ما قلب تپنده فرهنگ یک کشور هستیم

سایت هنردستان: تماشاخانه سنگلج به عنوان پایگاه ثابت و قدیمی نمایشهای ایرانی و آیینی، طی چند ماه اخیر با شماری از متفاوتترین آثار نمایشی میزبان مخاطبان تئاتر بوده است. پس از اجرای نمایش کمدی عرفانی «سیاه و غزال» به کارگردانی «شقایق فتحی»، اکنون چشممان به جمال نمایشی با برچسب کمدی عاشقانه روشن شده است. این شبها اگر سری به این تماشاخانهی نامدار تهران بزنید، شاهد نمایش کمدی «ماشیندودی» به نویسندگی و کارگردانی «حسین تفنگدار» خواهید بود؛ نمایشی که گرچه مدت نود دقیقه تماشاگرش را سرگرم میکند و میخنداند اما اشارههای تاریخی و سیاسی فراوانی را با اتکا بر ادبیات کهن ایران از آنچه بر این سرزمین رفته، میتوان در آن دید. تفنگدار پیش از این در تجربههای نمایشی دیگرش مانند «وِرا نام تهمینه سهراب کرد»،«راز نقلِ آخر» و «الماس و شهر تارا» نیز به تاریخ ادبیات و اسطورههای ایرانی پرداخته بود. حالا در جدیدترین اثر نمایشی خود دوباره داستانی شنیدنی و دیدنی، آمیخته از طنز و تاریخ و ادبیات و سیاست را با چاشنی تخیل روی صحنه آورده و تماشاگرش را شگفتزده کرده است. نمایش «ماشیندودی»، روایت دو دلداده به نام «فارِس» و «آناهیتا»ست که به دستور شاه سلطانحسین صفوی توسط سه دیو طلسم شدهاند. آناهیتا پس از سالها، به کمک مرشد بلقیس و زنان دیگر به جنگ دیوها میرود تا این طلسمات را باطل بکند. سپیده سپهری، شیرین کاشفی، میترا شجاعی، الهام هادیان، محسن میرهاشمی، حامد پیراسته، شهرام نجاتی، دانیال تفرشی و داوود معینیکیا در این تئاتر به ایفای نقشها پرداختهاند. تهیهکنندگی نمایش را نیز افضل میرلوحی بر عهده داشته است. با حسین تفنگدار درباره روند تولید نمایش «ماشیندودی»، مضمون آن و مشکلاتی که در این مسیر پشت سر گذاشتهاند،گفتوگو کردهایم.
***
با نگاهی به کارهای پیشین شما، میتوان دریافت که به اجرای نمایشهای آیینی و سنتی در فضاهای تاریخی و ادبیات کهن علاقهمندید. در آغاز بفرمایید ایدهی نمایشنامه «ماشیندودی» از کجا آمد و چگونه نوشته شد برای اجرا؟
همینطور که شما اشاره کردید، من بسیار به نمایشهای آیینی و ایرانی علاقهمندم و واجب میدانم بگویم که معتقدم همانطور که دریاچه ارومیه یا دیگر میراث فرهنگی ما مثل تختجمشید، معبد آناهیتا یا پاسارگاد برایمان مهم است، حفظ و رشد این نمایشها هم باید برای ما مهم باشد. در نتیجه هرچه تاکنون تلاش کردهام در عرصهی نمایش انجام بدهم، در راستای عرق و علاقه شدید من به نمایش ایرانی بوده. ما وقتی میخواهیم نمایش ایرانی کار بکنیم، بدیهیست که ناگزیریم تاریخ ایران و متون ادبیمان را مطالعه بکنیم، از جمله «شاهنامه». مثل نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» که سال 96 کار کرده بودم، یا نمایش «راز نقلِ آخر» در سال 98 که آنجا هم به تاریخ مشروطه نگاه میکردم، یا نمایشنامه «الماس و شهر تارا»که سالها پیش اجرا شد، یعنی در این فضا یا باید نگاه تاریخی داشته باشیم یا نگاهی به ادبیات کهنمان داشته باشیم. در مورد نمایش نیز همین اتفاق افتاد. بخشی از آن علاقه من بود و بخشی دیگر به نوعی احساس ادای دِین است. در نمایش «ماشیندودی»، سه دوره تاریخی را که کمتر کسی به آن توجه داشته، مرور میکنم. درباره دوره قاجار خیلی کار شده اما مثلاً به فتحعلیشاه یا محمدخان قجر کمتر پرداخته شده، یا به دوره زندیه …
یا دوره صفویه که در نمایشتان به آن اشاره میشود.
