جدایی ماهی از رودخانهی اجدادی
فیلم «فصل ماهی سفید»، نخستین اثر قربان نجفی در مقام کارگردان، اقتباسی است آزاد از آخرین اثر آنتوان چخوف یعنی «باغ آلبالو»؛ داستانی پرتکرار که بارها و بارها اقتباسهایی با درجات مختلف وفاداری به متن از آن صورت گرفته و دیده شده اما هر بار بیآنکه ملال برانگیزد، عمق و معنای خود را بیش از پیش تجلی میدهد. از دستدادن میراث گذشتگان، میراثی که نسلها برایش متحمل زحمت شده اند، تغییر و جابهجایی طبقات اجتماعی به واسطه انفعال و ولخرجی طبقه فرادست و فرصتسنجی و پولپرستی طبقه فرودست که البته از ارزشها و فرهنگ متفاوتی برخوردار است و در نهایت نابودی میراث، زمین و سرزمین، مضامینی هستند که هر یک از ما به نوعی تجربه کرده ایم و با آن درگیر بوده ایم.
بیش از پنج بار ترجمه باغ آلبالو، اجراهای متعدد این نمایشنامه و اقتباس هایی که از آن صورت گرفته،گویای این مطلب است که روح ایرانی با این اثر پیوند خورده است، انگار داستان این اثر خاطراتی از ناخودآگاه جمعی ایرانی را زنده میکند و هر بار با تاثر و همدردی ما با خانواده گایف ـ مالک زمین ـ روح و روانمان پالایش مییابد. واگذاری ملک پدری در ازای پول برای سفر به اروپا،کاری که مادام رانوسکی میکند، یادآور قرارادادهای واگذاری امتیازات نفت و گمرکات به اجنبیان، در اواخر دوره قاجار برای سفر پادشاهان به فرهنگ است.کاری که با ناصرالدینشاه آغاز شد و تا پایان، آنجا که احمدشاه، واکسیبودن در پاریس را به پادشاه ایران بودن ترجیح میداد، ادامه یافت. البته که در آن دوران فروش ناموس و ثروت مملکت تنها به تامین مخارج سفر محدود نمیشده و هنوز هم نمیشود و جابهجا خبرهایی از قراردادهای واگذاری به گوش میرسد که غرور زخمخورده ایرانی را بیشتر میفرساید. همچنین اینکه پدران و پدربزرگانمان ارزش ملک و زمین را ندانستهاند و با فروش آن، سرنوشت آیندگانی را که ما باشیم به بازی گرفته اند، آنقدر پرتکرار است که در فضای مجازی تبدیل به جوک شده است. چنین است که باغ آلبالو حرف دل ما از زبان چخوف است و چنین است که در آیین بر پرده نشستن «فصل ماهی سفید»، بازیگر و مخاطب اثر اشک میریزند.

نام فیلم، ایهام دارد. فصل، به معمای روزگار و ایام و نیز جدایی، هر دو معنا دارد.«فصل ماهی سفید»، روایت روزگاری است که ماهی سفید ـ گایف و رانوسکی و در اینجا بهرامخان و ناهید ـ صید میشوند و از خانه و مأوای خود دور میافتند. یعنی جدا می شوند و در نتیجه می میرند و در عین حال، باغ و خانه هم می میرد. هکتار هکتار از اراضی خشکشده در اثر غفلت بهرامخان و سوءاستفاده لهراسب، نابود میشود و همزمان نام و اعتبار خاندان بزرگنیا از دست می رود.کاراکترهای فیلم تا اندازهای به نمایشنامه وفادار مانده اند. غیر از کاراکترهایی که به دلیل گسترش فیلمنامه به اثر اضافه شده اند ـ مثل نوههای عمهخانم و حتی دیدهشدن خود عمهخانم و برخی دیگر ـ بیشترین تفاوت را با متن مورد اقتباس، شخصیت بهرامخان با بازی تحسینشده محمدرضا فروتن نسبت به گایف دارد. البته بهرامخان و گایف، هر دو در برابر اتفاقات منفعلاند اما جنس انفعالشان متفاوت است.