نگاهی به «کودک و فرشته» ساخته مسعود نقاش‌زاده

لینک کوتاه :

به اشتراک بگذارید:

۵/۵ - (۱ امتیاز)

ویرانیِ رویاها

مهرو ماهر: در حافظه جمعی مردم ایران، شاید هیچ تصویری به تلخی و غم‌انگیزی نخستین روزهای جنگ ایران و عراق در شهریور ۱۳۵۹ نیست؛ وقتی هنوز باور نمی‌کردیم قرار است جنگ، چمدان‌هایش را در خاک میهن ما باز کند و هرچه داریم را به گلوله و آتش بسپارد. تاکنون درباره این مقطع تاریخی حساس، فیلم‌های بسیاری در سینمای ایران تولید شده که برخی از آنها، وقایع جنگ هشت‌ساله را به شکلی دقیق و مستندگون ثبت و روایت کرده‌اند. فیلم «کودک و فرشته» (محصول سال ۱۳۸۷)، یکی از نمونه‌های خوب و شاخص سینمای جنگ است.

مسعود نقاش‌زاده در این فیلم، با نگاهی خلاقانه و متاثر از رئالیسمی حیرت‌انگیز، لحظات پرآشوب و هراس آغاز جنگ تحمیلی را از زاویه دید چند کودک‌ونوجوان روایت کرده؛ بچه‌هایی که ناگهان خود را تنها، بی‌پناه و گم‌شده در جهانی می‌بینند که دیگر از امنیت دیروز برخوردار نیست و حالا برای حفظ جان خود و دیگران، باید اسلحه دست گرفت و جنگید. فیلم با خواب فرشته شروع می‌شود که با برادرش «سلیم» میان دشتی از گل‌ها می‌دوند، در حالی که سلیم بسیار شادمان است و فرشته غرق اندوه و نگرانی. سپس دشت پرگل ناپدید می‌شود و فرشته میان جاده‌ای خالی و مه‌گرفته، تنها و سرگردان مانده. با شروع جنگ در تاریخ ۳۱ شهریور ۵۹، خواب فرشته به شکلی دیگر تعبیر می‌شود.

کارگردان فیلم با انتخابی هوشمندانه، خرمشهر را نه به مثابه مکانی صرف،که همچون نمادی از وطنِ زخمی و بی‌پناه به تصویر کشیده است. فرشته محمدی، قهرمان نوجوان فیلم، با نگاهی بهت‌زده و تنی لرزان در گیرودار وقایع دهشتناک روزهای آغازین بمباران شهر، به جست‌وجوی تنها بازمانده خانواده‌اش می‌رود. این تجسس عبث گرچه وظیفه اخلاقی و احساسی یک خواهر برای یافتن آخرین پناه زندگی‌اش به نظر می‌رسد، ولی به سفری نمادین برای درک جهانی ناگهان بی‌رحم و بی‌قاعده‌شده و از سوی دیگر یافتن امنیت، آغوش مهربان برادر و معنای دوباره زندگی بدل می‌شود.

برگ برنده فیلم، نه در اجرای نسبتاً موفق صحنه‌های جنگی،که در سکوت‌ها، نگاه‌ها و لحظه‌هایی نهفته است که کلام از آنها حذف و کنش جایگزین‌شان شده. در طول فیلم، صدای فریاد شخصیت‌های کم‌سن‌وسال از ترسی تازه و غریب،گم‌گشتگی و پایان معصومیت، رسا و بلند است؛ همان کودکان بی‌تجربه و تنهامانده‌ای که با امید و شجاعتی نویافته در خیابان‌های اشغال‌شده زادگاه‌شان، میان اجساد یا ویرانه‌ها، سرگردان و حیرانند. فیلم «کودک و فرشته»، در واقع درگیر ادای دین صرف به پدیده جنگ نیست، بلکه می‌کوشد رنج تنهایی انسان را در مواجهه با رویدادی ناشناخته نشان بدهد، به‌ویژه رنج کودکانی که از منطق جنگ چیزی نمی‌دانند اما قربانی تمام‌عیار آن می‌شوند. از دیگر نقاط قوت فیلم آن‌ست که جنگ را از چشم یک فرمانده یا رزمنده روایت نمی‌کند، بلکه این‌بار جنگ از دریچه نگاهی کودکانه ـ و در عین حال فلسفی ـ تصویر می‌شود که هنوز به معجزه در جهان ایمان دارد، هنوز خانواده را می‌فهمد و خاکریز را نه.

فیلم با آن‌که ساختاری ساده و خطی دارد اما از بار معنایی بالایی برخوردار است. خوش‌بختانه فیلم‌ساز در روایت خود به دام سانتی‌مانتالیسم نمی‌افتد.گرچه اولین برخورد فرشته با جنگ،کمی ترحم‌برانگیز است (وقتی به خانه برمی‌گردد، همه اعضای خانواده‌اش کشته شده‌اند)، ولی او به سرعت واقعیت تلخ و تازه زندگی‌اش را می‌پذیرد و دل‌سوزی دیگران ـ و مخاطب ـ را پس می‌زند. به یاد بیاورید صحنه پُرکردن خشاب‌ها توسط خواهران را که وقتی یکی از دختران می‌گوید «می‌گن با این وضعی که پیش اومده، همه زن‌ها باید از شهر برن بیرون»، فرشته بلافاصله اعتراض می‌کند «کی گفته؟ بریم که چی؟ هر کی این‌جا یه کاری داره. بی‌خود که نموندیم».

