با بهترین فیلم‌های قرن 21 آشنا شوید

به گزارش هنردستان: در طول تاریخ فیلم های سینمایی بی نظیری در سبک های گوناگون ساخته شده اند. فیلم هایی که هدفشان تحریک انسان برای درک هر چه بهتر خود و جهان پیرامونش است یا نمونه هایی که در ژانر کمدی و فانتزی، از واقعیت های تلخ زندگی بشر پرده برداشته و باعث می شوند تا زندگی فرد برایش حکم یک کمدی درامِ همیشگی را پیدا کند.

اما، صرف‌نظر از ژانر و خط روایتی که کارگردان های شهیر تاریخ برای بازگویی داستان های موردنظرشان انتخاب کرده اند، باید گفت که برخی از فیلم های سینمایی با اقبال بیشتری همراه بوده و در طول سالیان متمادی، همچنان در راس توجه مخاطبان قرار داشته اند.

شمار این فیلم های بی بدیل کم نیست اما ما در این مطلب سریالی، ۲۵ فیلم را انتخاب و معرفی کرده ایم و از شما دعوت می کنیم تا برای آشنایی با آن ها در ادامه همراهمان باشید.

۲۵- ممنتو (Memento)

ممنتوی کریستوفر نولان یک معمای بدون نقطه ضعف از زندگی مردی به نام لئونارد شلبی (گای پیرس) است که حافظه کوتاه مدت خود را از دست داده و با کمک یادداشت‌ها، خالکوبی‌ها و عکس‌هایش سعی می‌کند کسی که همسرش را کشته است پیدا کند و انتقام بگیرد. این فیلم نئو نوآر و روانشناسانه به‌گونه‌ای ظریف و دقیق ساخته شده که کمتر فیلمی توانسته از ساختار آن کپی کرده و در نهایت موفق شود.

این فیلم مملو از فریب‌کاری‌های عمدی کارگردان است تا ما (بیننده) نیز همچون قهرمان داستان در ابهام و تاریکی حاصل از بی خبری بمانیم.

در این فیلم سعی شده تا غیرقابل اعتماد بودن حافظه و گرایش به خودفریبی انسان به‌تصویر کشیده شود. همزمان نوعی هراس از جرم و جنایت احتمالی را نیز در ذهن بیننده ایجاد می کند.

ممنتو شامل سکانس‌های سیاه و سفید با روایت خطی و همچنین سکانس‌های رنگی است که وقایع از آخر به اول در آن‌ها روایت می‌ شود. در آخر داستان هم این دو نوع روایت‌ به هم پیوند می‌خورند. همچنین گفتنی است که این فیلم نولان مورد تحسین منتقدان قرار گرفته و در فهرست یکصد فیلم برتر تاریخ ثبت شده است.

۲۴- استاد (The Master)

شاهکار بلندپروازانه، قدرتمند و مرثیه‌مانند پل توماس اندرسون روایت‌گر یک سرباز نیروی دریایی آمریکا در زمان جنگ جهانی دوم با بازی «خواکین فونیکس» است که به دلیل نداشتن ثبات روانی و اخلاقی به خانه باز گردانده می شود. اما وی در نتیجه آشنایی با فردی جنتلمن و به‌ظاهر روشنفکر و ورود به فرقه ای که او مدرس آن است درس های زیادی از این فرد می آموزد.

لنکستر داد با نقش‌آفرینی «فیلیپ سیمور هافمن»، یک آدم خردمند و قانع کننده و از صمیم قلب بخشنده است و دوست دارد هر چه دارد را با دیگران قسمت کند، اگرچه در واقعیت یک نفت فروش حقه باز و اهل فلسفه بافی است.

این فیلم مملو از ویژگی های خاص است و در عین حال تحیر و سرگشتگی در تک تک صحنه های آن به چشم می خورد. تکنیک های سینمایی بی نظیر و ارائه دو شخصیت کاملاً متضاد از هم باعث می شود تا بیننده از اول تا آخر فیلم در جای خود میخکوب باشد.

