فیلمسازی با دغدغهی اخلاق
احمدرضا حجارزاده: شاید در وهله اول چنین به نظر برسد که کتاب پیشرو اثری مرجع درباره سینمای خاص کریشتف کیشلوفسکی و بیشتر شناختنامهی تحلیلی فعالیتهای هنری این کارگردان لهستانی است. در این صورت، چنین کتابی فقط مناسب حال علاقهمندان به سینما و نقد آثاری از این دست است اما بنده با این نظر مخالفم و به عنوان کسی که از خواندن کتاب مذکور بی اندازه لذت برده، یادآوری می کنم «سرشت و سرنوشت» می تواند برای هر آدم کتابخوانی یک تجربه ناب و بهیادماندنی رقم بزند، چون لابهلای متن فوقالعاده جذاب و روان کتاب، نکاتی خواهد خواند که به دشواری می تواند تجربهای در رابطه با آنها در زندگی فردی خود کسب بکند. این کتاب ظاهراً نقد و بررسی و مروری بر کارنامه و نگاهی کوتاه به زندگی و اندیشههای کیشلوفسکی ست، ولی آنقدر در خود پند و آموزههای اخلاقی گنجانده که بی انصافیست اگر از کنار آن بی تفاوت و به سادگی بگذریم.گویی فضای آرامبخش فیلمهای استاد با آنهمه بیانیههای اخلاقی بر حال و هوای نویسنده یا مولف کتاب، خانم مونیکا مورِر، تاثیر وافر و عمیقی گذاشته که با شور و شیفتگی به تشریح و تشویق فیلمهای محدود کیشلوفسکی پرداخته است. با این رویکرد، می توان کتاب حاضر را از بهترین آثار موجود در حوزهی تحلیل فیلم و زندگینامههای سینمایی دانست که ترجمه خوب مصطفی مستور نیز بر اهمیت و کیفیت آن افزوده است.
در «سرشت و سرنوشت» برای آنکه خواننده بتواند با دنیای ذهنی و نگاه منحصربهفرد کیشلوفسکی آشنا شده و به درک بهتری از نقد فیلمها برسد، ابتدا زندگینامهی نسبتاً کوتاه اما کاربردی و مفیدی ارائه شده که کاملاً مخاطب را با خلقوخوی فیلمساز درگیر میکند و همین تمهید هوشمندانه سبب میشود خوانندهای که موفق نشده دستکم برخی فیلمهای کیشلوفسکی را ببیند، در خوانش نقد و معرفی آنها دچار سردرگمی نشده و بتواند به راحتی حدس بزند این فیلم، از کدام حس و ضمیر ناخودآگاه کارگردان برمیخیزد و چه شرایطی باعث میشود فیلمساز صاحبسبکی چون او، مثلاً اثر ضعیفی مانند «زخم» را کارگردانی بکند.

«سرشت و سرنوشت» در شکل و شمایل فعلی، خوب از کار درآمده اما نقطهضعفی که خود را در جریان مطالعهی کتاب نشان میدهد، جای خالی تصاویری از زندگی خصوصی کیشلوفسکی، صحنهها و پشت صحنههای فیلمهای اوست.
اگر «سرشت و سرنوشت» به شکل مصور چاپ میشد تا مخاطب تصاویری از آنچه را درباره جهان هنری کیشلوفسکی میخوانَد، همزمان ببیند، شاید با استقبال بیشتری روبهرو میشد.گرچه محصول موجود توانسته میان علاقهمندان به چنین آثاری راه باز بکند و به قدر کافی دیده و مطرح بشود.
کتاب پس از یادداشت مترجم در آغاز، دو فصل با عناوین «کریشتف کیشلوفسکی» و «در آغاز راه…» در پیش دارد که نگاهی اجمالیست به شخصیت و زندگی این کارگردان مطرح جهان. در این دو فصل، درخواهیم یافت نگاه بدبینانهی کیشلوفسکی به جهان و آدمهایش از کجا میآید، چگونه به شانس اعتقاد پیدا میکند، چطور «اخلاق» تا این حد برایش مهم میشود و از چه زمانی و با تاثیرپذیری از چه کسانی، در مسیر تبدیلشدن به کارگردانی سرشناس و چیرهدست گام برمیدارد. در ادامهی کتاب، بخشی طولانی به فیلمهای اولیهی او اختصاص یافته که مقطع زمانی سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۸۴ را در برمیگیرد.
خوبی قضیه آنکه همهی فیلمها دارای شناسنامهاند و مخاطب از داستان فیلم، نقد آنها، نشانهها و معانیشان و ارزشگذاری آثار هم بهره میبرد. پس از بررسی فیلم «پایانی نیست» در بخش اول، فصلهای مجزا و کوتاهی دربارهی مهمترین ساختههای سینمایی کیشلوفسکی که موجب شهرت او در اروپا و بعد در دنیا شدند، ارائه میشوند که سرآغاز آنها مجموعهی بینظیر «ده فرمان» است؛ سریالی دهقسمتی که بر اساس ده فرمان تورات ساخته شده است.«فیلمی کوتاه دربارهی کشتن»،«فیلمی کوتاه دربارهی عشق»،«زندگی دوگانهی ورونیک» و «سهگانهی رنگها: آبی، سفید، قرمز» فیلمهای دیگری هستند که در این مجموعه به ترتیب ساخت، معرفی و تحلیل شدهاند.
بد نیست بدانید نویسندهی کتاب، مونیکا مورِر، روزنامهنگار، منتقد و نویسندهی انگلیسی است که با مجلاتی نظیر امپایر، نئون و اسکوایر همکاری داشته است.
در صفحهی ۲۳ کتاب میخوانید:
زمانی که کیشلوفسکی و پیه سیهویچ مشغول ساختن ده فرمان بودند، مدام دربارهی «حقیقت» بحث میکردند؛ دربارهی اینکه چه چیزی درست و چه چیزی غلط است.کیشلوفسکی دائم در جستوجوی پاسخ بود. ده فرمان، در عین حال که مجموعهای بود از ده فیلمنوشتهی زیبا که حتا یک صحنه یا یک دیالوگ نامناسب نداشتند، محصول همین جستوجو بود:کاوشی دقیق و روشنفکرانه در مسائل پیچیدهی اخلاقی.
کیشلوفسکی در آغاز از الصاق هرگونه فرمان مشخصی به اپیزودها خودداری کرد ـ عنوانها از هر ارتجاعی تهی بودند و تنها به یک عدد اشاره داشتند ـ تا مخاطب، خود فرمانها را استخراج بکند اما بعد تسلیم فشار دیگران شد و با شک و تردید برای هر اپیزود فرمانی را تعیین کرد.