هنردستان: در بسیاری از آثار چیدمانی که در جشنواره تجسمی فجر به نمایش در آمده ایدههای خلاقهای دیده میشود که در عین سادگی، مفاهیمی عمیق و استعاری را در خود منعکس میکنند.
به گزارش هنردستان، نهمین جشنواره بینالمللی تجسمی فجر این روزها در موزه هنرهای معاصر برپاست. جشنوارهای که با ادامه سیاستهای سال گذشته به سمت ارائه آثار بینارشتهای حرکت کرده است.
بسیاری از آثار نهمین جشنواره بینالمللی تجسمی فجر بنا به آن چه که برگزارکنندگان آن اعلام کردهاند، بیشتر است. آثاری که بیشترین فضای نمایشگاه جشنواره بینالمللی تجسمی فجر را به خود اختصاص دادهاند و در بین این آثار میتوان نگاههایی خلاقانه را جستجو کرد. آثاری که در بسیاری از آنها ایدههای خلاقه به چشم میخورد و برخی نیز در اجرا به صورت تمام و کمال، به درستی به مرحله اجرا نرسیدهاند. از سویی دیگر آثاری در این میان به چشم میخورد که در عین سادگی مفاهیمی عمیق و استعاری را در خود منعکس میکنند.
احمد شیخزاده در اثر خود با عنوان”سلول” که در ورودی نمایشگاه و در گالری شماره یک قرار گرفته، فضایی استعاری را ترسیم کرده است. اعداد در این اثر ما را بیش از هر مفهومی با دو عنصر زمان و البته شمارش مواجه میکند. این اعداد به عنوان وجه استعاری این اثر میتواند خالق این معنا باشد که عنصر زمان و سن که هر انسانی با او مواجه است، آزادی را از افراد سلب کرده است و میتواند او را به عنوان یک حصار محکم در بر بگیرد.
نوع چیدمان فلزات و شکل عمودی این چیدمان هم در بسط این معنای استعاری تاثیرگذار است. البته شکل این میلهها که از عناصری فانتزی بهره برده است و بیشتر وجهی تزیینی دارد این اتفاق و تلخی حاصل از عبور پر سرعت زمان را نیز در خود جای داده و در واقع با ایستا کردن آن در وجهی ثابت توان مقابله ما را برای تفکر کردن در این مسئله به مکث و ایستایی وا میدارد. نوع چیدمان این اثر که شبیه به بارکد کالاست، معنای ارزش زمان را برای مخاطب تداعی میکند.
“صلح” که اثری است از محمد تقیپور سعی دارد در گزیدهترین شکل ممکن و از ورای امری نشانهشناسانه مفهوم خود را در برابر مخاطب متجلی کند.
کنسروهایی که او مورد استفاده قرار داده است وجهی از شرکتهای چند ملیتی را در خود جای داده است. شرکتهایی که بدون مرز فعالیت میکنند.جنس این کنسروها و برندی که بر آن ثبت شده است با توجه به حمل عنوان چند ملیتی؛ بیش از هر نکتهای مخاطب را به یاد سلطه میاندازد، سلطهای بر آمده از یک جنگ نابرابر. این هنرمند در سادهترین و مینیمالترین وجه ممکن و با پخش کردن مقداری کنسرو از داخل جعبهای واژگون شده همزمان معانی مختلفی را ایراد کرده است.
کنسرو به دلیل ماهیت استفادهاش میتواند به عنوان غذایی مورد استفاده در شرایط بحرانی به حساب بیاید. این شرایط بحرانی با توجه به مسائلی سیاسی که در حال حاضر در منطقه و جهان در حال شکلگیری است ذهن را به سمت سوءاستفادههای قدرتهای بینالمللی برای گسترش بازار تجارت سوق میدهد.
بازاری که با توجه به آشوب و آسیبهای ناشی از نابه سامانی و ناامنی، راحتتر به دست میآید. این مسئله حتی در نوع و وجه نمایش اثر هم مشهود است. برخورد هنرمند با این بهم ریختگی در نوع چیدمان او مشهود است. پخش شدن کنسروها بر سطح زمین میتواند هم وجهی از آشفتگی را به تصویر بکشد و هم نشانی از سیطره و گسترش این بازار اقتصادی باشد که خود را بر فضای جهانی گسترانیده است.