بله، یا دوره صفویه. توجه بفرمایید دوره زندیه را چنان مسکوت گذاشتهایم که اکثر مردم گمان میکنند در دوران زندیه فقط دو پادشاه داشتند! یعنی مردم فقط کریمخان و لطفعلیخان زند را میشناسند. در صورتی که بین این دو پادشاه ما تعدادی پادشاه داریم که برخی از آنها حتا بیست روز حکومت کردند! یا دو سه سال. یعنی جنگ قدرتِ عجیبی جریان داشته که باعث پارهپارهشدن ایران شده بود. حتا نقشه ایران در دوره زندیه، از ایرانِ امروز کوچکتر است. آنچه که قاجاریه در قراردادهای ترکمنچای و گلستان و … از دست داد، فتوحات آغامحمدخان قاجار بود، نه آنچه از زندیه تحویل گرفته بود. به هر حال فکر کردم باید یک نگاه نقادانه و دقیقتر به دوران زندیه هم داشته باشیم. همچنین به دوران صفویه. شما ببینید به شاه سلطان حسین صفوی در دنیای نمایش کمتر کسی توجه میکند. جای چنین اتفاقی خالی بوده.

علاوه بر نگاه تاریخی در این نمایش، ارجاعاتی هم به اسطورههای ایرانی داشتهاید. این هم جزو علاقهمندیهای شما بود؟
بله، من به اسطورههای ایرانی علاقه دارم. برای مثال،«وَرَندیو»،«بوتیدیو» و «ساوولدیو» دیوهاییاند که در اسطورههای ایران باستان وجود داشتند که دیو شهوت، بتپرستی و ستمگری بودند. دیوهای دیگری هم داریم که من این سه دیو را انتخاب کردم. ما چه بخواهیم سیر عارفانه متن را در نظر بگیریم و چه سیر نقادانه تاریخی و سیاسی آن را، موظفیم به مصاف این دیوهای درونمان برویم، یعنی اگر فتحعلیشاه قاجار به مصاف «وَرَندیو» (دیو شهوت) رفته بود، مسلماً وضعیت جور دیگری میشد. همانطور که میدانید، فتحعلیشاه قاجار سردار بسیار قدرتمند و کشورگشایی بوده و فتوحات بسیاری دارد اما بعد از رسیدن به پادشاهی، غرقه در شهوترانی و بوالهوسی میشود و نتیجهاش شد چو آنچه افتد و دانی. به هر حال نگاه من به تاریخ موجب شد تخیل خودم را هم به آن اضافه بکنم و این نمایشنامه نوشته و اجرا بشود.
در پروسه نگارش نمایشنامه، از کدام منابع پژوهشی، تاریخی و متون ادبی کهن بهره بردید؟
برای نگارش بخش اسطورهها، من متون آیین زرتشتی را بررسی کردم. برای بخش تاریخی هم به کتابهای تاریخی موجود مراجعه کردم. البته الان نمیتوانم دقیقاً به کتاب خاصی اشاره بکنم، ولی باید بگویم آنچه روی صحنه اتفاق میافتد، مطلقاً تخیل است. مثلاً شخصیت «صادمُرداخان زند»، در واقع «صاد» نیست، بلکه «صیدمُرادخان زند» است. منتها به ما گفتند شاید در شنیدن دیالوگها این شبهه ایجاد بشود که منظورمان «سیّد» است و انگار داریم میگوییم «سیدمُراد»، بعد حمل بر توهین بشود. بنابراین ما «صیدمرادخان» را تبدیل کردیم به «صادمرادخان».
