گفت‌وگو با «ماندانا نیک‌اعتقاد»، نویسنده‌ی ایرانی مقیم آمریکا

سفر همیشه جابه‌جایی و بیرونی نیست. سفرِ حقیقیِ انسان، به درون است

سایت هنردستان: ماندانا نیک‌اعتقاد، متولد ۲۹ خردادماه سال ۱۳۵۶، فارغ‌التحصیل رشته‌ی حسابداری در مقطع لیسانس از دانشگاه آزاد تهران است. او از دوران نوجوانی به ادبیات و شعر علاقه‌ی فراوانی داشته و در دوره‌ی دبیرستان برای مجله‌ی «سوره‌ی نوجوان» مطلب و شعر نو می‌نوشته است. مدتی نیز به عنوان خبرنگاری افتخاری با آن نشریه همکاری داشت و به تهیه‌ی گزارش می‌پرداخت اما مهاجرت او به آمریکا و تولد فرزندانش، چند سالی میان این نویسنده و نوشتن فاصله انداخت،گرچه همیشه تازه‌ترین کتاب‌های فارسی‌زبان را از کتابخانه شهر محل اقامتش به امانت می‌گرفت تا ارتباطش با کتاب‌خواندن هرگز قطع نشود. چند سال بعد، وقتی فرزندان خانم نیک‌اعتقاد بزرگ‌تر شدند، نوشتن را دوباره از سر می‌گیرد و این‌بار به عضویت انجمن ادبی فارسی‌زبانان شهر درمی‌آید. در سال 98 اولین جرقه‌های نوشتن و انتشار کتاب در ذهن او شکل می‌گیرد. به همین دلیل با کمک دوستی قدیمی در تهران، در یک کلاس نویسندگی آن‌لاین شرکت می‌کند و بلافاصله ایده‌ای برای نگارش یک رمان کوتاه درباره‌ی مهاجرت به ذهنش می‌رسد و تصمیم می‌گیرد ایده‌اش را عملی بکند و این‌گونه نخستین رمان ماندانا نیک‌اعتقاد با عنوان «غربت وطن من است» متولد می‌شود. این کتاب، در واقع داستان زندگی پرفرازونشیب دوست و همکار اوست که ابتدا با اندکی تغییرات در چند فصل نوشته می‌شود و در نیمه‌های کتاب، نویسنده تصمیم می‌گیرد داستان راوی اثر، یعنی خودش را نیز به کتاب بیفزاید، ولی از آن‌جا که قصد ندارد داستان حقیقی خود را بنویسد، شخصیتی فرضی را برای روایت موازی با شخص اول کتاب انتخاب می‌کند. نیک‌اعتقاد درباره‌ی انگیزه‌اش از نگارش این کتاب می‌گوید:«قصدم این بود دو مدل مهاجرت را مقایسه بکنم؛ آن‌ها که با سختی و مصیبت فراوان به کشور غریب آمریکا وارد می‌شوند و افرادی که به آسانی در لاتاری برنده می‌شوند و به آمریکا مهاجرت می‌کنند اما در نهایت هر دو با مشکلات و مسائل عاطفی، اقتصادی و فرهنگی مشابه‌ای در این کشور روبه‌رو می‌شوند». با ماندانا نیک‌اعتقاد به بهانه‌ی چاپ نخستین اثر داستانی‌اش گفت‌وگو کرده‌ایم.

***

ماندانا نیک‌اعتقاد/ نویسنده‌ی رمان «غربت وطن من است»
  • نویسندگان تازه‌کار معمولاً اولین گام‌های خود را در نویسندگی با نوشتن داستان کوتاه شروع می‌کنند اما شما کارتان را با دو انتخاب سخت آغاز کردید؛ هم رمان نوشتید و هم به موضوع پرمخاطره‌ی مهاجرت پرداختید. چه شد که تصمیم گرفتید نویسندگی را با رمان و چنین ایده‌ای شروع بکنید؟

ـ قبل از نوشتن این رمان، من داستان‌های کوتاه بسیاری نوشته بودم، ولی هیچ‌وقت اقدام به چاپ و انتشار آن‌ها نکردم. موضوع مهاجرت و تجربیات این راه پرفراز و نشیب همیشه برایم بار معنایی بالایی داشت و ذهنم را به خود مشغول کرده بود. حرف‌های زیادی بود که می‌خواستم در قالب داستان به گوش مخاطب برسانم. من فقط قدم در راه گذاشتم و خود قصه با کلماتی که روی کاغذ نقش می‌بست، من را با خود پیش برد. قصد دنبال‌کردن روال خاصی را نداشتم، زیرا نویسنده بیش از آن‌که مولف اثر باشد، ابزاری برای دریافت آن‌ست. فقط کافی‌ست در را به روی لحظه‌های روشن الهام باز بکند و با ایمان به سوی آن گام بردارد. قصه من می‌توانست یک داستان کوتاه بشود یا یک رمان، ولی من فقط با روند این جریان همراه شدم و با هم به این‌جا رسیدیم.