سبک فیلم، قدرت گرایانه و فضای آن وهم آلود است و نکته اصلی که کارگردان تلاش دارد تا به بیننده نمایش دهد، اکتشاف افکار و بصیرت انسانی و طرح این پرسش است که آیا گردن نهادن به سیستم های اعتقادی می تواند نیاکان‌گرایی را مهار کند. البته این هدف در خفا و کاملا شگفت‌انگیز دنبال می شود.

در آخر هم اشاره کنیم که برخی اعتقاد دارند که داستان فیلم تشابهات بسیاری به فرقه ساینتولوژی دارد. همچنین، شایان ذکر است که هر سه بازیگر اصلی این فیلم (فینیکس، هافمن، آدامز) در هشتاد و پنجمین دوره جوایز اسکار نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بودند اما موفق به دریافت آن نشدند.

۲۳- پنهان (Caché)

تمامی فیلم های میشائیل هانکه‌ی اتریشی قصد شکار کردن ذهن بیننده را دارند. فیلم پنهان او روایت‌گر زندگی آرام یک خانواده فرانسوی است که به واسطه فیلم هایی ویدئویی نامعلومی که دریافت می کنند، تحت تاثیر قرار گرفته و به آشفتگی و بی اعتمادی می گراید.

نمای آغازین فیلم، چشم‌انداز بیرونی خانه ای در خیابانی فرعی در پاریس را به ما نشان می دهد و بیننده شاهد اتفاقاتی روزمره در خیابان است. اما پس از چند دقیقه متوجه می شود که این صحنه در واقع یک فیلم ضبط شده است که «آن» و «ژرژ» در حال تماشای آن هستند. این زوج به هیچ عنوان نمی دانند که چه کسی این فیلم را گرفته و به چه منظوری آن را برایشان ارسال کرده است!

تاکید اصلی این فیلم دلهره آور و گیج کننده که بسیار اثرگذار آغاز می شود این است تا به بیننده نشان دهد، یک واقعیت ساده که «کسی در حال پاییدن ماست» تا چه اندازه می تواند موجب آشفتگی و ایجاد مشکل در زندگی انسان ها بشود.

این زوج به دنبال دریافت فیلم های بیشتر، با سوالات و مشکلات لاینحل بیشتری مواجه می شوند. تضادهای داخلی و بیرونی، احساس گناه فردی و گروهی مسایلی است که هانکه به واسطه آن ها شما را با فردی آشنا می کند که با جرم و جنایات خود و پیشینه تاریخی کشورش مواجه است.

با اینکه روبه‌رو شدن با مجید پس از ۴۰ سال این فرصت را به ژرژ می دهد تا اشتباهات کودکی خود را اصلاح کند اما این مرد در مواجهه دوباره با فردی که در گذشته به او بدی کرده، از پیله کینه و خشونت بیرون نمی آید. گفتنی است که مجید یک فرد الجزایری است که دولت فرانسه در گذشته به کشتار مردم سرزمینش پرداخته بود.

۲۲ – گمشده در ترجمه (Lost in Translation)

شاید دیالوگ آخری که بیل موری به اسکارلت ژوهانسون در انتهای فیلم زیبایِ سوفيا کاپولا می گوید را شنیده باشید. اما باید گفت که کلمات در اینجا مفهومی ندارند و چیزی که بیشتر از همه تاثیرگذار است، لحظاتی است که هیچ صدایی در آن ها شنیده نمی شود.

سوفيا دختر فرانسيس فورد کاپولا، کارگردان برجسته آمريکائی، تمام صحنه های فيلم گمشده در ترجمه را در توکيو فيلمبرداری کرده است. داستان فیلم ساده و به ظاهر بدون حادثه است و برشی از زندگی روزمره دو انسان در يک شهر غريب را نمایش می دهد.