در معرفی نمایشتان از عنوان «کمدی عاشقانه» استفاده کردهاید اما در مواجهه با نمایش «ماشیندودی»، سه عنصر طنز، تاریخ و سیاست را بیشتر نمود دارند. به نظرم مایهی طنز و کمدی نمایش بر بخشهای عاشقانه و تاریخی کار میچربد و اشارات سیاسی، خیلی غیرمستقیم و کمرنگ هستند. برای خودتان کدامیک از این رویکردها در نمایش جدیتر بود و میخواستید که دیده بشود؟
سوال خیلی سختی پرسیدید. به نظرم این نکته را شما روزنامهنگاران و منتقدان باید بیان کنید اما میتوانم بگویم نمایشنامهای که من نوشتهام بر پایه مجلس تقلید است. مجالس تقلید اصولاً نمایشهای شادیآور غیرمذهبی بودند. در نتیجه سویة کمدی و طنز و خنده و شادی آن و همچنین موسیقی کار باید بر عناصر دیگر بچربد. من از موسیقیهای کوچهبازاری هم زیاد استفاده کردم.گرچه همه شعرهای کار سروده خودم است! حتا شعرهای کوچهباغی کار، ولی ملودیها برای مخاطب خیلی آشناست. مثلاً آهنگ «سوی طهرون میرویم، شاد و غزلخون میرویم» را آوردهام و شعر دیگری روی آن گذاشتم. علت آنکه در نمایش بخش طنز را زیاد میبینید، اینست که مجلس تقلید است و مجلس تقلید هم باید خنده داشته باشد. من اصولاً دوست دارم تماشاگرم را با چیزی خوشحال بکنم تا مطلبم را به او بگویم. فکر کردم اگر یک کار تاریخی سنگین بنویسم و اجرا بکنم، شاید مخاطب پس بزند، چون آنجا با مطالب جدیدی آشنا میشود، مثل همین ماجرای دوره زندیه. از اینرو نگاههای سیاسی و معرفتی و عرفانی را که در متن وجود دارد، با شوخی و موسیقی و طنز آمیخته کردم تا در قالب مجلس تقلید مطلبم را بگویم.
با شما موافقم اما به نظرم حجم شوخیها و کمدی کار به قدری زیاد است که اجازه نمیدهید کار در لحظههایی تماشاگر را با فضای احساسی و عاطفی شخصیتهای دیگر درگیر و متاثر بکند، یعنی حتا وقتی آناهیتا از پرده بیرون میآید و با فارِس روبهرو میشود و میخواهد چند دقیقه خلوت عاشقانهای داشته باشند، ناگهان شخصیتهای دیگر فضای خلوت آنها را با شوخیهایشان به هم میریزند! شاید بهتر بود کمی از طنز نمایش کم میکردید و بخش درام و عاشقانه نمایش را پررنگ میکردید.
ببینید، شاید آنچه شما میگویید،کمی در اجرا ضعیفتر شده، یعنی محدودیت زمانی و حتا محدودیت مالی، به من فرصت نمیداد تا بیشتر به صحنههای عاشقانه بپردازم و اتفاقی که لازم رخ بدهد. شاید این بخش میتوانست در اجرا پررنگتر باشد اما فرصت تمرینهای ما و امکانات تکنیکی و فنی ما کم بود. ضمن اینکه من نگاه بیشتری به سویة مجلس تقلید کار داشتم. وقتی شما مجلس عاشقانه اجرا میکنید، ممکن است آن درام عاشقانهای را که دلتان میخواهد قرص و محکم اتفاق بیفتد، تحتالشعاع قرار بدهد. این را میپذیرم. هرچند نوع نمایش اینگونه است که بازیگر خودش را مجاز میداند بداههپردازی و بداههگویی بکند. هیچ اشکالی هم ندارد. من این را میپسندم. تعداد شوخیهایی که الان در اجرا میبینید، بیشتر از خود متن است. این ماهیت مجلس تقلید است که بازیگر نمایش ایرانی بداههپرداز باشد و من به خودم اجازه نمیدهم هنرمندیاش را از او بگیرم. البته بازیگران تا جایی اجازه بداههپردازی داشتند که اول شئونات صحنه حفظ بشود و شوخیها مودبانه باشد. دوم از متن فاصله نگیرند و نروند به جای دیگری که ندانیم کجاست و سوم اینکه به لحاظ زمانی، مدت نمایش 90 دقیقهای ما نشود 140 دقیقه!

