گزارشی از خانه – موزه احمد شاملو

هنردستان: خانه شاملو در دهکده است؛ محله‌ای در نزدیکی فردیس کرج. شاملو و آیدا از سال ٦٨ در این خانه زندگی کرده‌اند.

به گزارش هنردستان ،  شماره خانه مورد نظر ما زیر سبزی پیچک‌ها پنهان شده است. کنار می‌زنیم این سبزها را و… درست است. همین جاست. بعد از یک شب توفانی، حالا آرامشی دل‌انگیز حاکم است.

به گزارش هنردستان ،  شماره خانه مورد نظر ما زیر سبزی پیچک‌ها پنهان شده است. کنار می‌زنیم این سبزها را و… درست است. همین جاست. بعد از یک شب توفانی، حالا آرامشی دل‌انگیز حاکم است. چند بزرگراه طولانی و چندین خیابان و محله را طی کرده‌ایم تا رسیده‌ایم به این‌ جا که انگار دنیای دیگری است، پر از آرامش و سکوت و رویا. بانوی میزبان در سفید آهنی را می‌گشاید و نگاه‌‌مان می‌چرخد بین زیبایی او و ضیافت رنگین گل‌ها در باغچه خانه. ندا آل طیب دراعتماد نوته است. بانوی میزبان سیاه‌جامه است با موهایی خاکستری که نگاهی دارد به روشنی صبح، با قامتی همچنان استوار و چهره‌ای که از جوانی پرشکوهی حکایت دارد. برای لحظاتی مهمان ضیافت گل‌ها می‌شویم با تمام رنگ‌های‌شان و می‌نوشیم آفتابی را که درخشان است و چشم‌نواز اما آنچه در نهایت نگاه ما را می‌گیرد، سردیس فلزی بزرگی در ایوان، کنار پنجره است. سردیس «بامداد» ما و اینچنین است که از حیاط با تمام رنگ‌هایش گذر می‌کنیم تا برسیم به خانه‌ای که احمد شاملو در آن زیسته و زیسته و زیسته…

 خانه شاملو در دهکده است؛ محله‌ای در نزدیکی فردیس کرج. تفاوت این محله با محله‌های اطرافش باورنکردنی است. نه‌تنها از بابت زیبایی‌های چشمگیرش بلکه از نظر فضا و حس و حال هم کاملا متفاوت است. شاملو و آیدا از سال ٦٨ در این خانه زندگی کرده‌اند.

بامدادی که طرفدار تیم بارسلونا بود

سرک می‌کشیم به جنبه دیگری از شخصیت بامداد و شگفت‌زده می‌شویم از کشش او به بازی فوتبال: «فوتبال خوب را دوست می‌داشت و انیمیشن را هم. عاشق انیمیشن‌های خوب بود که آن زمان از تلویزیون می‌دیدیم. آمیزه‌ای از ظرافت و سرعت و تجلی ناممکن‌ها در ذروه امکان.»اما جالب‌تر اینکه آیدا خودش هم دوستدار فوتبال است و هنوز هم فوتبال می‌بیند از زین‌الدین زیدان می‌گوید و شوماخر: «از اول طرفدار بارسلونا بودیم چون بازیکن‌هایش خیلی پرجوش و پرشور بودند! فوتبالش دیدنی بود، برزیل و آرژانتین هم. پله را دوست داشتیم و مارادونا را با شیطنت‌هایش! و بازی‌های خوب تیم‌های ایران را.»او هنوز هم تماشاگر فوتبال است و بازیکن مورد علاقه‌اش «کریستیانو رونالدو» است: «او نیروهایش غیرمعمول است. فوتبال، پدیده قشنگی است ولی متاسفانه این روزها در فوتبال هم سرمایه حرف اول را می‌زند و فوتبال هم به موضوعی سودآور تبدیل شده و باز به دور از عدالت! اما آن روزها فوتبال ورزش، رعایت حقوق دیگری و همدلی و همبستگی بود! هیچ خشونت عمدی در آن نبود، ارزش‌های انسانی رعایت می‌شد ولی این روزها صحنه‌های خشونت‌آمیز زیادی در آن می‌بینیم.»