“یادمان کشتهگان صحرا” اثر یاسر رجبعلی که از ویدئو نیز بهره میبرد در نگاه نخست کمی متفاوت به نظر میرسد. او موجوداتی شبیه به انسان را که شمایلی نزدیک به مجسمههای مورد استفاده از تمدنهای بزرگ به خصوص تمدن بینالنهرین دارند را در ابعاد بسیار کوچکی به تجسد در آورده است.
این موجودات ما را بیش از هر چیزی به یاد مجسمههای حمورابی و موجودات افسانهای برگرفته از تمدن میان رودان میاندازد. او تصاویری از حملات و دستگیریها و جنایات داعش و گروههای تکفیری و تروریستی در عراق را بر روی این مجسمهها تابانده است. به گونهای که چنان سایهای سنگین ماهیت اصلی مجسمهها را از بین میبرد و آنها را در یک رابطه نامتناسب با یکدیگر قرار میدهد که این رابطه نامتناسب که بر گرفته از تصویر است در بعد معنایی نیز بسط پیدا میکند.
در واقع این مجسمهها نمایندگان تاریخ هستند، نمایندگانی نظارهگر که هیچ اقدامی از دستشان ساخته نیست و با نگاههای مبهوت و ثابت خود تنها و تنها به محیط و سیطرهای برای انعکاس توحش و خشونت بدل شدهاند. توحش و خشونتی که با آنها هیچ قرابت و نزدیکی ندارد و البته نمیتواند واکنشی هم در برابر آن داشته باشند.
ماه منیر شیرازی در اثر “اندیشه بد، اندیشه نیک” مخاطب را سر گرم پازلی تصویری از یک فرشته کرده است که یکی از قطعات آن خالی است. تصویری بهم ریخته که برای ایجاد تصویری صحیح از آن و با جابهجایی این قطعات، تصویری از دیوی در بک گراند اثر هویدا میشود.
در حقیقت شما برای پیدا کردن تصویر درست فرشته مجبور میشوید با جا به جا کردن این قطعات تصویر دیوی را در بخش زیرین این پازل مشاهده کنید. تصویری که به عنوان یک سرشت در دل اثر ذاتی تلقی میشود و در حقیقت فرشته پوسته و ظاهری است که آن را پوشانده است. این تصویر میتواند تلقیهای فراوانی را در خود جای بدهد. حضور دیو در زیر این پوسته ظاهری میتواند این تلقی را به وجود آورد که ما همواره در حال پنهان کردن سرشت دیو سیرت خود به دنبال ایجاد تصویری فرشتهگون از خود هستیم و این تصویر که بهم ریخته و ناقص است به دلیل ماهیت کاذب خود هیچگاه تکمیل نخواهد شد.
از سویی تصویر درست دیو و بهم ریختگی تصویر فرشته که بر روی آن قرار گرفته است میتواند این تلقی را در خود بگنجاند که ما نمیتوانیم سیطره دیو سیرتی را از بین ببریم و برای از بین بردن آن اتفاقا خودمان دچار آشفتگی، بهمریختگی و سر درگمی شدهایم. در حقیقت دیو به عنوان یک ناظر ثابت که لبخند به لب دارد همواره هست و بدون تغییر در پشت صحنه هر اتفاقی حضور دارد و از بین بردن و محو کردن آن شدنی نیست.
علیرضا گلستانی در “1 از 18” تایری را به نمایش در آورده که موجودات زیادی را بر روی سطح خود گنجانده است و در بین این موجودات که گاها جسم کاملشان به تصویر در آمده است میتوان اجسام از بینرفتهای را مشاهده کرد که نشانی از شکل کامل جسمشان نیست.
به دلیل ماهیت ماده تشکیل دهنده لاستیک و معنایی که خود این جسم تولید میکند، میتوان این برداشت را از اثر داشت که نقدی زیست محیطی در پس آن نهفته است. هر چند او نگاهی سر راست و بدون پیچیدگی را در اثرش به نمایش در آورده است اما به طور طبیعی این اتفاق ذهن را به چیزی ورای این معانی نمیبرد.
او البته در اجرا هم سعی کرده است که با روشنترین المانها و آیکونها معنای مورد نظرش را منتقل کند. معنایی که به واسطه تصویر در ذهن مخاطب از یک امر قراردادی مشخص پا فراتر نمیگذارد.