در مجلس تقلیدی که شما ترتیب دادهاید، شخصیت «زعفرانباجی» انگار تمثیلی از شخصیت «سیاه» در نمایشهای تختهحوضی و سیاهبازی است. حتا دیالوگی در نمایش دارد که میگوید «ما روزگارمون از ریختمون سیاهتره». چرا از کاراکتر «سیاه» در نمایشتان استفاده نکردید؟ با اینکه قابلیت و فضای آن در متن وجود داشت.
اتفاقاً چه سوال خوبی پرسیدید. بله، من صورت شخصیت «زعفرانباجی» (با بازی میترا شجاعی) را سیاه نکردم و این، آگاهانه و عامدانه بود، یا اینکه بازیگران نقش سیاه، معمولاً لباس قرمز میپوشند اما لباس این شخصیت را قرمز نگرفتم. ما چند بار لباس عوض کردیم و در نهایت به این لباس رسیدیم. زعفرانباجی سیاه نیست، تقلیدچی است. طبق تحقیقات من، تا پیش از دوره پهلوی اول، یعنی دوره قاجار بهقبل، تقلیدچیها سیاه میشدند، بقالبازی هم میکردند و گونههای دیگر مجالس تقلید را هم بازی میکردند. نمونهاش «کریمشیرهای» که در تاریخ خیلی مشهور است. شاید لباس فرم و خیلی عجیب و غریبی مثل امروز نداشتند، یا اگر دقت کنید الان همه سیاهها با یک لحن خاص بازی میکنند، ولی بازیگر من این لحن را ندارد. میخواست داشته باشد، من گفتم نه! خدا رحمت بکند استاد سعدی افشار را. لحنی را که آقاسعدی داشت، همه تقلید میکنند. حتا اینکه چرا صدای آقای افشار آنطور شده بود، علت دیگری دارد اما شخصیت نمایش من مربوط به دوران قاجار است. ضمن اینکه ما داریم او را در زندان و در واقع پشت صحنه این آدم را میبینیم، یعنی شاید وقتی دستگیر شده، آمده صورتش را شُسته! ما نمیدانیم در مجلس تقلید زنانهای که داشتند در حرم ناصرالدینشاه اجرا میکردند، زعفرانباجی چه نقشی بازی میکرده! من فکر میکنم بقالبازی اجرا میکرده! در نتیجه صورتش را اصلاً سیاه نکرده بوده! همچنین لباسی که بر تن او میبینیم، نباید سیاه بوده باشد. در واقع من یک نگاه تاریخی به این شخصیت داشتم. یک تقلیدچی دوران قاجار را روی صحنه آوردم، نه سیاهی را که امروز متعارف شده و همه فکر میکنیم باید این شکلی باشند.
در نمایشنامه شما دو نقطه قوت وجود دارد. یکی عنصر غافلگیری است که تماشاگر مدام با افرادی که ابتدا شکل دیگری دارند و ناگهان تبدیل به دیو میشوند، رودست میخورد، و امتیاز دوم اینکه تمام قهرمانان داستان شما که دست به دیوکُشی میزنند، زن هستند. تنها مرد در آن جمع زنانه،«منوچ» است که نمیتوان خیلی روی مردبودن او حساب کرد و ترسوست و حتا جایی مردبودن خودش را انکار میکند و بعد میفهمیم او هم دیو بوده! «ابرام چرخی» هم که ظاهری مردانه دارد، در واقع زن است و به جلد مرد پناه بُرده! چه شد که نقش قهرمانان نمایش را به زنها سپردید؟ آیا قصد و منظوری از این انتخاب داشتید؟
ببینید، انتخاب زنها به عنوان قهرمانان نمایش، فکرشده بوده اما باید نکتهای را هم من اضافه بکنم. ما مرد دیگری هم در نمایش داریم که «فارِس» است و کنار هم قرارگرفتن او و آناهیتا قهرمانان دیگری میسازد، ولی حضور زنان در این معرکه بسیار جدی و قابل توجه است. علت این امر آنست که ما کمتر به زنها پرداختهایم. این علاقة شخصی من است. در کارهای قبلی من هم زنها به شدت حضوری جدی دارند. به نظرم این تعادل باید برقرار