جستاري درباره پرفورمنس و تئاتر فيزيكال پيرامون چند نمونه اروپايي

هنردستان :جستاري درباره پرفورمنس و تئاتر فيزيكال پيرامون چند نمونه اروپايي

پرفورمنس و تئاتر فيزيكال هنوز مقوله پيچيده و جا نيفتاده اي است كه به دليل نبودن نمونه ها و مثال هاي دقيق هنوز براي بسياري از هنرمندان ايراني امري دقيق و سنجيده نيست

یک دریای توفانی

 

پرفورمنس و تئاتر فيزيكال هنوز مقوله پيچيده و جا نيفتاده اي است كه به دليل نبودن نمونه ها و مثال هاي دقيق هنوز براي بسياري از هنرمندان ايراني امري دقيق و سنجيده نيست اما خوشبختانه ما در جشنواره تئاتر فجر دوره سي و پنجم كه در بهمن 95 در تهران برگزار شد بيشتر از تئاتر با نمونه هايي مواجه شديم كه هر يك به نوعي ما را با گستردگي مفاهيم پرفورمنس و تئاتر فيزيكال و تئاتر بدون كلام آشنا مي ساختند. به همين دليل براي واكاوي اين گونه هاي تئاتري و پرفورمنس كه مي تواند ابزار كارآمدي در تئاتر امروز ما باشد، برايتان يك مقاله تحليلي بر اساس اين نمونه ها تنظيم كرده ام كه مي دانم خواندنش مي تواند تا حدودي ما را با درنگ و تامل مواجه گرداند و البته ديدن اين نمونه هاي درخشان در سالهاي پيش روي شايد فرصت بهتري براي درك نظري و عملي اين گونه ها فراهم گرداند.

 

يك
یک، پرفورمنسی با ايده و اجراي مشترک رز اووه و لیزا وربلن از هلند؛ متکی بر صوت و موسیقی است که در آن یک بانوی هنرمند مقابل میکروفنی ایستاده است و دارد آواهای مختلفی را تمرین می کند. یک دستگاه آوانگارد نیز در صحنه می گردد و در ثبت این آواها می کوشد؛ بر تصویری که در پشت سر این بانوست، آواها در کنار کلمات و جملاتی نگاشته می شود.
تجربۀ غریبی است که بشود از آوا و تبدیل آن به موسیقی شناخت پیدا کرد و البته در نهایت نیز از آن باید لذتی عاید مخاطب شود. حالا اگر کانسپت و مفهومی نیز در آن هست، این دیگر به دقیق شدن مخاطب برمی گردد که بخواهد چنین چیزی را از آن بیرون بیاورد.
در اینجا غیبت درام است که مخاطب ایرانی را می آزارد. هدف ارائه وضعیتی است که در آن تجربۀ بشری بنابر حرکت رو به جلو منجر به اقدامات خلاقه شده است و توانسته به مرور به ابزار بهتری برای گفتگو و ارتباط گرفتن و حتی انجام موسیقی و لذت و تفکر از داشته های درونی اش بهره مند شود.
این بانو آوانگاری می کند چون هنوز به حرف و کلمه نرسیده است و دقیقا نمی داند چرا باید این طور باشد؟! سه نوع حرکت است که ما را متوجه چنین تجربه ای می کند. اول بانو ایستاده و حرکتی در ظاهر ندارد اما از درون آواهایش را تکرار می کند و این حرکت میل و جوشش درونی است برای خلق اتفاقی ناب. دوم آن وسیلۀ مدرن است که به دنبال ثبت این لحظات است و به ناچار حرکات دواری را پیش روی دارد. سوم آن تصاویر نگارش شده است که مدام در صفحه ای سفید خطوط منحنی و شکسته و راست ثبت می شود و حتی لحظاتي از بدن انسان به جای این خطوط استفاده می شود که لحظه ای نیز بخشی از آن ممیزی می شود چون مربوط به تجربیات جنسی بشر می شود!
در این سه مرحله حرکاتی است که ما را از آن دورها تا امروز در مواجهه با پیشرفت بشر برای رسیدن به زبان وسیلۀ ارتباطی آشنا می کند که در نهایت در آمیزش با موسیقی حاصل از نواختن یک گیتار و در ایجاد هماهنگی و ضرباهنگ در یک ترانه آواز هم به گوش می رسد که دیگر اینجا تکامل بشر صورت گرفته و می دانیم نت های دقیق این آواز چگونه باید ثبت شود!
ما در تالار می نشینیم و با تجربۀ غریبی آشنا می شویم چون دربارۀ مسیر حرکتی بشر یا آشنا نیستیم و اگر آشنا هستیم با چین مدل و الگویی آشنا نیستیم که بشود بشر را در مسیر درست تر تبدیل آوا به حرف و کلمه و جمله مورد مطالعه قرار داد. در اینجا یک نفر است که نمایندگی می کند بشر بیش از هفت میلیارد نفری را… واقعا به همین راحتی است؟! مطمئنا اینقدر راحت نبوده است. تازه بشر از ایما و اشاره آغاز کرده و بعد به آوا رسیده و همین طور پیش آمده است و ما این مدار چندین سده ای را در یک ساعت مرور می کنیم.