حسین اکرمی در اثر بدون عنوان خود فلزاتی برش خورده را بر روی هم چیده است که وابسته به خوشنویسی است. او در این اثر با روی هم قرار دادن این برادههای بهم ریخته تنها تصویری مخدوش از واژههایی را به نمایش در آورده است که میتواند نماینده اشعاری باشد که واژههایی چون “عطش” ، “سحر”، ” صور” و غیر را در خود جای داده است.
مخاطب به این واسطه برای درک معنی اثر تا مدتی درگیر کشف معنا است اما در نهایت به نقطهای میرسد که معنایی در آن گنجانده نشده است و همه چیز در همین چیده شدن فلزات برش خورده بر روی یکدیگر و در بیمعنایی واژهها و خالی شدن از معنای آنها خلاصه میشود.
پریسا تقیپور هم در اثر خود به نام ” گایا” رویکردی محیط زیستی دارد. کاکتوسی در گلدان که خشکیده است و یا دارد میخشکد. کاکتوس به دلیل ماهیت زیستیاش که چندان نیازی به آب ندارد و از سویی سرسبزی دائمیاش زمانی که خشکیده میشود جلوهای دهشتناک دارد.
این جلوه دهشتناک که از جنبه تصویر به فکر و معنا بدل میشود البته در فرم ظاهری اثر نیز رعایت شده است. این هنرمند در نگاه نخست موجود عجیبالخلقهای را به تصویر کشیده است که “گایا” نام گرفته است. موجودی با ظاهری مشمئز کننده.
متریال مورد استفاده این هنرمند و حجم محیرالعقولی که برای اثرش در نظر گرفته است در ابتدا سعی میکند که تصویری نامتوازن و ناآشنا را ارائه دهد که با توجه به عنوانی که دارد مخاطب را برای کشف محتوای اثر اندکی دچار سردرگمی میکند و آرام آرام او را به داخل خود میکشد و جلوه ظاهری خود را مینمایاند.
شاید اگر این هنرمند از متریال دیگری به جز پارچه و گونی استفاده کرده بود نمیتوانست این گونه مخاطب را در برابر خود مجذوب کند و به نظر میرسد این انتخاب هوشمندانه او را در ارائه اثرش یاری کرده است.
“وحدت” تکههای بیمصرف و خردشدهای از سفالینههاست که در رنگهای مختلفی بر روی هم ریخته شدهاند. این تکههای روی هم ریخته البته زمانی که شکل جدیدی به خود گرفتهاند دیگر آن ماهیت سابق خود را از دست میدهند و تلاش هنرمند هم به این سو معطوف بوده تا تصویری جدید از این خرده سفالها بسازد.
خرده سفالهایی که ته مانده یک کلیت هستند و در نهایت با شکل جدیدی که ایجاد کردهاند خود ماهیتی جدید را به دست آورده و در شکلی از وحدت خود را با زبان تصویری جدید معرفی میکنند.
“پناهجویان” اثر آنه محمد تاتاری تصویری است کودکانه از رویای آزادی. رویایی که به واسطه انسان و حضور انسانی از تصویری زیبا که بر روی پارچه ترسیم شده به تصویر آلوده و کثیفی در بیرون از نقاشی رسیده است و وجهی واقعگرایانه از تصویر روی بوم را به نمایش در میآورد.
به نظر میرسد تصویری که تاتاری در این اثر عرضه میکند تصویر خیالی و واقعیت محض کودکی است که با مسئله پناهجویی مواجه است. نوع برخورد این هنرمند با نقاشی و چیدمان نیز برخوردی کودکانه است و به گونهای متفاوت با آثار گذشته این هنرمند ترسیم شده است.
به گونهای که انگار او قصد داشته در دل این آثار رویای کودکانه خود را با زبانی در خور این رویا به تصویر بکشد. نوع چیدمان و مجسمهها مثل مجسمه پرندگان هم به گونهای جلوه کرده است که میتواند ماهیت این برخورد کودکانه را در آن جستجو کرد. هر چند او در اجرای پروژه اصول حرفهای هنر را رعایت کرده است اما فضای کار خود را با توجه به نشانههای تصویری به آن زبان کودکانه نزدیک میکند به گونهای که میتوان برداشتهای متفاوتی از آن را در ذهن شکل داد.