  • شما از دو دهه‌ی پیش به آمریکا مهاجرت کرده‌اید. با توجه به این‌که زمان حضور در ایران سابقه‌ی کار نوشتن برای مطبوعات داشتید و بسیار هم اهل مطالعه هستید، چرا خیلی دیر (سال ۹۸) برای نوشتن اولین کتاب‌تان اقدام کردید؟

ـ مهاجرت راهی‌ست پر از مشاهدات و تجربه‌های جدید؛گاهی جالب و‌ شگفت‌انگیز و گاه غمگین و ‌اندوه‌بار. من در سال‌های اول مهاجرت به دلیل رویارویی با مسائل بی‌شمار و مسئولیت مادری، فرصت و فراغت نوشتن برایم فراهم نبود. هرچند همواره خواندن، پناه امن خستگی‌هایم بود. با گذشت زمان و بزرگ‌ترشدن فرزندانم، دوباره نوشتن را از سر گرفتم. می‌توان گفت زمان قدم‌نهادن من در راه نگارش رمان همان وقتی بود که باید اتفاق می‌افتاد، زیرا در خلق یک اثر، خیلی دیر یا خیلی زود معنا و مفهومی ندارد. داستان‌ها و رمان‌ها همه حیات جاودان خود را دارند و در سطوح زیرین هوشیاری ما به سر می‌برند.کافی‌ست گوش بسپاریم، با چشم دل ببینیم و آن‌ها در وقت و زمان خود متولد می‌شوند.

  • گویا در نگارش رمان «غربت وطن من است»، از زندگی و تجربه‌های یکی از دوستان‌تان الهام گرفته‌اید. با توجه به این‌که خودتان هم تجربه مهاجرت و زندگی در غربت را داشتید، چرا داستان خودتان را برای نوشتن داستان دستمایه قرار ندادید؟ آیا سفر آسان و بی‌دردسری به آمریکا داشتید؟

ـ طبیعتاً هدف من از نگارش این رمان، بیان مستقیم داستان زندگی خودم نبود، بلکه انتقال قصه تلخ و ‌شیرین مهاجرت در قالب داستانی بود که هر دو شخصیت‌های آن می‌توانند نمادی از بی‌شمار زنان مشابه باشند. وقتی داستان مهاجرت لیلا، دوست و همکارم را،که در داستان «آیلار» نام دارد، شنیدم فکر کردم می‌تواند ایده جالبی برای نوشتن باشد.

  • به نظر می‌رسد شخصیت «آرزو» در کتاب هم‌تای خودتان در واقعیت باشد. همین‌طور است؟ بخصوص که آرزو اهلِ نوشتن است و پیشنهاد می‌کند داستان مهاجرت آیلار را بنویسد. چرا از نام واقعی خودتان در کتاب استفاده نکردید؟

ـ به عقیده من، رمان مجموعه‌ای‌ست از تجربیات زیسته نویسنده و تجربیات نزیسته‌ای که به صورت خواستة قلبی، آرمان و آرزوی او بوده است. انتخاب نام آرزو هم بی‌دلیل نیست. آرزو و آیلار هر دو بخشی از تجربیات زیسته و نزیسته من هستند. تجربیاتی که گاه به طور غیرتعمدی اثرات خود را در داستان نمایان می‌کنند.

