فصل سبز زمستان!
سحر ناسوتی: فیلم سینمایی «فصل ماهی سفید» نخستین ساخته قربان نجفی در مقام کارگردان است. این فیلم که سال 98 تولید شده این روزها پس از چهار سال بر پرده نقرهای سینما اکران شده است. این فیلم بر اساس داستان «باغ آلبالو»ی آنتوان چخوف نوشته شده و شخصیتها و داستانی کمابیش مشابه با اثر نمایشنامهنویس روس دارد: اعضای یک خانواده به همراه خدم و حشم بسیار، در یک خانهباغ در شمال، منتظر ناهید (لادن مستوفی) خواهر صاحبخانه هستند که چند سالیست به پاریس رفته و وام هنگفتی برای این سفر گرفته که قابل بازپرداخت نیست. ولخرجیهای ناهید در پاریس و کارشکنیهای مباشران بهرامخان (محمدرضا فروتن)، باعث ورشکستگی خانواده و از دستدادن خانهباغ و مزارع برنج میشود.
از اثر چخوف که بگذریم، تبدیل یک نمایشنامه به فیلمنامه کار چندان سادهای نیست: موقعیتهای مکانی محدودی که در نمایشنامه شاهد آن هستیم و دیالوگمحوربودن ساختار کلی تئاتر در مقایسه با تعدد مکانها در فیلم و تصویرمحوربودن آن، نیاز به دراماتورژی و گاه افزودن عناصر ویژهای به اثر را میطلبد تا فیلمنامهای پرتصویر با کشمکشهای لازم و مناسب برای مدیوم سینما به دست آید. در اقتباس از «باغ آلبالو»ی چخوف این موضوع اهمیت دوچندانی مییابد، زیرا خط داستانی نمایشنامه به نوبه خود بیش از حد رئالیستی و تخت است که افتوخیزهای کمی دارد و نفس نمایشنامه به تنهایی، فاقد کشمکشهای لازم برای تبدیلشدن به یک فیلمنامه است.

زمانی که فیلم آغاز شده و تصاویری از مناظر سبز و باغ زیبای شمالی به چشم میخورد، تماشاگر درمییابد که با یک اثر طبیعتمحور و عمدتاً ناتورالیستی روبهروست که عناصری نظیر یک خانه قدیمی، مردم بومی با لباسهای محلی و فضای شاد و دوستانه خانوادگی را به خدمت گرفته. هرچند که این فضای دوستانه با محیط صمیمی در دقایق نخست فیلم موجب ایجاد احساس خوب و آرامشبخشی در مخاطب میشود اما به خوبی میدانیم که یک فیلم، آن هم در نوع قصهگو نمیتواند بدون داشتن کشمکشهایی روشن و برجسته، قلاب انداخته و مخاطب را در دام خود بیاندازد. به همین دلیل زمان بالقوه طلایی فیلم برای شکار مخاطب تنها به تعارفات و دیدهبوسی میگذرد و برخی از شخصیتها که حتی نسبتشان با سایر اعضای خانواده مشخص نیست، در رفت و آمد و قربانصدقهرفتن برای همدیگر هستند.
قرار است این فضای شاد و دوستانه توسط لهراسب،که پسر یکی از مباشران بهرامخان است، تبدیل به محیطی بحرانی بشود اما ناهید به عنوان زنی سرخوش و لذتجو مدام مانع از گفتوگوهای جدی میشود و در نتیجه کشمکش درام مدام به تعویق میافتد. عملاً بیش از آنکه مخاطب بداند چرا و چگونه این خانواده دچار بدبختی شدهاند، با خوشبینیهای شعارزده و روشنفکرنمایانه آنها روبهروست؛ امری که در اثر چخوف دیده میشود و نویسندگان آن را نعلبهنعل و بدون تطابقدادن با رسانه سینما روی کاغذ آوردهاند. این خوشبینیها را به بازی نه چندان خوب دو شخصیت اصلی یعنی ناهید و بهرام که بیفزاییم، موضوع بغرنجتر میشود.
ناگفته نماند حضور شخصیتهای بسیار بر قاب تصویر، بدون اینکه فرصت مناسب برای رفتن هر یک از آنها به عمق داستان باشد، آنها را به افرادی قالبی تبدیل میکند؛ شخصیتهایی که خود بازیگران به ارائه کلیشهای تصویر آنها دامن میزنند و نتیجه اثری میشود که در پایان، مخاطب نمیداند چرا داستان بعضی از این شخصیتها را با بازیهای ضعیف و کلیشهای دیده و اگر آنها در فیلمنامه نبودند، آیا ضربهای به داستان وارد میشد؟