به نظر تاتاری هم رویکرد سیاسی به موضوع جنگ و آثار مخرب آن دارد و هم رویکرد زیست محیطی. او تصویری خیالی و البته تا حدود زیادی نزدیک به واقعیت از زیست بوم انسان و پرندگان را به تصویر میکشد که میتواند بیانگر اخلال در سیستم زندگی هر دو و هر کدام به واسطه عاملی انسانی باشد.
ترمه موسوی در “حالا یکی از فنجانها را بردار” نوستالژی را اساس کار خود قرار داده و از طریق یک وجه اجتماعی روایتی تاریخی از خاطرهها را به تصویر در آورده است. او با عکسهای قدیمی خانوادگی که بر روی کلبهای نقش بسته است ما را به درون کلبهای دعوت میکند که در آن میزی پر از فنجانهای خالی قهوه گنجانده شده است.
همزمان صدای گفتگوهایی هم به گوش میرسد که چندان مفهوم نیستند اما با توجه به جنس و قالب صدا و از جهتی با توجه به برخی از واژهها که گهگاه با گوشهای تیز کرده به گوش میرسند میتوان فهمید که سخن در گذشته اتفاق افتاده است.
در واقع او با روایتهای شخصی از گذشته، مخاطب را در جهان خود رها میکند و او را درگیر خاطرات خود میکند. خاطراتی که با توجه به این صدا، تصویر و فضای حاکم به عنوان المانهای مشترک در ذهن هر فردی تداعی میشود و مخاطب اثر با ذهنی رها شده در دامن گذشتهاش و با توجه به تاثیر محیط خود را ناگهان در جهانی میبیند که متعلق به خود اوست.
“آرزوهای بزرگ” وحید خضایی ویترینی ساده از امیال و آرزوهایی است که متناسب با چهره آرزو کننده آن به تصویر در آمده است. او عکسهایی را انتخاب کرده است که هر چند همگی لبخند بر لب دارند اما نوع ژست نگاه و جنس پوشش و دیگر جزئیات شخصیتیشان را بر ملا میکند.
حتی طبقه اجتماعی افراد نیز به واسطه جنس آرزوها و در کنار تصویری که ارائه شده است به درستی قابل تشخیص و درک است.
او در واقع با ایجاد یک آلبوم متنوع، نمایندگانی از همه اقشار و سنین را مورد بررسی قرار داده و بدون قضاوت همه را به نمایش در آورده است و این امر در فهم اجرایی اثر او گنجانده شده است.
مرضیه سرسریان در “چالشی هنرمندانه با زمان و مکان” به دنبال تصویری کردن وهم خود از زمان است. عنصری معلق که در مکان موزه تجسد یافته و فضا را تحتالشعاع خود قرار داده است. او با استفاده از نورپردازی توانسته بر جنس این سازه خیالی بیافزاید.
نوع و جنس حرکت صعودی اثر و ارتباط دو سطح ابری شکل اثر به واسطه رشتههای نوری بیش از هر چیز این دو سطح مربوط بهم را از یکدیگر جدا کرده است به گونهای که میتوان با این قرارداد که هر کدام از این ابر گونهها نمایندهای از واقعیت و خیال هستند آنها را چونان آیینهای در برابر یکدیگر قرار داد و در آن زمان واقعی و خیالی را به تصویر کشید.
به نظر می رسد فاصلهای که میان این دو حجم به وجود آمده میتواند سیر تکاملی آن را به تصویر بکشد. سیری تکاملی که با حفظ اصالت خود دچار تغییر شده و بسیاری از زوائد خود را نیز از دست داده است.
اما همانگونه که از اسم اثر هم بر میآید صرفا جلوههای تکنیکی و اجرایی اثر و زیباییشناسی ظاهری آن است که اهمیت دارد و شاید چنان که بر میآید این اثر تفسیرپذیر نباشد.
“انتظار نامهها” تصویر عینی از یک مشغولیت ذهنی است. چنان که این مشغولیت ذهنی بنا بر قدرت خود توانسته همه چیز را در اختیار خود بگیرد و حتی از سطح اثر نیز بیرون آمده و با جاری شدن در واقعیت و حضور مکانی به قدرت این فکر عمق ببخشد.
