک متن است که نمایش‌نامه از آن تبعیت می‌کند. به این معنا که ما با کانون روایت روبه‌رو نیستیم، بلکه نقاط ثقل متفاوتی وجود دارد که روایت به سمت آنها جذب می‌شود اما به محض آن‌که می‌خواهیم تمام داستان را در فلان‌موضوع خاص که به نظر می‌رسد در کانون روایت قرار گرفته، صورت‌بندی بکنیم، احساس می‌شود نقطه دیگری با قوت هرچه تمام‌تر در حال آشکارشدن است و جزئیات قصه را به سوی خویش جذب می‌کند. به این معنا که با متافیزیک متفاوتی در قصه‌گویی روبه‌رو هستیم. نمایش «نئورئالیسم» از این منظر دارای پیش‌فرض‌های متفاوتی است. شاید به نظرتان عجیب جلوه بکند اما در مدتی که برای اخذ مجوز تلاش می‌کنیم، هر بار مسئولان داستان یک‌خطی کار را می‌پرسند، از پاسخگویی ناتوان می‌شوم. البته شاید عده‌ای همین موضوع را دلیل نقص و ضعف بدانند و عده‌ای دلیلی برای قوت روایت اما خودم همین‌قدر می‌دانم که در این روایت با متافیزیک متفاوتی در حوزه داستان‌گویی روبه‌رو هستیم.

منظورتان از کلمه متافیزیک در اینجا چیست؟

روایت در هر حال از متافیزیک خاص خود تبعیت می‌کند. نویسنده یا از این مساله آگاه است یا نیست اما روایت بدون متافیزیک نمی‌تواند وجود داشته باشد. فیلم «گنج قارون» ساخته سیامک یاسمی را در کنار فیلم «طبیعت بی‌جان» ساخته شهیدثالث قرار بدهید. این اندازه تفاوت در روایت از کجا می‌آید؟ همه سخن بر سر اینست که متافیزیک حاکم بر گنج قارون با متافیزک حاکم بر طبیعت بی‌جان تفاوت دارد. به نظرتان آیا می‌توان در حوزه سینما که کاملاً وابسته به سرمایه است داستانی را نقل کرد که هیچ اتفاقی در آن نیفتد؟ یا می‌توان داستانی را نقل کرد که هیچ‌گونه بنیان‌یابی در آن وجود نداشته باشد؟ یا می‌توان داستانی نقل کرد که مخاطب دقیقاً نتواند تشخیص بدهد قصه از کجا شروع و به کجا ختم شد؟ یا می‌توان داستانی نقل کرد که در آن روابط علّی و معلولی به شکل واضح و عیان وجود نداشته باشد؟ یا می‌توان داستانی نقل کرد که زمان و مکان مشخصی نداشته باشد؟ یا می‌توان داستانی نقل کرد که در آن کاراکتر و شخصیت هر فرد متمایز از دیگری نباشد؟ پاسخ‌گفتن به این پرسش‌ها به هر شکل که باشد، متافیزک داستان شما را شکل می‌دهد. مثلاً در مکتب سوررئالیسم عناصر زمان و مکان اصلاً شکل کلاسیک خود را ندارد یا روابط علّی و معلولی که از زمان ارسطو جزو عناصر داستان بوده اما واقعاً در داستان «مسخ» کافکا علت بدل‌شدن قهرمان داستان به یک حشره چیست؟ منظورم از متافیزیک همانی است که در فلسفه‌های کلاسیک نیز مورد استفاده قرار می‌گرفت اما باید بدانیم روایت نیز دارای متافیزیک است، یعنی پیش‌فرض‌هایی که باید جدا از داستان در باب آنها سخن گفت. البته همه هدفم از پروژه «نمایش فلسفی» اینست که بحث در باب متافیزیک داستان باید در دل خود داستان صورت بگیرد، نه جدای از روایت.

به نظر می‌رسد نمایش نئوررئالیسم که چند ماهی‌ست روی آن کار می‌کنید، نگاه ویژه‌ای به مساله زن دارد. بفرمایید دقیقاً چه منظوری از مساله زن دارید؟

این‌که زنانگی و جهان زنانه یکی از کانونی‌ترین نقاط نمایش نئورئالیسم است، اشاره بجایی است اما اجازه بدهید بحث در این باب را از همین‌جا آغاز بکنیم؛ مساله زن. در واقع زن مساله نیست، مساله‌ساز است. جهان است. مرتبه‌ای از هستی است. پنجره‌ای گشوده به روی هستی که منظرگاه خویش را تصویر می‌کند. شاید کشف همین منظرگاه است که توان یاری‌رساندن به بحث ما را داشته باشد. البته نمایش نئورئالیسم در این مورد تلاش می‌کند از الگوهای کلاسیک ادبیات نمایشی پیروی بکند و ناظر به روح زمانه، داستان خویش را روایت بکند. در این‌جا زن مساله نیست. جهان است.