جلد کتاب نخستین اثر داستانی ماندانا نیک‌اعتقاد
  • در نوشتنِ این کتاب چه‌قدر به واقعیت‌هایی که از زبان دوست خود شنیدید وفادار بودید و چه اندازه از تخیل خودتان در داستان‌پردازی استفاده کردید؟ آیا برای مستندبودن لحظه‌های کتاب، درباره‌ی مهاجرت و مسائل آن مطالعه و پژوهشی هم داشتید؟

ـ بخشی از داستان کتاب برگرفته از حقایقی بود که لیلا برایم تعریف کرد. هر روز موقع ناهار در کافه‌رستوران نزدیک محل کارمان می‌نشستیم و گفت‌وگو می‌کردیم. از او اجازه گرفته بودم که گفت‌وگوی‌مان را ضبط بکنم. شب‌ها نتیجه گفت‌وگو را به صورت گزارشی برای خودم می‌نوشتم و درون‌مایة اصلی داستان بدین‌صورت شکل گرفت. بخش دیگری از داستان حاصل تخیل و اندیشه‌هایم بود اما نه به مفهوم خیال‌بافی و پروراندن چیزی غیرواقعی در ذهن، بلکه به معنای تمرکز بر چیزی که آن‌جا حضور داشت و هم‌اکنون نیز حضور دارد. در پاسخ به قسمت دوم پرسش شما، باید بگویم بله،کتاب‌های زیادی مرتبط با موضوع مهاجرت خواندم و بررسی کردم. در مورد اتریش و تاریخچه پرحادثه‌اش پژوهش کردم. زندگی‌نامه بتهوون و نُه سمفونی را که در طول زندگی‌اش آفرید مورد مطالعه قرار دادم.

  • یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های کتاب، زبان شاعرانه‌ای است که برای توصیف فضا و احساس شخصیت‌ها انتخاب کرده‌اید. حتا در طول داستان، از بسیاری شاعران ایران و جهان نام می‌برید و نمونه‌هایی از اشعارشان را می‌آورید. نام‌گذاری فصل‌های کتاب هم که بر اساس نام اشعار سهراب سپهری بوده. دلیل انتخاب چنین زبانی برای پیشبرد داستان چیست؟ آیا چون خودتان به شعر علاقه‌مندید، تاثیرش را در کتاب و بیش‌تر شخصیت «آرزو» می‌بینیم؟

ـ من همیشه بر این باور بوده‌ام که شعر بسیار زیباتر و تاثیرگذارتر از نثر است. شعر یعنی هنر هم‌نوایی. مانند رودخانه‌ای که در ژرفای زمین جاری‌ست و ‌همیشه در دسترس نیست و شعر انسان را به اعماق این نهرهای درونی می‌برد تا صدای آن‌چه را آن‌جا جاری‌ست، بشنود. صدای پرشور زیبایی‌ها و صدای حزن‌انگیز اندوه را. از دوران نوجوانی شعرهای سهراب مرا مسحور می‌کرد و دنیای فکری و ذهنی‌اش مرا متحیر می‌ساخت. بارها می‌خواندمش و هر بار بر حیرتم افزوده می‌شد. او شاعری بود که بن‌مایة شعرهایش عرفان شرق بود.گروهی با او هم‌عقیده نبودند، چون اهل سیاست نبود اما او از انسان و زندگی می‌گفت و به همین دلیل وسیع بود. برخلاف عقیده شاملو که در مخالفت با او گفته بود «شعر باید شیپور و بیدارکننده باشد و نه لالایی»، من فکر می‌کنم بیداری یعنی آگاهی و ‌ادراک شعرهای سهراب. بله! «آرزو» راوی داستان و علاقة او به شعر، بازتاب شخصیت من است و نحوه نام‌گذاری فصل‌ها و انتخاب شعرهایی که در کتاب به آن‌ها اشاره می‌شود همگی با دقت نظر زیادی انجام شده است.

  • البته نثر شاعرانه‌ی کتاب بد نیست و خیلی هم زیبا و دل‌نشین از کار درآمده اما شاید در استفاده از آن کمی افراط شده و روایت شما را از داستان‌گویی دور کرده. خواننده‌ی کتاب هر کجا که شما از نثر شاعرانه فاصله گرفته‌اید و به توصیف‌های واقع‌گرا نزدیک شده‌اید، بیش‌تر با کتاب ارتباط می‌گیرد. موافقید؟

