فقط کرمانیها بخوانند!
احمدرضا حجارزاده: امروز بیشتر مردمان از این نکته آگاهند که نویسندگی از سختترین مشاغل دنیاست و بیشک چنین است؛ اینکه شخصی بخواهد از هیچ، دنیایی چنان حقیقی و زنده بسازد که خواننده بتواند آن را به روشنی روز پیش رویش تجسم و تماشا کند، و این سختی کار آنجا شدت میگیرد که نویسنده قصد کند نوشتهاش را بر بستر طنز بگستراند. طنزنویسی خود از دشوارترین گونههای نویسندگی است و برای موفقیت و دستیابی به این مهم، نگاهی موشکافانه و زبانی آشنا به دایره وسیعی از کلمهها و ترکیبهای کهنه و نو نیاز است تا با چیدمان متناقض آنها، فضایی طنزآلود خلق شود و لبخندی بر لب مخاطب نشیند. در مجموعهداستان «کُتِ زوک» گویا مهدی محبیکرمانی از آن نگاه ظریف و زبان سرشار از تنوع لغتها به حد رفع نیاز برخوردار بوده و علاوه بر این دو اصل، امتیاز سومی هم در اختیار داشته و آن اینکه او از ایده و موضوعهای بامزهای در روایتهای داستانی خود بهره برده است. با این همه، وقتی کتاب را به دست میگیرید و آغاز به خواندن میکنید، از همان داستان نخست، چیزی، مانعی، موضوعی نمیگذارد از فضای داستانها به قدر کفایت لذت ببرید و آن ارتباط لازم را با هر قصه برقرار کنید، و این مانع دست و پاگیر، زبان فولکلور و بومی نویسنده است که او بر اساس اصالت کرمانی خود، در هر داستان ـ جز مورد «نایبرییس انجمن سخنرانی»ـ به کار برده.گرچه لازم به یادآوریست استفاده از گویشهای محلی و عبارتهای متداول در زبانهای مادری هر طایفه برای نگارش داستان، به هیچوجه یک ضعف نیست. چه آنکه بسیاری از نامداران بزرگ ادبیات ایرانزمین، زبان بومی طوایف را در آثارشان دستمایه قرار دادهاند و داستانهایی بسیار دلنشین و ماندگار پدید آوردهاند. زندهیاد احمد محمود از مهمترین نویسندگان معاصر ما بود که به طور معمول در اغلب نوشتههایش، لهجه و کلمههای جنوبی و رایج در خوزستان و اهواز را با متن درمیآمیخت و لطافتی دوچندان به اثر میبخشید، یا یوسف علیخانی که در داستانهایش کلمههای زبان قزوینی به فراوانی مشهود است. نگاه بکنید به مجموعهداستان «عروسِ بید» که از بهترین کتابهای اوست، ضمن اینکه علیخانی، فهم لغت و مطلب را بر اساس کاربُرد و نوشتهاش، به خود خواننده واگذار میکند و حتی معانی لغتها را در پاورقی کتاب نمیآورَد. با وجود این اما نویسندههای نامبرده و مثالهای بسیار دیگری که میتوان بدانها اشاره کرد، در کنار نوشتار فولکلوریک خود، داستانهایشان را در قالبی از روایت ادبی و کلاسیک نثرنویسی استوار گرداندهاند که خواننده را در خوانش متون داستانی به شیوه آشنای ذهن شریک میکند. در حالیکه مهدی محبی، داستانهای طنزآمیز خود را چنان با بیان و حتی نحوه روایت با مناسبات محیطی کرمان در هم آمیخته،که خواننده را پس میزند و ارتباطگیریاش را با متن و به طور طبیعی موضوع و محتوای هر قصه، تا حدودی سخت میکند. جالب آنکه محبی حتی معنای کلمههایی را که از زبان کرمانی در سطور کتابش گنجانده، در پانویس و توضیحات پایانی هر قصه آورده تا خواننده به درک درستی از رویدادها و منظور شخصیتها برسد. وگرنه برای نمونه، مخاطب ناآشنا به زبانِ کرمانی، از کجا باید میدانست «کُتِ زوک» در واقع همان «سوراخ لولههای سفالی» است؟! فاصلهگذاری اثر با مخاطب، از همین نامگذاری کتاب