 

photo 2017 07 09 13 30 02

 

 

این فقط یک تجربه است و به لحاظ حسی نیز باید با این فضا هماهنگ شویم که اگر نشویم لذتی هم عایدمان نمی شود چون پرفورمنس کارکردی مانند تئاتر ندارد که بخواهد با داده های فکری ما را به تحلیل وابدارد اما در اینجا ورود و سهیم شدن تماشاگر در فرآیند یک پرفورمنس که بیشتر هم حس و حالتی منتزع از واقعیت را دربر می گیرد به یک ارتباط شهودی می انجامد که در آن کشفی هم خواهد بود. فهم انسان به واسطۀ داشته های اکنونی اش که زبان و موسیقی می تواند نمونه هایی از این داشته ها باشند، مورد مطالعه قرار می گیرند. بشر نیازمند دانستن دربارۀ خویش است و در پرفورمنس هم می شود چنین آموزه هایی را به چالش کشید در حالیکه در تئاتر، درام رکن اساسی و اصیلی است که در آن فرصتی برای رویاروشدن با این پدیده ها یافت نمی شود. به هر روي بيان تجربي در پرفورمنس حضور تماشاگران را در دل اجرا بيشتر مي كند ولو اين سهم خواهي و مشاركت جنبه ذهني و انتزاعي داشته باشد. يك هم مي تواند براي برخي لذت بخش باشد و برخي نيز متوجه اين مشاركت در كار نباشند و نتوانند نسبتي عيني و ملموس با آن برقرار كنند و ناكام از اين حضور و تماشا و شايد با دلخوري سالن را ترك كنند.

 

photo 2017 07 09 13 29 47

 

گرگ و ميش
گرگ و میش یک پرفورمنس آرت با ایده و اجرای کریستینا گالیپاتی و ایلیالو گینیوهل گرگ و میش از سوییس است که در اتکای به صوت و نور ایجاد می شود. قرار نیست ما با قصه و سرنوشت قهرمانانی مواجه بشویم. بلکه به داخل مکعبی می رویم که به سیستم نور و صوت تجهیز شده است و مثل حمام و جکوزی می ماند، با این تفاوت که تن شستشو پیدا نمی کند بلکه روح و روان دچار این شستشو خواهد شد. حمام روح که ما را با برخی از پدیده ها و فعل و انفعالات از گذشته تا امروز یا رویاهای بسیار بدیع مواجه می کند.
اگر یا مراقبه و مدیتیشن آشنا باشید، حتما می دانید که در یک گوشه نشستن و سکوت اختیار کردن باعث مراقبه می شود. در این حالت ابتدا صداهای درونی و هذیان ها و توهمات مانع از راحت نشستن مراقبه گر خواهد شد و به مرور زمان و تسلط بر آن از شدت این مزاحمتها کاسته و به مرور لحظات نابی برای تداوم آرامش شکل می گیرد. به هر روی آرامش ذهنی و درونی به تدریج ممکن می شود که حامل دگرگونی های بنیادین در برابر ناملایمات روزمره خواهد بود و نوعی مقابله درونی با پلیدی هاست که همواره چون هوا و هوس هر انسانی را تهدید می کند.
در این پرفورمنس نیز چنین روالی حاکم است با این تفاوت که درباره اش باید گفت روش واژگونی بر آن حاکم است. در اینجا ما صداها را می شنویم و نور هم با بالا و پایین شدن صدا اوج و فرود می گیرد و ولتاژش بیشتر و کمتر می شود و به نوعی این صداها و نورها تهدیدی از بیرون اند که بشود در نهایت به سکوت رسید. مواجهه ای درونی که تو را در برابر خاطرات و تجربیات تلخ و شیرین ات قرار می دهد، با این تفاوت که تو می دانی در این رویاپردازی و حتی کابوسهای احتمالی، در نهایت دچار تخلیه و برون افکنی روانی خواهی شد. به نوعی شبیه رفتن به جنگ نیروی شرّ در درون آدمی است که باید وجودش را همواره از آنها پاک گرداند.
قرارداد اولیه هم این است که لباس و کیف و موبایل را از خودت دور کنی چنانچه در مراقبه هم نشانه های مادی و دنیوی باید از بدن مراقبه گر دور باشد. باید در جایی راحت بنشینی و سکوت اختیار کنی و به مرور ذهن ات را از همه مزاحمت های درونی پاک گردانی و در اینجا هم چنین می شود اما به جای صداهای درونی، این صداهای بیرونی است که تو را به سفری ناشناخته می برند و کنجکاوی ات گل می کند که ببینی در این مسیر تازه چه پیش آید.
شاید برخی در این مسیر چیزی نیابند. شاید برخی قصه پردازی کند و با تخیلاتشان یک قصه جنایی یا عاشقانه بسازند. شاید برخی دچار توهم و کابوس شوند. شاید برخی حالشان بسیار خوش یا اندوه بار شود. شاید برخی فقط دچار خلسه و حال خوش شوند و برخی هم فلسفه بافی کنند و در دل نظریه پردازی هایشان درباره این پرفورمنس چیزهای تازه ای را کشف کنند. به هر روی انگار ضروری است که ما دچار چنین حال و خلسه ای شویم. هر چند که برخی با ماهیت آن بیگانه باشند و هیچگاه هم نخواهند در پذیرفتن اش تلاش بکنند.
گرگ و میش هم در آن جاده، خودرو، باران، موسیقی، صدای سگ و مانند اینها در بازی با رقص نور و آمد و شدش شنیده می شود، اینها دقایقی تکرارنشدنی است چه از آن بدمان بیاید و چه خوشمان بیاید. به قول معروف این هم تجربه ای بود بی بدیل! و…