در واقع حضور شخصیتهای زیاد در سینما، راهرفتن روی لبه تیغ است و احتمال سطحیشدن شخصیتها را دارد. به نظر میآید تعدد افراد بازیگر، بیشتر مناسب سریال باشد که فرصت کافی برای پرداختن به هر یک از آنها وجود داشته باشد و هر یک از آنها را به موجوداتی یکه و منحصر بهفرد تبدیل کرده، امکان به تصویرکشیدن درست و کاملشان را به بازیگران بدهد. تمامی موارد یاد شده باعث میشود که شیرینی آن فضای زیبای خانوادگی به تدریج از دل برود و مخاطب احساس دلزدگی و خستگی از قصه را داشته باشد.
در کنار کمرنگبودن خط اصلی درام، نکته دیگر منطق ضعیف آن است. میدانیم که بهرامخان از طریق مزارع برنجش ارتزاق میکند؛ امری که کارشکنیهای لهراسب باعث از بینرفتن این مزارع و بازده پایین آن شده است. بیانگیزگی و بیتحرکی بهرامخان در به دستگرفتن اوضاع که نشان از خوی اشرافی او دارد، امریست که به این کار دامن میزند، همچنان که در درام چخوف نیز دیده میشود.
فراموش نکنیم که «باغ آلبالو»ی چخوف در تقبیح فئودالیسم نوشته شده و قرار نیست مخاطب با شخصیتها همذاتپنداری بکند و برای آنها دل بسوزاند. حالا در یک فیلم سینمایی چگونه میتوان با شخصیتهای اصلی فیلم ارتباط ذهنی عاطفی برقرار کرد، در حالی که آنها نه هدف مشخصی دارند و نه تلاشی برای گذر از بحران میکنند و جز چند جمله احساسی در مورد اینکه خانهباغ و زمینها میراث خانوادگی آنهاست، تعلق خاطر بیشتری به آن نمیکنند؟!
در واقع فیلم فراموش کرده که برای همذاتپنداری با شخصیتهای اصلی آنها باید تلاشی برای حفظ باغ خود انجام میدادند یا نشانه دیگری وجود میداشت که مخاطب احساس بکند آنها لااقل بابت از دستدادن باغشان ناراحت میشوند. وقتی شخصیتها با سردی تمام نهایتاً چند قطره اشکی بریزند و با فلسفهبافی بیهوده، به ویژه در سکانس شعاری کتابفروشی، خود را مشغول بکنند، چرا مخاطب باید برای از دستدادن خانهباغ دل بسوزاند و ناراحت باشد؟
علاوه بر این در فیلمنامه «فصل ماهی سفید» شخصیتی به نام مرجان وجود دارد که به نظر میرسد متعلق به آن نسل اشرافزده و فئودال نیست و عملگراست و برای گرفتن پول و پاسخ از لهراسب خودش را به این در و آن در میزند. آیا منطق فیلمنامه ایجاب نمیکرد او یک بار به دنبال دلیل اصلی بازده پایین شالیزارهایشان میرفت؟ بگذریم از این پرسش که مگر شالیزار مانند درختهای باغ میسوزد و برای همیشه از بین میرود؟ آیا نمیشد بار دیگر در آن برنج کاشت و سال دیگر منتظر نتیجه محصول شد؟

نکته آخر این که درام «فصل ماهی سفید»، بیش از آن که رئالیستی باشد، در دو حیطه سمبولیسم و ناتورالیسم قدم برمیدارد. البته نمیتوان به دلیل به تصویرکشیدن بخشهای محدودی از زیباییهای طبیعت شمال این اثر را ناتورالیستی خواند؛ در فصلی که به نظر میرسد بهار است اما در فیلم اسفندماه عنوان میشود و هیچ توضیحی برای این بهار زودرس داده نمیشود! در صورتی که میشد با کمی پرداخت روی مقوله سبزی باغ و تقابل آن با خشکی مزارع برنج، سبزبودن باغ در زمستان را به ویژگی برجسته اثر تبدیل کرد و آن را به مثابه امکانی بالقوه برای بالندگی صاحبان باغ در نظر گرفت. از سوی دیگر، فیلم کاملاً سمبولیستی نیست، زیرا آن مکتب ویژگیهای اجرایی خودش را دارد. با اینهمه کارگردان از عناصر مکتبی سمبولیسم وام گرفته و تلاش کرده از طریق القای این احساس که تکهتکهشدن زمین میتواند از بینرفتن سرزمین مادریمان ـ بخوانید وطن ـ باشد، مخاطب را احساساتی و حس همذاتپنداری دیرهنگامی را در پایان کار ایجاد بکند اما واضح و مبرهن است اثری که گامهای استوار رئالیستی برمیدارد و در میانه راه قصد دارد از میان نشانههایش پیامی را به مخاطب برساند، باید ابتدا در لایه اول کامل باشد و بتواند مخاطب را راضی نگاه دارد و سپس او را برای لایه بعدی و کشف عناصر نشانهشناسانه آماده بکند. هرچند نشانهها در این فیلم به اندازهای آشکار و عریان بود که نیاز به زحمت چندانی برای کشفکردنشان نیست.