شروع میشود. خریدار چنین کتابی نه تنها جذب نام کتاب نمیشود ـ چون درکی از آن ندارد ـ که حتی به مدد تصویر کاریکاتور و البته جسورانه روی جلد هم نمیتواند به تصوری از عنوان کتاب دست بیابد. در یک مقیاس برابر، جا دارد از نویسنده همشهری محبی یاد کنیم که امروز از موفقترین و مهمترین نویسندگان عصر ماست. هوشنگ مرادیکرمانی علاوه بر اینکه موقعیت و موضوع داستانهای خود را به سرزمین مادری میبرد، آنها را در چارچوبی همهفهم و فراگیر روایت میکند تا نه فقط برای یک شهر یا استان،که برای یک سرزمین جذاب و خواندنی باشد. ضمن اینکه چاشنی طنز، ضمیمه همیشگی قصههای مرادی نیز هست. با تمام این تفاسیر، اگر حوصله کنید و با زبان بومی کتاب کنار بیایید، به طور حتم برخی از ده داستان موجود در کتاب، به خاطرهانگیزترین و بامزهترین داستانهای طنز زندگیتان بدل خواهند شد. هرچند معتقدم بردن فضای زمانی تکوتوکی از داستانها به دوران پیش از انقلاب برای خلق ماجراهایی کمیک و خلاف عرف جامعه امروز ما، آن قصهها را لوث کرده و بیمزه جلوه داده، ولی در معدود موارد باقیماندهای که نویسنده زمان تاریخی را از اثر حذف کرده، سوژهها تا حددود زیادی خوشمزه و خندهدارند! نمونهاش همین قصه «کُتِ زوک» که روایت گرفتگی سوراخ خزینه حمام عمومی است، یا داستانهای «صفر مشصغری»،«تغارو خیرالنسا» و «من غضنفر 60 سال دارم!» که از دیگر موارد موفق نویسنده در آفرینش موقعیتهای طنز هستند. شاید از اهم دلایل موفقیت این قصهها، پرهیز از کاربرد کلمههای کرمانی، بنا بر ضرورت ماجرا باشد اما محبی وقتی هم کلمههای بومی را از متن گنار میگذارد، به اصطلاح از آن سوی بام میافتد و در دام تصویرسازی یک فرهنگِ سنتی و قومیقبیلهای گرفتار میشود. از اینرو میشود گفت در همه داستانهای مجموعه «کُتِ زوک»، خواننده اگر گرفتار فهم زبان هم نباشد، باید درگیر شناخت یک فرهنگ و رفتار غیرمعقول میان اقوام کرمانی و شخصیتهای هر داستان باشد. مثل قضیه تعصب خیرالنسا روی تغار کشکسابی و سرکهدادنهای زورکی به هر کس که درِ خانهاش را میزند! یا موضوع ازدواجهای دوم و سوم و چندم آقبابا و خانمجان و چشم و همچشمی زنهای طایفه بر سر انتساب مقام «بیبی» و فخرفروشیهای دیگر و باقی قضایا در داستان «همهی نابیبییون». در داستانهای گوناگون کتاب، جابهجا بر رفتارهایی تاکید و اشاره شده که به نظر فقط مختص اهالی کرمان است و باید با رفتار آنها آشنایی داشته باشید تا در خوانش ادبی یک قصه طنزآمیز، به مضحکبودن آن پی ببرید و خندهتان بگیرد.

«کُتِ زوک» میتوانست اثرِ موفق و شناختهشدهتری باشد اگر نویسنده اصالت قومی و فرهنگی خود را از اثر جدا میکرد و اصراری بر آن نداشت که داستانهایش بازتابی از حال و روز مردم کرمان باشد. نگاه کنید محبی هر کجا سعی کرده به طور کامل، داستانش را با خط و ربط ساده و معمول نویسندگی بیان کند، آن داستان دلنشینتر، قابلفهمتر و جذابتر از کار درآمده و دست بر قضا تاثیر بهتر و بیشتری بر مخاطب داشته است.
«کُتِ زوک» در وضعیت فعلی، مجموعهداستان طنز موفقی است فقط برای خوانندگان کرمانی، نه عموم علاقهمندان به کتابخوانی. این نکتهای است که بهتر میبود روی جلد کتاب یا در صفحه اول آن قید میشد تا خریداران کتاب با آگاهی و شناخت دقیق و درستتری،کتاب را انتخاب و مطالعه بکنند.