 

 

photo 2017 07 09 13 29 54

 

من سيزيف
من سیزیف نمایشی به کارگردانی و طراحی وسلکا کونچوآ از بلغارستان برگرفته از تفکر فلسفی سیزیف است. همان مردی که بارها و به بطالت قلوه سنگ درشت و سنگینی را از تپه بالا می برد و از بالا می رسید و دوباره و چندباره این کار انجام می شد و انگار هیچ فرجامی هم برای همه نکوشش مرد نبود و…
این نمایش بازگشت ابدی انسان به خود نشان می دهد. زندگی انسان تکرار یک عمل مشابه است؛ مارپیچی و قابل حدس. و این عمل همیشگی باعث می‌شود ما نه به معنا بلکه به بی‌معنایی زندگی بشر فکر کنیم.
این بیهودگی را شاید بهتر از هر کسی آلبر کاموی الجزایری- فرانسوی در کتابی مطرح کرده است که می تواند بیانگر بخشی از تفکر اگزیستانسیالیستی او باشد. افسانه سیزیف یک مقاله فلسفی از آلبر کامو است. در این مقاله آلبر کامو برای اولین بار واژه ابزورد را به کار می‌برد که بعدها الهام بخش گونه‌ای از تئاتر به نام تئاتر پوچی گردید که مارتین اسلین در کتابی به همین نام به توضیح آن پرداخته‌است.
سیزیف در اساطیر یونان بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله می‌رسد، سنگ به پایین می‌غلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد. کامو می‌گوید پیروزی وی در آگاهی است. در فصل چهارم كتابش، کامو ضمن تعریف داستان سیزیف، به توضیحاتی دربارهٔ ارتباط این داستان و زندگی انسان در این جهان می‌پردازد. وی سیزیف را قهرمان پوچ می‌نامد و می‌گوید هنگامی که سنگ سقوط می‌کند و سیزیف لحظه‌ای درنگ می‌کند و بر می‌گردد، این لحظه‌است که مرا به سیزیف علاقه‌مند می‌کند زیرا وی به شکنجه خویش و پوچ بودن کارش آگاه است.