در تصویر آن چه که بیش از هر چیزی نمایان است به خصوص در چهره و بک گراند و حتی به واسطه سبدی که در دست کاراکتر است، مسئله انتظار است و سر ریز شدن این نامهها شاید نمایشی از سرزیر شدن افکار کاراکتر و یا هنرمند از یک انتظار عمیق باشد.
البته سعیده خداداد به عنوان هنرمند خالق اثر هم شاید به اولین انتخابهای خود بسنده کرده است و در جستجوی ذهنی خود به دنبال جایگزینهایی بهتر برای مفهوم انتظار نگشته است. به نظر میرسد تصویر زمینه هنرمند که بدون در نظر گرفتن ایده اجرایی پیش از این ثبت شده است، هنرمند را در حرکت کردن به این سمت و خلق اثری با این مضمون هدایت کرده است و او بر اساس تصویری که از قبل موجود بوده تصمیم به اضافه کردن متریالهایی به تصویر داشته است.
چیدمان “منجی” که توسط مریم رحیمپور صورت گرفته است بیش از هر چیز مخاطب را به یاد تکنیک غلط بافی که در فرهنگ بخشی از شهرهای جنوب امری متداول است میاندازد. آثاری که در بافت خود در نهایت به تصویری جامع و کامل نمیرسند چرا که بنابر اعتقادات خود اگر تصویر کاملی را بر روی فرش ارائه کنند عملی کفرآمیز انجام دادهاند و خشم خداوند را برای خود میخرند.
تصویر این اثر که برگرفته از یکی از داستانهای سعدی در گلستان است در این اثر به دلیل ضعف بافنده نیمه تمام مانده است. هر چند هم نقشه راه وجود دارد و هم متریال اما هنرمند با رها کردن اثر نیاز خود به یک منجی را طلب کرده است تا بتواند کار او را به سرانجام برساند و اثر را تکمیل کند.
البته با توجه به نقشهای که در کنار اثر قرار دارد و با توجه به امکانی که او با تصاویر ناقص خود ایجاد کرده است شاید بتوان این تفسیر را داشت که منجی در حقیقت خود مخاطب است که باید با ذهن خود اثر را از این نقص خارج کرده و با تکمیل ذهنی اثر آن را به مقصد برساند.
“خاطره باز” مینا صهبایی تنها در حد یک ایده باقی مانده است. ایدهای که چندان قوام یافته نیست و به نظر در یک اقدام عجولانه تنها شکل گرفته است و مسئله ارائه تنها مورد نظر هنرمند بوده است. در این اثر فنجان نماینده خاطرههاست و در میان لایههای سیمانی تنها و تنها به یک امر تزیینی بدل شده است به یک مجسمه که به واسطه احاطه شدن میان بتن و سیمان ماندگاری بیشتری دارد.
هر چند میتوان تفاسیر متنوعی از این اثر به موازات متریال و تکنیک مورد استفاده در خلق اثر داشت اما این اثر به واسطه چیدمانی که دارد خود دچار یک از هم گسستگی است که منطقی را در خود ندارد. اگر تنها ما با یک سطح مواجه بودیم که در آن مقدار زیادی فنجان در یک سطح سیمانی محبوس شده بودند چه اتفاقی میافتاد و حالا این قرار گرفتن با فاصله تکههای تزیین شده با فنجان و سیمان از هم چه کارکردی دارد؟ چه به لحاظ زیباییشناسی و چه به لحاظ مفهومی.
در واقع هنرمند در این چیدمان بسیاری از منطقهایی که یک اثر هنری باید رعایت کند را فدای ایده اولیه کرده است. در واقع هنرمند نتوانسته ایده زیبا و جذاب را به نفع ایده درست کنار بگذارد و همین مسئله اثر او را از تاثیرگذاری کمی خالی کرده است.
ریحانه مقدم در “نظری بی بی” قاشقها را نمایندهای از کودکان کار فرض کرده است که فراوانی جمعیتشان در برابر بشقابهای غذا چشمگیر است.
تصویر سر ریز این قاشقها به سمت ظروف غذا در دو ردیف و حرکت رو به بالای این قاشقها در ردیف میانی تصویری از انتظار را به وجود آورده است. سطح ملاقهای هر کدام از این قاشقها به دلیل نوع چینش هر کدام شبیه چشمهایی میمانند که انتظار را در خود حبس کردهاند.