ـ به عقیده من هر کتابی مخاطب خاص خودش را دارد که بر اساس سلیقه و برداشت‌های شخصی مختلف، متمایز می‌شوند.گروهی داستان‌های ساده را می‌پسندند و گروهی دیگر،که شامل خود من هم می‌شود، ادبیات و شعر را چاشنی و ادویه داستان می‌دانند که بدون آن طعم و بوی قصه کم می‌شود. این کاملاً نظر شخصی من است، ولی آن‌چه برایم جالب بود این‌ست که وقتی قبل از چاپ کتاب از خانم «دل‌آرا قهرمان»، استاد و دوست بسیار عزیزم خواهش کردم کتاب را بخوانند و نظرشان را بگویند،گفتند نثر شاعرانة کتاب را خیلی پسندیده‌اند و همین امر کتاب را از داستان‌های مشابه در مورد مهاجرت متمایز می‌کند. برای توضیح بیش‌تر باید بگویم قصد من تنها نقل و روایت داستان غربت،که مشابه آن بسیار نوشته شده، نبود، بلکه می‌خواستم اثری هنری خلق بکنم که بتوانم با استفاده از طبقه‌بندی دوگانه‌ای که بر اساس آن متن‌ها به دو گونه شعر و نثر تقسیم می‌شوند، پیام را زیباتر و تاثیرگذارتر انتقال بدهم.

  • به نظر می‌رسد روایت دو سرگذشت موازی در اولین تجربه نویسندگی باید کار دشواری برای شما بوده باشد. با چالشی که برای خودتان ایجاد کردید، مشکلی نداشتید؟ شاید اگر فقط سرنوشت یک مهاجر را انتخاب می‌کردید، می‌توانستید بیش‌تر روی مشکلات و دردسرهای مساله‌ی مهاجرت متمرکز بشوید.

ـ در ابتدا می‌خواستم تنها داستان آیلار را بنویسم و چندین فصل هم پیش رفتم. یک روز که صبح خیلی زود بیدار شده بودم و برای پیاده‌روی بیرون رفتم، با خود فکر کردم چه‌قدر حرف‌ها و سخنان بسیاری باقی مانده که می‌شود از زبان شخصیتی دیگر که داستانی متفاوت با داستان آیلار دارد، نقل و روایت کرد.گویی داستان مهاجرت انسان با هر تفاوت و شرایطی یک وجه مشترک دارد. فرقی نمی‌کند چگونه به این دنیای غریب پا نهاده‌ای. اگر سهل و آسان و اگر سخت و دشوار آمده‌ای، پس از رسیدن غریبه‌ای هستی که در این راه پرمخاطره بارها گم می‌شوی و دوباره خودت را پیدا می‌کنی. بله! نوشتن دو داستان موازی برایم چالش بزرگی بود، چون در واقع راوی داستان من بودم و نمی‌خواستم به طور مستقیم در مورد خودم بنویسم. پس شخصیتی فرضی به نام «آرزو» ساخته شد؛ شخصیتی که هم من بود و هم نبود و هم نه بدین معنا که مهاجرت من آسان بود!

ماندانا نیک‌اعتقاد در جلسه‌ی رونمایی از رمانش در آمریکا
  • چرا در داستان هیچ‌وقت به دلایل مهاجرت آیلار و آرزو اشاره نمی‌شود؟! مخاطب فقط با رنج و مسائل سفر آن‌ها در غربت و دل‌تنگی برای وطن همراه می‌شود اما هیچ‌وقت نمی‌فهمد چه مشکلی باعث شده این آدم‌ها از وطن خود دست بکشند.

ـ داستان با ندای آغاز فاصله‌ها شروع می‌شود. می‌خواستم از آن‌چه بعد از جدایی، بعد از رسیدن و بعد از مواجهه با غربت و تنهایی اتفاق می‌افتد بگویم. همیشه دلایل زیادی برای رفتن هست و قصد من نوشتن از آن‌ها نبود. می‌خواستم به تمام جست‌وجوگران این راه بگویم آغاز این راه معلوم است و پایان آن نامعلوم! می‌خواستم بگویم که سفر همیشه بیرونی و از جایی به جایی نیست. سفر حقیقی انسان به درون، رفتنی نیست، بلکه ره‌سپردنی است! اگر بروی حتماً می‌رسی، ولی معلوم نیست چگونه و به کجا! اگر ره بسپاری  هم  حتماً می‌رسی. آن‌جا آخرین وادی‌ست. پایان تمام پرسش‌ها، چگونگی و چراها و‌ پایان تمام گنج‌ها و رنج‌ها!

