نقد و نظری بر نمایش «خانوم» به کارگردانی تینا بخشی

دو کلفت، دو نویسنده، یک خانوم

سحر ناسوتی:

مقوله‌ی درام و دراماتورژی، اصلی‌ترین عنصر هر اجرایی است که به مثابه‌ی ستون نمایش عمل می‌کند، چون یک گروه اجرایی در ابتدا متنی را برمی‌گزیند، آن را تحلیل و تفسیر کرده و سرانجام به اجرا درمی‌آورد. پس همه‌چیز حول محور نمایش‌نامه می‌چرخد؛ چه مکتوب بوده یا نبوده، چه دارای دیالوگ باشد یا نباشد یا حتی به صورت بداهه اجرا بشود. ضعف متن در بسیاری از اجراهای ایرانی به ویژه کارهای گروه‌های جوان که هنوز به خوبی بر اهمیت این کلیدی‌ترین عنصر نمایش قائل نیستند، به چشم می‌خورد. نمایش «خانوم» کاری از تینا بخشی که بر اساس متن «کلفت‌ها» اثر «ژان ژنه» نوشته شده، از این دست است.

در بروشور نمایش، نام نویسنده‌ی اجرا،که در واقع همان «کلفت‌ها»ی ژان ژنه با یک نویسنده اضافه است، تینا بخشی ذکر شده! در صورتی که زمانی می‌توان نام نویسنده را بر اثری اطلاق کرد که داستان، دیالوگ‌ها و خط سیر دراماتیک همه از آن خودش باشد. شاید بهتر بود در بروشور، نام تینا بخشی به عنوان دراماتورژ ذکر می‌شد اما سوای این مقوله، بخشی با افزودن یک شخصیت مرد به این نمایش زنانه،که در واقع نویسنده اثر است، قصد داشته خلاقیت به خرج بدهد و بخش تازه‌ای را به متن بیفزاید؛ بخشی که ارتباط چندانی با داستان ندارد و از همین رو بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف اجرا به حساب می‌آید.

عکس: رضا جاویدی

در «خانوم» تینا بخشی، مردی ابتدا با دیالوگ‌هایی نه چندان مرتبط، ارتباط خود را با بندبازی تعریف می‌کند که او را به نوشتن نمایش‌نامه و ورودش به دنیای تئاتر ترغیب می‌کند. مقایسه تئاتر با بندبازی یک استعاره بسیار زیبا از هنری است که هر آن احتمال فروافتادنش از طنابی نازک وجود دارد. راه‌رفتن روی لبه تیغ، ماهیت ارتباط زنده میان تماشاگر و اجراست اما مشکل این‌جاست که همه این سخنان نغز و ارائه‌ی مانیفستی در باب تئاتر، چه ارتباطی با نمایش‌نامه‌ی کلفت‌ها دارد؟

یک نویسنده کاربلد به خوبی می‌داند در دنیای درام باید حس هم‌ذات‌پنداری میان تماشاگر با شخصیت‌ها شکل بگیرد. این هم‌ذات‌پنداری به مثابه‌ی یک قلاب عمل می‌کند که به گروه اجرایی، فرصت به دام‌انداختن مخاطب را می‌دهد اما در نمایش خانم، شخصیت ژان (ژنه) با سخنانی نامربوط به اجرا،که در واقع مانیفست نویسنده نسبت به تئاتر بودند و بازی خشک بازیگر، با شیوه‌ی بیانی که در آن دیالوگ‌ها با قدرت شروع می‌شدند، ولی به سختی می‌شد پایان جملات را شنید، از همان آغاز ضربه‌ی بزرگی به کار می‌زند. حضوری که منطق آن در اجرا، و در حقیقت اقتباسی وفادارانه از متن ژان ژنه، مشخص نیست و علت وجود نویسنده را در اجرا نمی‌توان درک کرد.

اگر هدف اجرا، نمایش دغدغه‌های ژان به مثابه نویسنده در هنگام نوشتن یک نمایش‌نامه است، به طور کلی نمایش باید مسیر دیگری طی می‌کرد و اگر قصد، چیز دیگری مانند تحلیل‌های جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه نویسنده از دنیای دو کلفت بود، باید شیوه اجرا به گونه‌ای دیگر می‌شد. شاید اگر ابتدای اجرا دغدغه‌ی نویسنده به صورت واقعی‌تر، نه با جملات شعاری و شعرگونه، به تصویر کشیده می‌شد، بخش‌های بعدی که حضور او را در اجرا و در متن، خیال و ذهن خودش نمایش می‌داد، جذابیت بیش‌تری می‌یافت. این در حالی‌ست که در بدو ورود تماشاگر، قاب‌های صحنه و تصاویر زیبایی دیده می‌شود و انتظار یک اجرای خوب و تمیز را برای او ایجاد می‌کند. اجرایی که بحق با بازی درخشان دو بازیگر زن، به ویژه «سارا سیبی» در نقش کلر می‌رفت که به یک نمایش عالی و بحث‌برانگیز تبدیل بشود. صحنه ساده و خوب، استفاده از عناصر اجرایی مانند لباس مهمانی قرمز، دستکش‌ها و طراحی لباس مناسب، میزانسن‌های بسیار درست و جذاب، بازی‌های فوق‌العاده و ریتم اجرایی درست در بخش‌های مرتبط با نمایش‌نامه‌ی کلفت‌ها، نشان از کاربلدی گروه اجرا دارد اما گسست میان بخش اضافه‌شده به کار، یعنی نویسنده کلفت‌ها و اجرای خانوم، باعث شده نقاط قوت کار کم‌تر دیده بشود.

عکس: رضا جاویدی

شاید اگر در پایان اجرا به جای این که سولانژ دستکش قرمز را به دست بکند، نویسنده این کار را می‌کرد، بهتر می‌توانستیم ارتباط او را با متنی که روی صحنه می‌نویسد، احساس بکنیم و به این ترتیب از نقاط قوت کار و اجرای تمیز و بی‌نقصی که در بخش اقتباسی از کلفت‌ها می‌دیدیم، لذت بیش‌تری ببریم، زیرا دراماتورژی مقوله‌ای است که باید جدی گرفته بشود و شناخت عناصر دراماتیک در اثر و استفاده‌ی درست از آن‌ها، اجرایی عالی را سبب می‌شود، همان‌گونه که استفاده‌ی نادرست از عناصر درام می‌تواند یک کار خوب را به کاری معمولی تبدیل بکند.

5/5 - (1 امتیاز)