حالا این هنرمند جوان بلغاری خواسته این تفکر را در یک نمایش فيزیکال و عروسکی به چالش بکشد. چالشی که هم زیباست چون ما را متوجۀ ابعاد منفی وجود می کند چنانچه به طعنه و کنایه هم در نام نمایش هم از ترکیب دو واژۀ «من» و «سیزیف» استفاده شده است. این کارکرد واژه نيز حتمن نگاه و تحلیلی را به دنبال دارد. یک اینکه، من بیانگر بُعد خودشیفته، خودمدار، خودخواه و خودپسند هر انسانی است. به ویژه در جاهایی که این من خیلی موکد بیان می شود. در زندگی هم این من بسیار گستاخانه و متفرعنانه انسان را به بیراهه می برد و البته گاهی نیز دامنه انحرافات و ناهنجاری ها و افول ها و اضمحلالات انسانی را رقم می زند و در کل ویرانگر است. گاهی این ویراني شامل فرد و گاهی شامل همگان خواهد شد. به هر روی، من انسان را از فروتنی و تواضع که مهارگر انسان در مدار ارتباطات و اتفاقات است، دور می گرداند. در این نمایش هم من یک تلگر جانبی است برای اینکه با دلیل بطالت سیزیف را در انجام یک کار بیهوده و بی ثمر آشنا سازد.
نمایش فیزیکال است چون بنا بر حضور بدنی فعال و بسیار قوی در برخورد با عروسکها، مکعب ها و انجام رقص و حرکات پیچیده و سخت نمايش نمودار خواهد شد. ما در ایران خودمان بهترین مثال در این زمینه را می توانیم از كارهاي یاسر خاسب بیاوریم. او هم در نمايش هدیه در برخورد با عروسک این حضور فیزیکال و مقتدر را برایمان به نمایش گذاشت که پس از آن توانست حضور بسیار فعالانه ای در سطح جهانی پیدا کند. به هر نقدیر بیلن بدنی بدون اتکای به کلام با ارائه تصویر، فضا و هماهنگی و ضرباهنگ در هر جایی می تواند خواهان داشته باشد. یک نفره بودن هم مزید بر علت می شود كه مخارج گروه، سفر و جشنواره هم پایین تر باشد. حالا اینها دلایلی است که بپذیریم این جوان بلغاری در کشور ما هنرنمایی کند. البته او توان بدنی و خلاقیت لازم را دارد اما کارش بیشتر مناسب یک جشنواره عروسکی است تا جشنواره فجر که عموما به نمایش های با کلام و صحنه ای توجه دارد.

نمایش چند اپیزود دارد و در همه اینها چالش های بیهوده انسان در برخورد با عروسکها نمایان می شود. عروسک می تواند سردیس باشد و در دستها و پاها هویدا شود. می تواند عروسک ریزی باشد و با شیوه با تومی یا انگشتی هدایت شود. می تواند عروسکهایی بزرگتر باشد و به شیوه اي شبیه به ماریونت گردانده شود. می تواند در برخورد با مکعب ها به بازی گرفته شود یا در کنار بادکنک های رنگی تصویر شود. می تواند انسان یا همان بازیگر یا عروسک گردان را به شوخی بگیرد و در نهایت خوراکش شود و نمایش این گونه به پایان برسد. در هر یک از این اپیزودها به شیوه تکثیر و تعمیم پذیری می خواهد که بیهودگی انسان یا بیهوده زیستن انسان یا برخوردهای بیهوده انسان را نمایان سازد. حتی در جلوی صحنه نیز یک سردیس که جمجمه هم ندارد قرارگرفته است که بازیگر مونولوگش را بیان می کند و از آن کله چند عروسک ریز و درشت به هم پیوسته را بیرون می آورد و به بازی می گیرد. این هم امری بیهوده است که در سرهای بدون مغز و شعور قابل تکثیر است و بخش عمده ای از ابتذال زندگی هم ریشه در همین بیهودگی دارد که هر یک از ما به نوعی و در مقطعی از زمان و عمر دچارش شده ایم و برخی هم بیهودگی را تا ابدیت و مرگشان ادامه داده اند و هیچگاه از آن رهایی نیافته اند. به هر روی، بیهودگی و بطالت بخشی از هویت و هستی انسان است. آنچه در این نمایش کم و کسر است همان ایده پردازی است که بشود از این اپیزودها به یک جمع بندی مسجل و مستدل رسید. وگرنه می شود تا یک بی نهایت از این نمونه ها و اپیزودها ساخت و در واقع نتیجه ای هم از آن حاصل نشود و درست مثل امر بیهوده بخواهیم اذهان را دچار بیهودگی گردانیم که درست در همین جا می شود گفت که کار هنر بیهوده نیست؛ هر چند که هنری هم داریم که به شیوه بیهودگی و بطالت بپردازد چنانچه در قرن بیستم بهترین سبکها تحت الشعاع چنین مضمون و محتوایی آفريده شده اند. مثل دادایيسم یا ابزورد یا رمان نو و موج نوی سینمای فرانسه و مانند اینها که هدف شان ابتذال و بیهودگی بشر بوده است.