با وجودی که او به قصد یافتنِ برادرش، برای ماندن تلاش می‌کند اما ناخواسته بر اهمیت نقش زنان در جنگ نیز صحه می‌گذارد و از قضا اوست که به عنوان یکی از آخرین بازماندگان زن در شهر، ناجیِ جان مصطفی می‌شود. فرشته هم به اندازه دیگران از جنگ می‌ترسد، ولی از ماندن و جست‌وجو جا نمی‌زند، و این دقیقاً همان تصویر مردمان جنوب ایران در روزهای آغازین جنگ است که بی‌سلاح مقاومت کردند و شهر و زندگی‌شان را از دشمن پس گرفتند.

لحظه‌های فیلم به شدت مینی‌مال و گویا هستند و با فرمی مستند طراحی و اجرا شده‌اند تا تماشاگر حس بکند در برشی واقعی از تاریخ جنگ ایستاده است. انگار فیلم‌ساز عمداً از بازسازی تاریخ طفره رفته و قصد داشته با نمایش آن روزهای ملتهب، خاطرات ناخوشایند اشغال و مقاومت ساکنان دلیر خرمشهر را زنده بکند. فرشته طی ده روزی که تماشاگر جنگ می‌شود، غریب‌ترین و غمگین‌ترین صحنه‌های زندگی‌اش را می‌بیند؛ فرار همسایه‌ها برای حفظ جان، مرگ خانواده‌اش در یک آن، تصویری ناب از روابط عاشقانه دوستش لیلا شریفی و محسن که به فرجامی غم‌انگیز می‌انجامد، رشد شخصیتی مصطفی (که جای خالی برادرش را پر کرده) و رابطه حسی زیبایی که میان‌شان شکل می‌گیرد. سکانس پناه‌گرفتن آن دو در مدرسه مخروبه، یکی از بهترین لحظات فیلم است که بیش‌ترین بار معنایی و احساسی را برای مخاطب به همراه دارد. نگاه بکنید وقتی فرشته و مصطفی شناسنامه رزمنده‌های شهر را مرتب می‌کنند و نام‌شان را به ترتیبِ «شهید ـ زخمی ـ زنده ـ نمی‌شناسم» روی تخته‌سیاه کلاس می‌نویسند، فرشته با تماشای فهرست بلندبالای شهدا، به دلیل موجه‌ای برای تخلیه شهر می‌رسد:«حالا می‌فهمم چرا باید از شهر بریم بیرون، دیگه کسی نمونده که بجنگه!»، یا وقتی مصطفی بالاخره به جای «خواهر»، نام فرشته را صدا می‌زند، نگاه و لبخند رضایتمند او که با لذتی زنانه پاسخ می‌دهد «بله آقامصطفی؟»، چه‌قدر شیرین و دل‌نشین است. جای دیگری در همین موقعیت، فرشته که حالا با مصطفی احساس صمیمیت بیش‌تری دارد، به یکی از ترس‌های ناگفته‌اش اعتراف می‌کند:«کاش توپ و خمپاره صدا نداشت. صداش آدم رو می‌ترسونه».

با این تفاسیر، در روزگاری که سینمای جنگ و دفاع مقدس درگیر کلیشه‌ها، دیالوگ‌های شعاری و قهرمان‌سازی‌های اغراق‌آمیز بود، فیلم «کودک و فرشته» را می‌توان جزو آثار شریف و بی‌ادعای سینمای ایران دانست که با صداقت و نجابت، از غم مردمی گفت که صدای‌شان به جایی نرسید و خیلی زود از خاطرات جمعی این سرزمین محو شدند. فیلم به وضوح یادآور این نکته است که جنگ پیش از آن‌که خاک را بگیرد،کودکی را از انسان می‌گیرد؛ همان دوره‌ای که مهم‌ترین عامل تعیین‌کننده سرنوشت یک فرد در طول زندگی آینده است. فرشته در فیلم «کودک و فرشته»، یک‌شبه بزرگ می‌شود، خواهر می‌شود، زنِ مدافع خاک می‌شود. هرچند فیلم پایان غمناکی دارد اما تنهاییِ ناخواسته فرشته، حالا او را به باور بزرگی در ذهن خود رسانده و آن، مقاومت به هر قیمت است.

«کودک و فرشته» نه تنها فیلمی درباره جنگ،که روایتی انسانی‌ست از ویرانیِ رویاها؛ مرثیه‌ای برای کودکانی که چشم گشودند و دیدند آسمان آبی، جای خود را به دود و آتش داده است.

جشنواره ها

فراخوان جشنواره ۲۵

امتیاز دهید فراخوان جشنواره ۲۵ منتشر شد . به گزارش هنردستان ، جشنواره «۲۵» با تمرکز بر مصرف مسئولانه انرژی، به‌ویژه برق، زیست آگاهانه و

ادامه مطلب »