این تضاد در چینش قاشقها و سهم اندک قاشقها از حرکت به سمت بالا نمایانگر نوعی بیعدالتی است. بیعدالتی که در این شکل ظاهری بروز پیدا کرده است میتواند المان صحیحی باشد از تقابل جمعیت و امکانات که هر کدام به درستی در یک شکل تصویری کنار هم چیده شده است.
علیرضا ذاکری در “آب مرد” المان شناخته شدهای را به سنگ قبر بدل کرده است. ایده او که بسیار ساده هم طرح شده است در جایگاه خود تصویری ارائه میدهد که با توجه به نگاه دقیق به پیرامون و واقعیت موجود در بیان مسئله هنرمند بسیار به او کمک کرده و تصویری تاثیرگذار را ابداع کرده است.
او در حقیقت با تغییر دادن معنای تثبیت شده یک شی، آن را در ظاهری نو ارائه داده است که شاید پیش از این هر روز در برابر چشمانمان مشاهدهاش کرده باشیم.
در حقیقت نوع نگرش و محض ایده این هنرمند در تغییر معنای یک شیئی و معنا بخشی دوباره به آن نقطه قوت این اثر به شمار میآید.
” به یاد کیارستمی” اثر مسعود گلپریان آن گونه که از اسمش بر میآید بر اساس اثر معروف عباس کیارستمی در خانه هنرمندان ایران شکل گرفته است.
درختهای هفت چنار کیارستمی زخمی هستند. شاید در نبود کیارستمی و به واسطه فقدان این هنرمند و یا شاید به واسطه بحرانهایی که امروز برای درختان به وجود آمده است.
البته که این ایده آن گونه نگاه متفاوت و عمیقی را در پشت خود نگنجانده اما به عنوان یک اثر یادبودی قابل توجه و قابل قبول است.
“مدیترانه” علیرغم این که آدرسی سر راست میدهد و بدون هیچ تمایلی به پیچیدگی میخواهد حرف خود را بزند اما از منظر زیباییشناسی تصویری گیرا را خلق کرده است.
چمدانی بر روی شنهای خیس و خشک که خود هویت مسافر را دارد. قرار گرفتن چمدان در سطح خیس نشان از یک اجبار و حریم نا امن به خود گرفته و خود چمدان که به نظر کهنه میآید هم نشانگر صاحب آن است که وضعیت نا به سامانی دارد.
در حقیقت صدایی که در کنار این اثر از مهاجران پخش میشود در این سوء دهی تاثیر دارد. به نظر اگر این صدا حذف میشد شاید برخوردی استعاریتر شکل میگرفت.
او با قرار دادن این صدا چهارچوب ذهنی مخاطب را میبندد و همه جزئیات و متریال را آن گونه که خود میخواهد به او ارائه میکند و جایی برای پیدا کردن مفهوم باقی نمیگذارد. هر چند که تاثیرگذاری آن انکار ناشدنی است. اما این تاثیرگذاری به دلیل همین مرزهای بسته مورد نظر هنرمند عمر چندانی ندارد.
سعید دیدهور با قرار دادن شیشههایی به ظاهر سالخورده در میان حجمی از شن که در ظروف لوکس چوبی به نوعی نگاه حاکم بر هنر معاصر را از دریچه تکنیکی خود آن نقد میکند. او با قرار دادن این شیشههای مصرفی و بیارزش در جایگاه هنر به آنها ارزش میدهد.
البته این اثر با توجه به عنوانی که دارد میتواند جنبه مفهومی دیگر را در خود بگنجاند. “فرسایش” در حقیقت جنبهای مبتنی بر تاریخ دارد. تاریخ به معنای روند و سیری که یک شیئی در طول زمان طی کرده و ماهیت و شکلش تغییر پیدا کرده است.
” باید کوچ کنم به قشلاق آغوشت” اثری است از کاظم خراسانی که در آن فرشها با نگاهی قومیتمحور تداعیگر نوع زندگی کوچنشینان است. البته از بین بردن این فرشها نشان از یک خلاء را در خود گنجانده است. در واقع خروج این موجودات چهارپا از داخل این فرشها میتواند در تمنای پر کردن این خلاء معنا شود.