 

 

photo 2017 07 09 13 29 42

 

 

سار
سار یک پرفورمنس نوشته ميهران توماسيان و سارو لوسيا و كار ميهران توماسيان از تركيه است که در اتکای به ایده (کانسپچوال) سروسامان می گیرد. در این اثر با انتزاع و تجریدی غریب مواجه می شویم که می تواند به تعداد مخاطبان با برداشت متفاوت روبرو شویم.
هنر پرفورمنس آرت* را به فارسی هنر اجرا و یا هنر نمایشگون ترجمه کرده‌اند و هنریست مرتبط با دیگر رشته‌های هنری که برای بینندگانی اجرا می‌شود. این اجرا می‌تواند از پیش نوشته شده یا فی البداهه، تصادفی یا کاملاً هماهنگ شده باشد؛ ذاتی و خودجوش و یا دقیق از پیش طراحی شده، همراه با شرکت بینندگان و یا بدون حضور آن‌ها باشد. همچنین اجرا می‌تواند به صورت زنده و یا از طریق رسانه به نمایش درآید. درواقع می‌توان

د هر موقعیتی را که دارای چهار عنصر پایه‌ای: زمان، مکان، بدن اجراکننده و یا حضور رسانه‌ای آن و رابطهٔ میان اجراکننده و بیننده است، شامل شود. این هنر می‌تواند هرجایی اجرا شود، در هر محل یا با هر نوعي از تنظیمات و هر مدت زمانی. حرکات و اعمال یک شخص و یا یک گروه در یک جای خاص و زمان خاص کار را شکل می‌دهند. هنر اجرا گونه‌ای هنر است که عناصر تئاتر، موسیقی و هنرهای تجسمی را با هم ترکیب می‌کند. هنر اجرا با رخداد، مرتبط است و اغلب به صورت مترادف با یکدیگر به کار می‌روند. ولی هنر اجرا معمولاً برنامه‌ریزی دقیق‌تری دارد و عموماً تماشاگران را در اجرا دخالت نمی‌دهد.
هنر اجرا هنر زنده نیز نامیده می‌شود و اغلب دارای محتوای سیاسی، اجتماعی و فلسفی است و با هنر مفهومی پیوند نزدیک دارد.