شاملویی که به وقتش خیلی هم خوب آشپزی می‌کرد

همه دوستداران شاملو از شیفتگی او به موسیقی خبر دارند. او و آیدا در خانه، جاده و… موسیقی گوش می‌کردند. شاملو با موسیقی شارژ می‌شد و البته با خواندن شعرهای مولوی، حافظ و بعضی از شعرهای عطار. فیلم هم زیاد می‌دیدند و پیش از انقلاب زیاد به سینما می‌رفتند اما روزی شد که سینما را به خانه آوردند، شهرت بود و دردسر، نمی‌توانستند راحت به سینما بروند و فیلم ببینند یا مثل هر کس دیگری به تئاتر و رستوران بروند و در آرامش بنشینند. شناخته می‌شد و…

آیدا از مهمانی و شلوغی لذت نمی‌برد. دوست داشت خانه بماند پیش همسرش، اما آنها هم مهمانی‌های خود را داشتند: «حالا که فکر می‌کنم می‌بینم همیشه این طور بوده‌ام. بیشتر دوست داشتم دو سه نفری با هم باشیم و چیزی بخوانیم. مهمانی‌های ما برای بحث و خواندن کتاب و شعر بود و گوش دادن به موسیقی. فکر می‌کنم وقت آدمی ارزشمند است و نباید بیهوده هدر رود. خیلی خوب است وقتی با هم هستیم از یکدیگر یاد بگیریم. آنقدر خواندنی هست که هنوز نخوانده‌ایم و آثار زیبایی که هنوز گوش نداده‌ایم. من و احمد، هر یک خلوت خود را داشتیم. با اینکه با هم بودیم و با هم کار می‌کردیم. اینها برایم ارزشمند بود تا اینکه بخواهم بیرون بروم و بیهوده وقت‌گذرانی کنم.»و از شاملوی دیگری هم می‌گوید؛ شاملویی که به وقتش خیلی هم خوب آشپزی می‌کرده و آبگوشتش شاهکار بوده است: «اوایل ازدواج‌مان آبگوشتی درست می‌کرد که من هرگز نمی‌توانستم مثل آن را درست کنم، آبگوشتی که از شب‌ بار می‌گذاشت و تا صبح آرام می‌پخت و جا می‌افتاد. نیمرو درست می‌کرد مثل کیک! سالاد هم خوب درست می‌کرد. این کارها را دوست داشت. او خیلی بی‌رو دربایستی بود و من این ویژگی‌اش را دوست داشتم.»

شب، ماشین سواری در جاده شمیران و مهتاب و موسیقی

صحبت‌مان گل انداخته است، آیدا خوش‌صحبت است و خوش‌انرژی و ما مشتاق شنیدن که او برای ما از بامداد می‌گوید؛ بامدادی که در خانه‌اش بودیم و می‌توانستیم کتاب‌ها، صفحه‌های موسیقی، عکس‌ها و مجسمه‌هایش را ببینیم. با راهنمایی بانوی میزبان به اتاقی دیگر می‌رویم. شگفت‌زده می‌شویم از این همه عکس و دست‌ساخته و مجله و مجله… قفسه‌های کتابخانه پر از مجلات شاملوست؛ از خوشه و کتاب هفته و کتاب جمعه و… چیزهای دیگری هم هست مثل مقدمه‌ای که شاملو بر افسانه نیما نوشته که در یک جلد قدیمی است و کپی آن را دارند. تاریخش می‌رسد به اردیبهشت ١٣٢٩. صفحه‌های گرامافون هم جزو شگفتی‌های این اتاق است، صفحه‌هایی که با احترامی ویژه نگهداری می‌شود. بیشتر این صفحه‌ها را سیاوش پسر شاملو برده است و بخش کوچکی از آن در آرشیو خانه بامداد باقی مانده. هد پاک‌کن هم هست و آیدا تعریف می‌کند که با چه تشریفاتی و طی چه مراسمی صفحه‌های گرامافون را پاک می‌کرده‌اند. تمیز کردن صفحه‌ها، کاری حرفه‌ای بوده و آنها آن را به خوبی رعایت می‌کرده‌اند. صفحه‌ را با تشریفات باز کرده‌ و بعد آن را تمیز کرده و سپس گوش داده‌اند. شاملو عاشق موسیقی بود، این را همه دوستدارانش می‌دانند و آیدا برای‌مان تعریف می‌کند از موسیقی‌هایی که گوش می‌کردند، از موسیقی ملل تا موسیقی‌های سیاه‌پوستان و سرخ‌پوستان امریکای لاتین تا موسیقی‌های هیجانی دوره چگوارا و گیتار فلامنکو کولی‌ها و البته موسیقی‌ کلاسیک و دوباره ما را می‌برد به گذشته و از شب‌های بلندی می‌گوید که تا دم‌دم‌های صبح در جاده شمیران سوار بر اتومبیل و در خلوت شب آرام می‌راند و غرق در زیبایی مهتاب و ماه، چشم‌شان را می‌سپردند به زیبایی و شکوه چنارهای بلند و گوش‌شان را مهمان می‌کردند به ضیافت موسیقی دل‌انگیز.

منبع:هنرآنلاین

امتیاز دهید