در واقع هنرمند سرشت کمبود خود را با استعارهای از جنس هنری کوچرو به تصویر کشیده و رابطهای میان فراق و سرگشتگی کوچروانه پیدا کرده است.
محمد هادیپور عباس رویکرد انتقادی خود را در چیدمان بسیار سادهای طرح کرده است. او با قرار دادن اجساد دو کتاب که میان نوارهای زرد یک منطقه ممنوعه محسور شدهاند عملا کتابها را با مرگ مواجه میکند.
“توانا بود هر که دانا بود” عنوانی این اثر است که در یک تضاد با خود اثر مفهوم مرگ انسان و ناتوانی او را با مرگ کتاب به تصویر میکشد.
او در این ایده که کاملا ساده و بیآلایش به تصویر در آمده، انسان را با خطری مواجه میکند که به شدت او را تحتالشعاع خود قرار میدهد. این اثر علیرغم سادگی ایده و اجرا به شدت تاثیرگذار است و حتی تصویرش تا زمان زیادی پس از مواجه با اثر باقی میماند.
“جستجو” در پی تغییر کارکرد کلیدهای برق ما را با سطحی مواجه میکند که در آن هم شکل بودن تصاویر، اندکی گیجکننده به نظر میآید گیجی که حاصل نوعی برخورد غیرمتعارف با یک شیئی تعریف شده است.
با فشار دادن هر کدام از این کلیدها صدایی پخش میشود. صدایی کوتاه و شوکآور شبیه به صدای باز شدن شیر آب یا باز شدن در و صدای غژ غژ آن.
این اثر به گونهای طراحی شده است که مخاطب هر بار برای کشف کلیدی که صدای خاصی را منعکس میکند مجبور به جستجو میشود و باید همه کلیدهای یک محدوده را بزند تا بتواند صدای مورد نظر خود را کشف کند.
شاید تغییر کارکرد و کاربرد کلید برق مهمترین اتفاق این اثر باشد که هر کدام دریچهای به یک صدا و آوا است. دریچهای که ما را به تصویر و از پس آن جهانی متفاوت میبرد.
فرزانه وزیر تبار در “میان انتزاع و التزام” خیالاتی را انتزاع کرده است که در یک فضای فانتزی روی هم انباشته میشود. این اثر شبیه به آرزوهای مغشوش و معلق در فضای ذهنی است که زیبا جلوه میکند.
او خواستهها و آرزوهای ذهنیاش را در میان نور و احجامی فانتزی بستهبندی کرده است. شیئی اجازه خروج از این محیط محفوظ را ندارد چرا که خروج هر عنصری از میان این اشیاء بستهبندی شده میتواند به منزله نابودی این رویا تلقی شود و التزام بودن آنهاست که این انتزاع را زنده نگه میدارد.
محمود محرومی در “اتانازی یک رویا در گریز از یک چرخش 360 درجه”چرخ و فلکی را در کنار پایه شکسته شدهاش قرار داده است. او با قرار دادن این دو در کنار یک دیگر در واقع خاطرهای را در جای خودش فیکس و بدون تحرک کرده است تا در این شیئیوارگی خود باقی بماند تا بتوان در مسیری بهتر آن را حفظ کرد.
در حقیقت آن چه که او به تصویر در آورده است حاصل دگردیسی خود خواسته هنرمند در تعریف یک شیئی تعریف شده است که استعارهای از خاطره در نظر گرفته شده است. استعارهای او به دلیل ماهیت چرخ و فلک میتواند وام گرفته از نوستالژی از گذشته باشد.
“نیزار” اصغر کفشچیان مقدم شکلی یادمانی دارد. چیدمان او حکم یک حافظه جمعی را دارد که شکل تصویری گرفته است.
نیزاری که در دل خود قایقی را محفوظ کرده است شاید از لحاظ بصری نکته ویژهای را در خود نگنجانده باشد اما معانی بسیاری را از خاطره جمعی مخاطبان از دل هشت سال دفاع مقدس را بیرون میکشد. عظمت و تاثیری که به دلیل اندازه و حجم بزرگ این اثر بر روی مخاطب میگذارد قابل توجه است. به گونهای که بخش اعظمی از فضای گالری شماره هشت موزه را به خود اختصاص داده است.
منبع: هنرآنلاین