گایف شخصیتی لاقید و آبلوموفوار دارد. اتفاقات را به زمان میسپارد و در انتظار دستی غیبی است تا مشکلات را حل بکند اما بهرامخان،کاراکتری روشنفکر است، آنقدر که مساله طبیعت و درختان را دارد، در قید نام و آبروی خانوادگی نیست و مساله از دستدادن اموال خانوادگی را بیشتر به عنوان مسئولیت اجتماعی درک می کند و نه دغدغهای شخصی. از دیگر شخصیتهای مهم فیلم و نمایشنامه، مادام رانوسکی و معادل آن در فیلم، ناهیدخانم با بازی تئاتری و بیرونزده لادن مستوفی است که کمابیش در ذات خود دستنخورده میماند، جز آنکه ناهیدخانم، دلمشغولیهای نوستالژیک و طبیعتدوستانه و محیطزیستی دارد. لوپاخین که معادل آن را لهراسب با بازی میلاد کیمرام بر عهده دارد، شخصیتی کمتر پرداختهشده و تخت است و آنقدر رو پرداخت شده که که برندهشدنش در مزایده پایانی، غیرمنتظره نیست و شگفتی نمی آفریند. در او از آن جنس عذاب وجدانی که لوپاخین به واسطه خانهزادبودن در نمایشنامه بروز میدهد، اثری نیست. سنش کمتر است و به نظر میرسد قبلتر خواستگار دختر بهرامخان بوده اما اکنون که به مال و منزلتی رسیده، عشق فرصتطلبانه را کنار گذاشته است. بار طنز فیلم را دو خدمتکار، یکی فرنگ رفته و دیگری در وطن مانده با بازیهای خوب و طنازانه شقایق دهقان و بیژن بنفشهخواه، به دوش میکشند. نسبتهای برخی از کاراکترها به دلیل حذفهایی که صورت گرفته،گنگ و مبهم مانده و نیز به دلیلِ تعدد کاراکترها، شخصیتپردازی برخی از آنها عقیم و ناپخته است و حضورشان جز آنکه تایید و تاکیدی بر اصل ماجرا باشد، دلیل دیگری ندارد. برای مثال به نظر میرسد حضور دختر نوبخت با بازی بهزاد خداویسی، جز آنکه شوهردادنش در ازای پول چکهای پدر قرینهای بر پیشنهاد ازدواج دختر بهرامخان در ازای حلشدن مشکلات مالی باشد،کارکرد دیگری ندارد.

همچنین بازیها یکدست نیست، لادن مستوفی چنان بازی میکند که انگار بر صحنه تئاتر است، محمدرضا فروتن بازی درونی و کنترلشدهای ارائه میدهد. بازی بیژن بنفشهخواه، به فضای فانتزی طعنه میزند و ژیلا با بازی رها خدایاری به طور کنترلنشدهای، پرهیجان و بیرونی است.
به طور کلی میتوان گفت فیلم «فصل ماهی سفید»، فیلمی شریف و دغدغهمند است که به مسائل مهمی اشاره دارد اما با وجود ارزشهای درونی فیلم، در فرم و ساختار کاملأ موفق نیست. علیرغم تصاویر جذابی که در جایجای اثر چشمنوازی میکند، فیلم از انسجام کارگردانی برخوردار نیست. در لحظاتی تنه به تنه کارگردانی هنری میزند و در لحظاتی به یک فیلم تلویزیونی شباهت مییابد. ریتم در فصلهایی از فیلم کند میشود و ارتباط مخاطب با اثر رو به تضعیف میگذارد اما این کندی ریتم چنان نیست که تماشای فیلم را تا پایان برنتابد.
امید است «فصل ماهی سفید»،که با سرمایه بخش خصوصی ساخته شده و در این شهر هرت بازار سینما، اثری در خور توجه است، به درستی و شایستگی دیده بشود و همین دیدهشدن،کارگردانِ صاحبفکر آن را در ساخت آثار بعدی یاری بدهد.