بشود. به عنوان یک مرد عرض میکنم که ما به قدر کافی از مردها گفتهایم و در تاریخ و ادبیات نمایشی و ادبیات کهنمان به آنها پرداختهایم. زنها کمی مغفول ماندهاند و این به نظرم منصفانه نیست. از طرفی، در مورد جایگاه زن، من نگاه معرفتی ویژهای دارم. در ادبیات عرفانی و اسلامی ایران و نگرش و جهانبینی شیعه، زن جایگاه بسیار والایی دارد. مثلاً جایگاهی که حضرت زهرا (س) دارد، یک جایگاه ویژه است. حتا برخی فلاسفه عرفانی معتقدند آخرین کسی که از معصومین باید بیاید و پرونده سالک را امضا بکند، حضرت زهراست. در اسطورههای ایرانی هم زن جایگاه بسیار ویژهای دارد که من در نمایشم از اسطوره آناهیتا بهرهمند شدم. فارغ از مسائل سیاسی، نگاه ما به زنها ضعیف بوده. جامعهای که به زنها نگاه نادرست و ضعیفی داشته باشد و زنان جامعه را جدی نگیرد، آن جامعه ضعیف میشود، چون نیمی از جمعیتش را جدی نمیگیرد. این مساله خیلی مهمی است. به کشورهای دیگر نگاه بکنید. آنهایی که از هر نظر پیشرفتهترند و اوضاع بهتری دارند، زنانشان هم اوضاع بهتری دارند. البته ما زنانی هم در همسایگی ایران داریم که میبینید وضعیت زنانشان چهقدر اسفناک است. خب آن کشور ببینید چهقدر عقب مانده و همه مردمانش دچار ویرانی و سختی و رنج هستند. من این را از نظر فرهنگی و انسانی و سیاسی خیلی مهم میدانم. همینطور از نظر انصاف و معرفتی. شما به ادبیات فارسی هم نگاه بکنید، ریشة زن از زندگی آمده، یعنی ما داریم زندگی را از خودمان دور میکنیم. هرچهقدر به زنها کمتر توجه بکنیم، از زندگی دورتریم و همچنین از شادی و پیشرفت و خوشبختی. هرچهقدر بیشتر به آنها توجه بکنیم، طبیعتاً اوضاع بهتری داریم. بنابراین انتخاب زنها به عنوان قهرمان در نمایشم، آگاهانه بوده. در کارهای قبلی من هم این نکته را میبینید. در نمایش «راز نقل آخر»، میبینیم «ملوکالسلطنه» زنده میماند و صولتالدوله را که ضدقهرمان پلید داستان بود، تادیب میکند و باعث میشود او به وارستگی برسد. در نمایش «مِرا نام…» هم کاملاً به زنان داستان رستم و سهراب نگاه کردم.
در آغاز گفتوگو به محدودیتهای مالی در اجرای نمایش «ماشیندودی» اشاره کردید. با توجه به شرایط بحرانیِ اجتماعی و سیاسی کشور، در تولید این نمایش با چه مسائلی روبهرو بودید؟ آیا شما هم با نگاهی که در فضای تئاترِ این روزها، مبنی بر تحریم اجرا و تماشای تئاتر توسط هنرمندان و مخاطبان شکل گرفته، موافق هستید یا معتقدید با در همین شرایط هم نمایش روی صحنه برد؟
خب از نظر مالی که بسیار سختی کشیدیم. من حرفه دیگری هم ندارم، ولی من برای پذیرایی از گروهم، همیشه شرمندهشان بودم و آنچه را باید در خور و شأن آنها باشد، نتوانستم انجام بدهم.گرچه آقای افضل میرلوحی هم در مقام تهیهکننده به کمک ما آمد اما در حدی که بخشی از هزینههای کار را تامین بکنند. مثلاً پیشقسطی به بچههای گروه بدهند یا هزینه پیامکهای تبلیغاتی را بپردازند، ولی در دوره تمرینها که من تنها بودم و تهیهکننده نداشتم، به سختی گروه را اداره میکردم. متاسفانه شنیدم که مرکز هنرهای نمایشی کمکهزینهها را بسیار پایین آورده! نمیدانم آقایان چه سیاست و فکری دارند اما این درست نیست. همهجای دنیا تئاتر با حمایت دولتها رشد میکند. ما قلب تپنده فرهنگ یک کشور هستیم.