اما درباره كانسپت** بايد گفت: کانسپت در لغت به معنای مفهوم , فکر وتصور کلی است. معني هنر كانسپچوال تبديل شدن رفتار به فرم است و درست در همين نقطه است كه بدن يك رابط و ابزار مي‌شود. اما در مقايسه تئاتر و هنرهاي تجسمي در live Art كه هسته اصلي پرفورمنس را تشكيل مي‌دهد يك فرق عمده وجود دارد. در اتفاقاتي كه به صورت مشخص در دهه 60 افتاد بدن در مركزيت جريان هنري آن زمان قرار گرفت، مولف و متن يكي ‌شد، ديگر بوم‌، قلم‌مو و رنگ وجود نداشت بنابراين همه واسطه‌ها ترك و در نتيجه رفتار به هنر تبديل شد.‌ميان پرفورمنس در هنرهاي تجسمي و پرفورمنس تئاتر چند رابطه و چند جدايي وجود دارد. در هنرهاي تجسمي، هنرمند با حضور بدن خود به عنوان بخشي از اثر مطرح مي‌شود. او از همه امكانات بهره مي‌گيرد. ولي در تئاتر به واسطه عنصر سخن، اثر در متن زنداني مي‌شود. سخن ناچاراً به سوي محتوا حركت مي‌‌كند. خوشبختانه در هنرهاي تجسمي متن وجود ندارد.‌در تئاتر بنا به حضور متن، اثر تكرار مي‌شود. حتي با حذف كلمات در انتها به واگ‌ها و آواها، نشانه‌هاي حضور به زبان مي‌رسد. در نتيجه رفتار كادر شده است. اين كادر در هنرهاي تجسمي وجود ندارد. در پرفورمنس آرت اتفاق فقط يكبار به وقوع مي‌پيوندد. نور، صدا و بازيگر را؛ اگر وجود دارند، تعريف مي‌كند ولي در لحظه كشف رابطه اين عناصر با يك ديگر آنچه رخ مي‌دهد قابل تكرار نيست و ميرا است.
سار یک ایده ساده دارد؛ یک بازیگر و یک کاغذ بزرگ و مقاوم رودرروی تماشاگران هستند. حالا موسیقی و نور هم به خدمت گرفته می شود تا لحظات و تابلوهایی در این چالش شکل بگیرد. شیرازۀ کار همین لحظه پردازی و حضور بداهه است.
بازیگر خود را در زیر کاغذ پنهان می کند و در نرمش با موسیقی کاغذ موج می گیرد. این می تواند تداعی گر یک دریای توفانی باشد. بعد کاغذ برافراشته شده می تواند تصویر یک کشتی غول آسا باشد یا اینکه یک کوه یخ باشد که به تدریج فرو می پاشد و… به هر روی، تماشاگران بنا بر حضور و تمرکز و میزان تجسم و تخیل شان است که در اینجا رویاپردازی می کنند.
برخی هم این هنرنمایی و خلاقیت را در حد یک بازی با کاغذ یا جمع آوری زباله خلاصه می کنند و برخی هم این ایده پردازی را ناب و درست تلقی می کنند و هر دو هم درست می گویند. چون هر که از ظن خود شد یار من! گمانه زنی ها درباره این اثر بسیار بالاست و هر که آنچه را می بيند تفسیر و تعبیر می کند و رمزگشایی از آن می تواند از سطحی ترین نگره ها تا بلندپروازانه ترین رویاها سمت و سو بگیرد. گستره ای از تصویر و معنا که مثل خواب تاویل پذیر است.
در جاهایی از کار این کاغذ آنقدر مچاله می شود که دیگر معلوم نیست چه تصوری می شود درباره اش کرد. مگر همان پرنده سار که از میان کاغذهای پاره پوره برمی خیزد و دل را هوایی می کند که دنبالش کند. اما با آوردن نایلون زباله همه چیز حتی همان پرنده هم از فضا گرفته می شود. شاید این هم بیانگر اسارت پرنده باشد. یا دنیایی که از آشغال و آلودگی است و البته پرنده با تک زدن بر نایلون آن را پاره می کند و دوباره می گریزد.
موسیقی ترکی، کردی و عربی که در ترکیه حضور پر رنگی دارد، در اینجا نقش موثری دارد و گاهی در ترکیب با موسیقی غربی شکل تازه تری را می یابد و البته حال و هوای اثر نیز با همین موسیقی تعریف خواهد شد. همچنين نور گاهي موضعي مي شود و گاهي زاويه دار كه بشود تصاوير انتزاعي را بنابر لحظات خاص و البته در پيوند با موسيقي بيافرينند. اين همان حالتي است كه مي تواند ما را دچار تخيلات چندگانه كند و فانتزي بر كليت اثر حاكم خواهد شد و از اين پرفورمنس مي تواند ايده هاي مفهومي را درك كرد البته اگر خوشايند و مطلوب دلمان باشد. بازيگر يا اجرا كننده هم از بدن به مثابه آفرينشگر يا نقاش كه در لحظه بيانگر تجسم و تخيل تماشاگران را برانگيزاند و بنابر گفته ويليام فاكنر كه نوشتن يا آفرينش را عرقريزان روح مي نامد، در اينجا عرق مي ريزد و زحمت اش چشم ها را خيره مي كند.
متاسفانه براي ورود اين نوع نمايش ها كه در حوزه ي پرفورمنس آرت قرار مي گيرند، بايد در دل جشنواره تئاترفجر تعريف و جدول خاصي تعبيه شود كه حضورشان باري به هر جهت تلقي نشود.

نتيجه
پرفورمنس و تئاتر فيزيكال امري پسامدرن است چون هنر تلفيقي است و تئاتر را هم در برمي گيرد. بنابراين كاركردهاي فراواني دارد و امروز هم مي تواند به عنوان گرايشي در دانشكده هاي هنري آموزش داده شود و هم مي تواند به شكل تجربي در ميان هنرمندان ما نيز آزموده شود. اما بايد دانست گستردگي شيوه ها و باز بودن روش هاي مختلف تركيبي و تلفيقي اين گستره را فراگير مي سازد و ما نيز به ضرورت زمان بايد پيرو حقايقي باشيم كه نمي توان هرگز از آن چشم پوشيد.

 

 

 

رضا آشفته

امتیاز دهید