نگاهی به کتاب «دوازده داستان سرگردان» اثر گابریل گارسیا مارکز

فقط اومدم داستان بخونم

احمدرضا حجارزاده: کدام آدم کتابخوانی‌ست که نام کتاب «صد سال تنهایی» و نویسنده‌اش «گابریل گارسیا مارکز» را، دست‌کم برای یک بار، نشنیده باشد؟ امروز دیگر خیلی‌ها این کتاب مشهور را خوانده‌اند. مجموعه‌داستان «دوازده داستان سرگردان» حاوی بهترین داستان‌های کوتاه این نویسنده کلمبیایی است. داستان‌های این مجموعه، طی هژده سال زمان مداوم نوشته شده‌اند و مارکز برای نگارش آن‌ها، عذابی جانکاه را تحمل کرده. جالب این‌که هیچ‌کدام از قصه‌های این کتاب، از ازل به شکل داستان در معنای کلاسیک آن نبوده‌اند، بلکه پنج مورد از آن‌ها یادداشت‌های مطبوعاتی و فیلم‌نامه و یکی هم متنی برای سریال تلویزیونی بوده‌اند. حتی یکی از داستان‌ها، مصاحبه ضبط‌شده‌ای بوده که مارکز برای دوستش نقل کرده و در مطبوعات منتشر شده اما بعد، نویسنده آن را از نو بازنویسی کرده و در کتاب جا داده است. چنان‌که گارسیا مارکز در دیباچه کتاب توضیح می‌دهد یکی از داستان‌ها به دنبال خوابی که دیده در ذهنش شکل گرفته و روی کاغذ آمده. داستان‌هایی که در «دوازده داستان سرگردان» می‌خوانید، از همان شیوه نویسندگی مارکز موسوم به «ادبیات رئالیسم جادویی» تبعیت می‌کند و قدرت او را در تخیل‌گرایی، تشریح جزییات و روایت داستان‌هایی تکان‌دهنده با موقعیت‌های عالی و چشمگیر به نمایش می‌گذارد، و همین خصیصه‌هاست که آثار او را برای تبدیل به فیلم‌های سینمایی مناسب جلوه می‌دهد. داستان‌هایی که مارکز در این کتاب عرضه کرده، جدا از اهمیت ادبی‌شان، به لحاظ موضوع و مضمون نیز قابل‌اعتنا هستند. سوژه داستان‌های او،که اغلب هم از زندگی خود الهام می‌گیرد، مضامین فرهنگی، اعتقادی و با رویکرد امیدبخشی به زندگی را شامل می‌شود، ضمن این‌که داستان‌هایش بر معصومیت بنیادین انسان‌ها تکیه دارند. عده‌ای می‌گویند هیچ‌یک از کتاب‌های مارکز با خوشی به پایان نمی‌رسد اما داستان‌هایش مملو از شوخی‌ها و شادابی عمیقی است که او از زندگی حقیقی انسان‌ها برداشت کرده. همچنین جلوه‌های زیبای زندگی در نوشته‌های مارکز، ناشی از تجربه بیست‌ساله او در حرفه روزنامه‌نگاری است.گابریل گارسیا مارکز طی عمر ادبی خود کتاب‌های بسیاری نوشته که اغلب آن‌ها نیز اهمیت و شهرت جهانی کسب کرده‌اند، از جمله «صد سال تنهایی» (که سال 1982 نوبل ادبیات را برای او به ارمغان آورد)،«پاییز پدرسالار»،«عشق سال‌های وبا» و «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد». او که امروز از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین نویسندگان آمریکای لاتین و معاصر است، در داستان‌های سرگردان این کتاب، همان سبک ادبی خاص خود را پیاده کرده. مارکز در بخشی از ورودی کتاب نیز دلیل نام‌گذاری اثرش و این‌که چرا دوازده تا، چرا داستان و چرا سرگردان را به تفصیل شرح داده. علاوه بر این، روایتی که او از یک روز زندگی‌اش در مقدمه کتاب آورده، بسیار خواندنی و آموزنده است، بخصوص برای علاقه‌مندان به هنر نویسندگی:«صبح زود بیدار می‌شوم، حوالی شش صبح، روزنامه را در بستر می‌خوانم، بلند می‌شوم، در حین گوش‌دادن به موسیقی رادیو، قهوه‌ام را می‌نوشم، و حدود ساعت نُه که بچه‌ها به مدرسه رفته‌اند و خانه از اغیار خالی است، به نوشتن می‌پردازم. بدون هیچ مزاحمی تا ساعت دو و نیم که بچه‌ها می‌آیند و خانه را روی سرشان می‌گیرند، می‌نویسم. در تمام طول روز به هیچ تلفنی جواب نمی‌دهم».

دوازده داستان جادویی که در این کتاب خواهید خواند، به ترتیب عبارتند از: سفر به خیر آقای رییس‌جمهوری، قدیسه، هواپیما و زیبا خفته، خودمو برای خواب‌دیدن اجاره می‌دم، فقط اومدم تلفن بزنم، شبح ماه اوت، ماریا دوس پراسرس، هفده انگلیسی مسموم، ترامونتانا، تابستان دلپذیر خانم فوربس، نور مثل آبه، ردِ خونِ تو در برف.

بخش کوتاهی از داستان دوازدهم کتاب را بخوانید:«در دستشویی نِنا داکونته متوجه لکه‌های خون روی بلوز و دامن خود شد اما اقدامی برای پاک‌کردن آن‌ها نکرد. دستمال آلوده به خون را به سطل زباله انداخت و حلقه ازدواجش را به دست چپ کرد و انگشت مجروحش را با آب و صابون خوب شست. محل بریدگی تقریباً غیرقابل‌رویت بود. به‌رغم این به محض بازگشت به اتومبیل خون‌ریزی دوباره شروع شد. سپس ننا داکونته دستش را با این یقین،که هوای یخبندان مزارع می‌توانست خون‌ریزی را قطع کند، از میان پنجره اتومبیل بیرون نگاه داشت.کوشش بیهوده دیگری بود اما هنوز آرامش خود را حفظ می‌کرد. با فریبندگی طبیعی خود گفت: اگه کسی بخواد مارو پیدا کنه،کار خیلی آسونیه. فقط کافیه رد خون منو توی برفا دنبال کنه».

امتیاز دهید