کشوری که در آن هنر اجرا نشود، اعم از کنسرتهای موسیقی، اجرای نمایشها و دیگر فعالیتهای فرهنگی و هنری، آن جامعه به سمت خشونت سوق داده میشود. شما فرض بکنید در شهرهایی اجرای تئاتر وجود نداشته باشد. میبینید که در آن شهر بزهکاری بیشتر است. این اصلاً اتفاق خوبی نیست، ولی نمیدانم چرا متاسفانه دولت کاری نمیکند. قبلاً حمایتها کم بود، الان به مراتب کمتر هم شده. حتا اداره تئاتر هم که آنجا به ما سرویس تمرین میدادند، تعطیل شد. من باید از خانم پریسا مقتدی (مدیر تماشاخانه سنگلج) تشکر بکنم، چون تا جایی که توانستند در تماشاخانه سنگلج به ما فضای تمرین دادند، وگرنه کار از این سختتر هم میشد اما در مورد تحریم تئاتر باید بگویم من مخالف تحریم هستم. البته بسیار احترام میگذارم به همکارانی که چنین نظری دارند. آنها هم دلایل خودشان را دارند. من نظراتشان را شنیدهام و باز هم میشنوم و به آن احترام میگذارم، ولی فرض بفرمایید من بخواهم اعتراضی داشته باشم. خب صحنه تئاتر یکی از تریبونهای ما برای اعتراض است. من چرا باید تریبونم را خاموش کنم؟! یعنی من اگر اعتراضی هم دارم ـ که دارم ـ میآیم روی صحنه تئاتر با همه محدودیتهایش و حرفم را میزنم و مخاطبم میشنود اما اینکه تئاتر را تحریم بکنم، چه سودی دارد؟! هیچوقت نفهمیدم سود تحریمکردن چیست! من به هیچ عنوان موافق تعطیلکردن مراکز فرهنگی نبوده و نیستم. فرهنگسراها، سینماها، سالنهای تئاتر و موسیقی، جای ماست؛ چه بخواهیم مردم را سرگرم بکنیم و کارهای مفرح تولید بکنیم، چه بخواهیم بیانیه سیاسی بدهیم و اعتراض بکنیم. خب اگر بخش فرهنگی تعطیل بشود و فقط بخش اعتراضی باقی بماند، مردم چگونه هدایت بشوند؟ این کار روشنفکران است که جامعه را هدایت بکنند. آنوقت ما تریبونهایمان را خاموش بکنیم و برویم بنشینیم کنج خانه؟! این کار چه سودی دارد؟ شاید آنها درست میگویند، ولی من تا امروز توجیه نشدم که چرا نباید تئاتر اجرا کرد؟! اگر آنها مرا قانع بکنند، من هم همراهشان میشوم.

در پایان حرف ناگفتهای اگر مانده، بفرمایید.
دوست دارم به همکارانم و مخاطبان تئاتر بگویم لطفاً نمایش ایرانی را جدیتر بگیرند. هرآنچه را مربوط به میراث فرهنگی ناملموس و ملموس ماست، جدیتر بگیرند. بعضاً پیش میآید متاسفانه به دوست یا همکاری پیشنهاد کار میدهیم، به محض اینکه میفهمند ما نمایش ایرانی کار میکنیم، به فکر فرو میروند که پاسخ مثبت بدهد یا نه؛ پیش از اینکه اصلاً متن را بخواند! همچنین مسئولان وزارت فرهنگ هم کمی حمایتهای مادی و معنویشان را جدیتر بگیرند و از فشارها کم بکنند.گاهی آدم با مواردی از تذکرها مواجه میشود که متحیر میمانَد. یعنی چیزی را که آنها میگویند، چرا من باید انجام بدهم؟! جز ضرر، چه سودی برای آنها دارد؟! فضایی که مسئولان دارند ایجاد میکنند، فضای خوبی نیست. باید کمی جای نفسکشیدن بدهند. اجازه بدهند هنرمندان بیایند و کارشان را بکنند. این فضا، مناسب نیست و نتیجه مطلوبی برای هیچیک از طرفین نخواهد داشت. اگر فشارها را کم بکنند، حتماً اتفاقهای بهتری میافتد.