شخصيت های اصلی فيلم يعنی باب و شارلوت برای تماشاگر بسيار باورپذير و دوست داشتنی هستند. هر دوی آنها گمشده ای دارند که خودشان دقيقا نمی دانند چيست. آن ها هر دو دچار نوعی افسردگی و بی تفاوتی هستند و فضای شلوغ و آشفته شهر توکيو و ندانستن زبان ژاپنی نيز مزيد بر علت می شود تا در نهایت این دو نفر با هم آشنا شوند.

گمشده در ترجمه برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اصلی، برنده جایزه گلدن گلوب بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر و بهترین فیلم کمدی موزیکال شده‌است. این فیلم در سه بخش دیگر بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر نقش اول مرد نیز نامزد دریافت جایزه اسکار شده است.

۲۱- هتل بزرگ بوداپست (The Grand Budapest Hotel)

هتل بزرگ بوداپست، خداحافظی قرن ۲۱ به قرن گذشته است. داستان فیلم از امروز به سال ۱۹۸۵ بعد به ۱۹۶۸ و در آخر به سال ۱۹۳۲ میلادی باز می گردد، جایی که مدیر یک هتل بسیار معروف اروپایی به نام گوستاو (رالف فاینس) ما را به دنیایی فانتزی وارد می کند. وی در تلاش است تا آرامش هتل را در خلال جنگ حفظ کند. اما در پی درگذشت بانوی مُسنی به نام مادام دی (تیلدا سویینتون) که رابطه بسیار خوبی با گوستاو داشت، پلیس به گوستاو برای قتل این خانم مظنون می شود.

گفتنی است که در فرم روایت داستان هتل بزرگ بوداپستِ «وس آندرسون» از جابجایی زوایای دید بعنوان ابزاری برای حرکت در تاریخ استفاده شده است. هر قدر فیلم بیشتر در گذشته پیش می رود، سکانس ها رنگ های زنده تر و درخشان تر پیدا کرده و شخصیت های داستان، فانتزی تر می شوند.

به طور کلی، «هتل بزرگ بوداپست» را می توان نمونه بارز  یک اثر هنری دانست. وس اندرسون با این فیلم ثابت کرد که می شود با دوری از ابتذال و درک فضای هنری، یک فیلم کمدی زیبا و جذاب ساخت.

۲۰- بخش‌گویی، نیویورک (Synecdoche, New York)

«بخش‌گویی، نیویورک» در حالی ساخته شده که چارلی کافمن در نظر داشت تا یک فیلم وحشتناک بسازد. اما به جای شخصیت های ترسناک و هیولاها، کافمن به روایت موضوعی بسیار عمیق و دردناک پرداخت که ذهن بینده را درگیر کرده و می توانست او را در تمام طول شب بیدار نگه دارد.

تلاش برای درک معنای زندگی توسط شخصیت اصلی فیلم چیزی است که بیننده می  تواند عمیقا با آن هم‌ذات‌پنداری کند.

کیدن کوتار (فیلیپ سیمور هافمن) یک کارگردان تئاتر است که به خاطر رفتن همسر و دخترش به شدت دچار بحران روحی شده و زمان را از دست داده است. او سعی دارد با ساخت یک نمایش بزرگ با پولی که از جایزهٔ «مک آرتور» بدست آورده است از شدت آلام خود بکاهد.

روایت نامتعارفی که کافمن از کشف معنای واقعی زندگی و وجودیت انسان دارد، باعث شده تا مخاطب تا انتها همراه داستان پیش برود.

۱۹- مکس دیوانه: جاده خشم (Mad Max: Fury Road)

جرج میلر با «مکس دیوانه: جاده خشم» یک بلاک‌باستر مدرن است. مد مکس همان طور که از نامش پیداست، یک اکشن جنون‌آمیز اما خارج از قاعده‌ی ژانر اکشن بحساب می آید که نمونه آن پیش از این ساخته نشده است.

جرج میلر با اینکه خشونتی عریان و افسار گسیخته را در این فیلم به تصویر می کشد اما این نمایش نه تنها منزجرکننده نیست، بلکه به دلیل فرم فانتزی که دارد، بسیار مورد توجه بیننده قرار می گیرد.