سلمان سامنی/ کارگردان تئاتر نئورئالیسم

منظور شما از زن همچون جهان دقیقاً چیست؟

یعنی زن آن‌گونه که هست و آن‌گونه که آشکار می‌شود. زن چونان پیدایی و پنهانی. زن آنگونه که هست در فرادهش و سنت، تنها و تنها نسبتی با خانواده است. همسر است. مادر است. خواهر است اما آن‌گونه که پدیدار می‌شود، یعنی می‌خواهد هستی خود را به رخ بکشد، پرسش از این نسبت‌هاست. بار دیگر به اشاره مسیح به مادر خویش توجه بکنیم! هنگامی که مریم به فرزندش می‌گوید:«مرا تنها نگذار» و عیسی می‌پرسد:«تو که هستی؟». مریم در پاسخ می‌گوید:«با این پرسش مرا انکار می‌کنی؟» و عیسی در جواب می‌گوید:«من نپرسیدم نسبت تو با من چیست. پرسیدم تو واقعاً که هستی؟».گفتار من به عنوان پژوهشگر تئاتر و فلسفه، ناظر به ادبیات نمایشی است. من معتقدم ادبیات زن چونان جنس دوم یا انسانی که مورد تبعیض قرار گرفته یا اساساً گفتارهای فمنیستی همچنان ناتوان از درک جهان زن است اما ادبیات نمایشی راهی را به ما نشان می‌دهد که می‌توانیم به زن چونان جهان و موجود مساله‌ساز نزدیک‌تر بشویم.

لطفاً حرف‌تان را با مثال روشن‌تری توضیح بدهید.

برای مثال مجبورم شکل تاریخی بحثم را توضیح بدهم که محتاج زمان بیش‌تری است اما سعی می‌کنم تا حدودی با ذکر مثال‌هایی بحث را روشن‌تر بکنم. اجازه بدهید از ادبیات نمایشی و رمان‌ها کمک بگیرم. آنتیگونه، الکترا، مده‌آ،کاهنه‌های باکوس، مریم مجدلیه، ژاندارک، آناکارنینا، مادام بوآری،کاترینا بلوم و … آیا ما در این روایت‌های نمایشی با زن به عنوان انسانی که در تاریخ و زندگی اجتماعی مورد ظلم و تبعیض قرار گرفته روبه‌رو هستیم؟ طبق برداشتی که من از این متون دارم و در رساله خودم هم به آنها اشاره کردم، نه. آنچه در این متون دارای اهمیت است این‌که زنان قهرمان در تلاشند پیش‌فرض‌های موجود در هستی زنانه را با پرسش‌های جدی روبه‌رو بکنند. این چالش به معنای نفی زنانگی نیست، بلکه به معنای آشکارکردن چهره انسانی زن است. وقتی از اصطلاح چهره انسانی صحبت می‌کنم، منظورم اینست که زن اساساً یک جهان از پیش تعیین‌شده نیست، بلکه در مسیر تاریخ و روابط اجتماعی در حال شکل‌گیری است. البته که زن به عنوان همسر، مادر و خواهر دارای و وظایفی است. همان‌طور که مرد نیز همین روابط را به عنوان وظیفه بر دوش می‌کشد اما نکته این‌جاست که زن و مرد پیش از جنسیت هستند و این هستی همان امکان پرسش و مساله‌سازی است. وقتی رمان «مادام بوآری» منتشر شد، عده‌ای در فرانسه و اروپا از داستان انتقاد کردند که قهرمان زن این داستان و شکل زندگی‌اش الگوی ناهنجاری برای زندگی خانوادگی و اجتماعی است، چون الگوی زن موجود در خانواده را خدشه‌دار کرده. حتماً شما چنین انتقادهایی را به این‌گونه نمایشنامه‌ها و رمان‌ها شنیده‌اید. این نوع نگاه به تنها چیزی که توجه نمی‌کند اینست که انسان اساساً پیش از آن‌که چیزی باشد و به گونه‌ای باشد، هست! این هستی ـ آزادی ـ تنها مایه شرافت انسانی است. اصلاً بحث بر سر این نیست که مده‌آ به خاطر انتقام از شوهر خائنش، دو فرزندش را کشته و حالا ما باید بگوییم که او کار بدی کرده. خب معلوم است که کشتن فرزند کار بد و منافی با طبیعت انسانی است اما آیا وقتی شما داستان ابراهیم را هم می‌شنوید که قرار است فرزندش را قربانی بکند، از همین جنس استدلال استفاده می‌کنید؟ یا می‌گویید داستان ابراهیم در جهان و بستر خاص خودش رخ می‌دهد و اگر هم قرار است تحلیل بشود، باید در آن بستر مورد مداقه قرار بگیرد. بار دیگر به بحث مقدماتی خودم برمی‌گردم. زن مساله نیست. مساله‌ساز است. زن جهان است و اتفاقاً تاریخ ادبیات نمایشی همواره زن را در کانون روایت‌های خود قرار داده. در نمایش «نئورئالیسم» ما با چهره‌ای انسانی از جهان زن روبه‌رو هستیم که یکی از کانونی‌ترین روابط موجود در این نمایش‌نامه است که در کنار اتفاقات دیگر، قصه را پیش می‌برد.

5/5 - (24 امتیاز)