  • در پایان کتاب، زنی به نام «رویا» با ورود به لس‌آنجلس دوباره چرخه بی‌پایان مهاجرت را ادامه می‌دهد. با اشاره به آن زن فقط می‌خواستید بگویید مساله مهاجرت (بخصوص برای زنان) همیشه وجود دارد یا قرار است در آینده داستان رویا را هم بنویسید؟

ـ «رویا» همان‌گونه که از نامش پیداست، یک شخص خاص نیست. رویا، آیلار و آرزو نماد بی‌شمار زنانی هستند که برای ساختن یک زندگی پر از امید، تن به غربت دادند و همگی حلقه‌ای از یک زنجیره عظیم و بی‌پایانند و این سفر همواره ادامه دارد.

  • برای چاپ کتاب در ایران با مشکل خاصی روبه‌رو نبودید؟ آیا نوشته شما در وزارت فرهنگ دچار ممیزی و سانسور نشد؟

ـ اگر بخواهم از مشکلات و موانع چاپ کتاب بگویم، آن‌قدر زیاد است که می‌شود کتاب دیگری در مورد آن نوشت! مدت بسیار زیادی کتاب در ممیزی به حال تعلیق ماند. ایرادی که گرفتند این بود که کتاب به تبلیغ مسیحیت پرداخته و جوانان را اغوا می‌کند! بنابراین بخش‌هایی از کتاب حذف شد و بالاخره با تلاش فراوان و توضیحات بسیار که هدف کتاب،گفتن از مشکلات مهاجرت و سختی‌های این مسیر پرمخاطره است، نه تبلیغ مسیحیت و ‌نه هیچ دین دیگری، مجوز چاپ کتاب توسط وزارت فرهنگ صادر شد.

  • بازخورد کتاب‌تان در آمریکا چطور بود؟ ایرانیان مقیم آمریکا کتاب را خوانده‌اند؟ آیا ارتباطی را که انتظار داشتید، با کتاب برقرار کرده‌اند؟

ـ بازخورد کتاب در آمریکا بهتر از ایران بود! این‌جا به لطف دوستان مهربان و مدیریت شرکت کتاب جلسه رونمایی برای کتاب برگزار شد و دوستان و عزیزان بسیاری کتاب را خریدند و خواندند. همچنین به چند گروه کتابخوانی دعوت شدم که کتاب را خواندند و ‌نظرات موافق و مخالف‌شان را شنیدم.

  • به فکر ترجمه‌ی کتاب و چاپ آن با زبان انگلیسی هستید؟

ـ خیر، قصد ترجمه کتاب به زبان انگلیسی را ندارم، زیرا معتقدم با ترجمه آن از ارزش ادبی اثر کاسته می‌شود. همان‌گونه که خودتان اشاره کردید کتاب شامل شعرهای زیادی‌ست که تنها زبان غنی و زیبای فارسی می‌تواند پیام و مفاهیم عمیق آن را انتقال بدهد.

  • بعد از انتشار رمان «غربت وطن من است»، نویسندگی را ادامه دادید؟ آیا کتاب تازه‌ای در حال نگارش یا انتشار دارید؟

ـ بله،«نوشتن» خانه امن و شفای روح و جان من است. نوشتن آرامم می‌کند؛ چه به صورت دل‌نوشته‌ای کوتاه یا به صورت داستان کوتاه یا رمان.گویی حرف‌های ناگفته‌ات را برای قلم می‌گویی و او بی‌هیچ قضاوتی می‌شنود و می‌نویسد. در پاسخ به قسمت بعدی پرسش‌تان باید بگویم بله، چند داستان کوتاه نوشته‌ام که قصد دارم در آینده آن‌ها را به شکل مجموعه‌داستان منتشر بکنم.

  • حرف یا نکته‌ی ناگفته‌ای اگر مانده، بفرمایید.

ـ در پایان لازم می‌بینم در ارتباط با نام کتاب توضیح کوتاهی بدهم. از من می‌پرسیدند «غربت وطن من است» چه معنایی دارد؟ آیا بدین معناست که امروز وطن تو آمریکا و ‌جایی‌ست که زندگی می‌کنی؟ باید بگویم خیر! غربت یک مکان فیزیکی نیست و می‌شود گفت مفهومی متافیزیکی‌ست. غربت با تمام تعاریف و احساساتی که برمی‌انگیزد، امروز بخشی‌ست از جان و تن من. دیگر فرقی نمی‌کند خانه من کجای این خاک غریب باشد، زیرا غربت همواره آن‌جاست!

ماندانا نیک‌اعتقاد و کتابش در نمایشگاه کتاب‌های ایرانی در آمریکا
4.3/5 - (476 امتیاز)