داستان فیلم پسارستاخیزی «مکس دیوانه: جاده خشم» در آینده اتفاق می افتد. جایی که منابع طبیعی در حال نابودی و زمین در حال تبدیل شدن به بیابانی بی انتهاست که نسل بشر را به ورطه نابودی می کشاند. همچنین، هرج و مرج همه جا را فراگرفته و گروه های یاغی حکمفرمای منطقه شده اند.

مکس، با بازی تام هاردی، پس از دستگیری، به عنوان بانک خون برای یکی از اعضای گروه بچه های جنگ به نام نوکس (نیکلاس هولت) تعیین می شود. با اینکه انتظار می رود سرنوشت تلخی برایش رقم بخورد اما عصیان و شورش زنی به نام فیریوسا (شارلیز ترون) با همکاری پنج همسر جوئی (پادشاه) باعث می شود تا داستان به گونه ای هیجان انگیز رقم می خورد.

۱۸- روبان سفید (The White Ribbon)

«یک گروه از کودکان در سکوت و به طور دسته‌جمعی به انجام جنایت می پردازند.» با قرار دادن موقعیت داستان در یکی از روستاهای شمال کشور آلمان در ماه های پیش از جنگ جهانی اول، هانکه نه تنها بی گناه بودن و معصومیت کودکان را به چالش کشیده، بلکه دقیقا عکس این باور را نمایش داده است.

یکی دیگر از شاهکارهای این کارگردان اتریشی حکایت کشیش سختگیری در یک دهکده کوچک است که با بستن روبان سفیدی بر دست های فرزندانش می کوشد تا به آنها یادآوری کند تا پاکی و معصومیت خود را هرگز فراموش نکنند.

اما فیلم، نمایش معصومیت نیست، بلکه فقدان معصومیت را به تصور می کشد. چرا که وقتی کودکان با ناملایمتی ها و عدم توجه و محبت از سوی بزرگان اجتماع رو به رو هستند، مجبور به احترام ظاهری می شوند. این امر سبب بروز آسیب های جدی تر در دوران بزرگسالی می شود. هانکه در این اثر خود به مسائل جنسی و آزار جنسی کودکان و زنان اشاره‌های زیادی دارد.
گفتنی است که این فیلم درام، برنده جایزه نخل طلای شصت و دومین دوره جشنواره فیلم کن شد.

۱۷- هزارتوی پن (Pan’s Labyrinth)

آیا سالی پربارتر و میمون تر از ۲۰۰۶ برای «گیرمو دل تورو» وجود دارد؟ او با ساخت این فیلمِ فانتزی تاریک به زبان اسپانیایی توانست نظر مثبت منتقدان و تماشاگران بسیاری را در سراسر جهان از آن خود نماید. به طوری که در جشنواره کن، این فیلم پس از پخش با ۲۰ دقیقه تشویق حاضران، همراه شد.

هزارتوی پن، نامزد ۶ جایزه اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان بود که در نهایت موفق شد سه جایزه را بدست آورد. فیلم همچنین برنده جوایز بفتا و «گویا» (معادل اسپانیایی اسکار) شده است.

این فیلم برخلاف نامش، لایه های چندان پنهان و تودرتویی ندارد. قصه ای سرراست و ساده که شاید بارها نظیرش را شنیده، خوانده و یا دیده باشیم. اما «دل تورو» فیلم را با جملاتی از عالم پریان شروع کرده و ناگهان بیننده را در میانه واقعیتی خشن و وحشیانه از جنگ های داخلی اسپانیا رها می سازد.

داستان فیلم در مورد دختر ۱۲ ساله ای موسوم به اوفلیا (ایوانا باکرو) است که با مادر باردار و ناپدری‌اش، یک نظامی فاشیست، در زمان جنگ‌های داخلی دوران ژنرال فرانکو، دیکتاتور اسپانیا زندگی می‌کند. او روزی حشره‌ای شبیه یک پری می‌بیند که او را به یک «هزارتو» اسرارآمیز هدایت می‌کند که به دنیای زیرزمینی ختم می‌شود.

۱۶- هولی موتورز (Holy Motors)

موتورهای مقدس یک فیلم نیست. روایت مرثیه ای در سوگ سینماست و لئوس کاراکس آن را با مهارت زیاد ساخته و پرداخته است. این کارگردان فرانسوی که همیشه از رسانه ها گریزان بود، در توصیف هولی موتورز به خبرنگاران گفت: «اين فيلم راجع به يک مرد و تلاش برای زنده ماندن است.»

موتورهای مقدس نمایشی از حماقت، داستان های فراواقعی، غم و رابطه جنسی و به طور کلی هر آن چیزی در سینماست که برای کاراکس حائز اهمیت است. دونی لوان در نقش «آقای اسکار» در این فیلم ظاهر شده است: مردی که هر روز  همچون هنرپیشه‌ها نقش‌های متعددی را بازی می‌کند اما هیچ گونه دوربینی در کار نیست که اجراهای او را فیلم‌برداری کند.

فيلم با نقش آفريني خود نويسنده – کارگردان لندوک (کاراکس) شروع مي‌شود.

۱۵- ۴ ماه، ۳ هفته و دو روز (۴ Months, 3 Weeks and 2 Days)

یک صحنه، یک کات و بدون موسیقی. فیلم درام و دلهره آور رومانیایی به کارگردانی کریستین مونگیو در سال ۱۹۸۷ و در زمان حکومت دیکتاتوری نیکولا کاشنکو و فضای رعب و وحشت حاکم بر آن کشور جریان دارد. دانشجویی به نام اوتلیا (آناماریا مارینکا) می خواهد به دوستش، گابیتا (لورا واسیلیو)، کمک کند که سقط جنینی غیر قانونی را انجام دهد. ریسک بزرگی که اگر به آن پی ببرند محکوم به زندان می شوند و حال آنها مجبورند که این کار را از طریقی نامناسب و غیر قانونی انجام دهند.

همه اتفاق های این فیلم در یک روز دلخراش به وقوع می پیوندد و تاثیر این وقایع به حدی است که بیننده را به گونه ای در حالت تعلیق نگاه می دارد.

مونگیو فیلمش را به شیوه ای بسیار صریح و روان نشان می دهد، بطوریکه در بیشتر اوقات دوربین در جایی ثابت است و تنها مشاهده می کند. اما کاملا خوش ساخت و دیدنی است. به طوری که این فیلم در جشنواره فیلم کن ۲۰۰۷ برندهٔ نخل طلایی شد.

۱۴- عمل کشتن (The Act of Killing)

«عمل کشتن»، مستند ترسناک، تأثیرگذار و هراس انگیز است. فیلمی که روح و جان انسان را می آزارد و مجبورمان می کند فکر کنیم به اینکه آدم ها چرا در شرایطی، کارهایی می کنند که نباید بکنند؟

جاشوا اوپنهایمر، در سال ۲۰۰۳ برای ساختن فیلمی درباره‌ نسل کشی ۱۹۶۵ به اندونزی رفت اما شاید تصور نمی کرد که حاصل کار، اثری تکان دهنده و تفکر برانگیز دربارۀ شر، مجازات، احساس گناه، سینما و انسان از آب در بیاید.

انور کونگو و همدستانش، کسانی بودند که در دهه ی ۶۰ میلادی، بعد از برکناری دولت توسط ارتش اندونزی، با انگ کمونیست بودن، مخالفین ارتش را قتل عام می کردند. حالا بعد از سال ها، انور و همدستانش، هنوز مشغول زندگی هستند و گرچه دیگر پیر شده اند، اما داغِ ننگِ قتلِ هزاران نفر، با انواع و اقسامِ روش های ترسناک، روی پیشانی آن هاست. انور کنگو و بقیه، مقابل دوربین، بی محابا، از آدم کُشی هایشان حرف می زنند.

او چنان خونسرد از کشتار صدها کمونیست سخن می‌گوید که انگار یک ماشین آدم کشی زیر این چهره‌ انسانی پنهان شده است. «من موقع کشتن جین می‌پوشیدم، وقتی می‌خوای مردم رو بکشی باید شلوار کلفت پات کنی.»

۱۳- فرزندان انسان (Children of Men)

فرزندان انسان به گونه ای متفاوت از همه فیلم هایی که تاکنون در مورد مفهوم اصلی زندگی ساخته شده اند، به توضیح این مقوله می پردازد.

آلفونسو کوارون داستان این فیلم را از رمان پیودی جیمز الهام گرفته و با تکنیک های چشمگیر سینمایی، پلان های بلند و نفس‌گیری را خلق کرده است. صحنه های این فیلم بسیار هنرمندانه و منحصربه‌فرد ساخته شده اند و فیلم‌برداری بی‌نظیری دارد. البته فیلم دارای عمق فلسفی و احساسی زیادی نیز هست و به زیبایی، غم، خشم و نگرانی های انسان حول محور انسانیت را به تصویر کشیده است.

داستان فرزندان بشر، در سال ۲۰۲۷ روی می دهد؛ زمانی که بلایای طبیعی، جنگ و اعمال تروریستی دنیا را غیر قابل کنترل و آشفته ساخته است و به غیر از بریتانیا هیچ ملت دیگری باقی نمانده است. این کشور توسط نیرو های مخوف پلیس کنترل می شود.

همچنین، زنان دیگر نمی‌توانند بچه‌ای به دنیا بیاورند.جوان‌ترین ساکن زمین، تازگی در هجده سالگی در گذشته‌است و همه امیدها و آرزوهای بشر نقش برآب شده است. این در حالی است که زنی به نام کی (هوپ اشیتی) به گونه‌ای غیر قابل درک باردار شده‌است.

۱۲- زودیاک (Zodiac)

دیوید فینچر این فیلم معمایی را بر اساس کتابی با همین نام به قلم رابرت گری‌اسمیت ساخته است. او که همه فیلم هایش نشانی از یک وسواس فکری دارند، در زودیاک سعی کرده تا نگاهی موشکافانه به جنایت و قتل داشته باشد.

داستان این فیلم در مورد قاتلی است که پسر و دختری را در اتومبیل شان کشته‌ است و به روزنامه سان‌فرانسیسکو کرونیکل نامه می‌فرستد و خود را به عنوان قاتل معرفی می‌کند.

زودياك بر اساس جنايات خوفناك زودياك در كاليفرنيا ساخته شده است. قاتل، كه هرگز دستگير نمی شود، با بخشندگی سرنخ های فراوانی را براي يك شرلوك هولمز احتمالی فراهم می كند كه در اتاقش بنشيند و آنها را پی گيری نمايد. اما اينجا تنها كسي كه به اندازه كافی كله شق است و سماجت دارد، يك كاريكاتوريست است كه با كنار هم نهادن اين سرنخ ها، مدارك متقاعد كننده ای عليه كسی كه شايد گناهكار باشد به دست مي آورد.

۱۱-  درون لوین دیویس (Inside Llewyn Davis)

این فیلم، ماجرای چند روز از زندگی خواننده-ترانه سرای پیشتاز موسیقی سنتی در دهه ۱۹۶۰ نیویورک به نام لوین دیویس است که در کافه ها می خواند و شب ها را در خانه ی دوستانش می گذراند و زندگی آشفته ای دارد. او سختی ها را تحمل می کند تا روزی ستاره ی مشهوری شود.

این کمدی-درام توسط برادران کوئن نوشته و کارگردانی شده است و با موسیقی های زیبا و اجرای فوق العاده ی اسکار ایزاکِ خوش صدا، حسابی آدم را سرِ ذوق می آورد.

درون لوین دیویس در واقع نگاهی است بی رحم به مرد جوانی که بر خلاف بیشتر هم نسلانش نمی تواند بر نواقص شخصی زیادش فائق بیاید و خود را به شکل شخص دیگری بازسازی کند. او  به هر چه که دست می زند، به خاکستر تبدیل می شود و کوئن ها، این زندگیِ بهم ریخته و در هم برهم را با موسیقی ها، دیالوگ های عالی و شخصیت های بامزه را در قالب فیلمی جذاب، دلنشین و کنایه آمیز عرضه کرده اند.

۱۰- جایی برای پیرمردها نیست (No Country for Old Men)

بهترین فیلم برادران کوئن تمام عناصر یک فیلم هیجان انگیز را دارا است و فیلم یک مطالعه شخصیتی است و نشان می دهد که چطور مردم با مردی بسیار بد، دیو صفت و بی احساس معامله می کنند. چیگور مردی بسیار خطرناک است و بعضی وقتها مسخره هم به نظر می رسد.

جایی برای پیرمردها نیست، برپایه رمانی با همین نام از کورمک مک‌کارتی نویسندهٔ آمریکایی و به کارگردانی جوئل و اتان کوئن است.

«آنتون چیگور» (باردم) قاتل بی رحمی که هر کسی را که سر راهش قرار بگیرد می کشد و به دنبال «ماس» و چمدانی است که حاوی دو میلیون دلار پول نقد است و به قاچاقچیان مواد مخدر متعلق بوده.

شخصیت پردازی این فیلم عالی است و هیجان و داستان آن تا آخر بیننده را با خود همراه می کند.

۹- جدایی نادر از سیمین (A Separation)

درام پیچیده، دردناک و جذاب اصغر فرهادی،  به گفته ی یک جیمز سردبیر سایت اند ساوند، فیلمنامه‌ای هیچکاکی‌مانند دارد. فیلمنامه‌ای که بیننده را دائماً گول‌می‌زند و بعد غافلگیر می‌کند و مدام مسائل اخلاقی پیچیده‌ای را مطرح می‌کند، به طوری که شما هیچوقت نمی‌فهمید مقصر چه کسی بوده‌است!

در هر صحنه از این فیلم پیچ‌وتاب بر سر جزئیات سرنوشت‌ساز داستان و معماهای اخلاقی آن را تجربه می‌کنیم و حتی برای لحظه‌ای مجال آن را نداریم که خودمان را در کنار تنها یکی از چهره‌های فیلم قرار دهیم و صرفاً از او حمایت کنیم.

این فیلم محصول سال ۱۳۸۹ است و برنده اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان در سال  ۲۰۱۲ شد.

۸- یی یی (Yi Yi)

فیلم با یک عروسی شروع می شود و با یک مرگ به اتمام می رسد. در این میان، زندگی آدم های مختلفی را مرور می کنیم که درگیر مشکلاتی هستند، احساسات متناقضی را تجربه می کنند، به دیدگاه جدید می رسند، به گذشته برمی گردند و حسرت زمانِ از دست رفته را می خورند و در نهایت برمی گردند سرِ جای اولشان، اما با این تفاوت که حالا با تجربه تر شده اند و بهتر می توانند با خیلی چیزها کنار بیایند.

پختگی و قوامِ نماها، ظرافت در تک تک بازی ها، ایده های بصری و مضمونی که حسابی آدم را به هیجان می آورند، همگی نشان از تسلط ادوارد یانگ در مقام کارگردان دارد.

۷- درخت زندگی (The Tree of Life)

«ترنس مالیک» را باید جزو نابغه های فیلمسازی دنیا دسته بندی کرد. او معتقد است اگر سینما نتواند هنر و زیبایی را به درستی به مخاطب ارائه کند، اصلاً نباید فیلمی ساخته شود!

درخت زندگی از حیث هنری بدون شک یکی از بهترین های تاریخ سینما است. کمتر در فیلمی شاهد بوده ایم که چنان دقت و ظرافتی در پرداخت صحنه ها بکار رفته باشد که با هر نما، تماشاگر را در دنیایش محو کند.

این فیلم در هسته مرکزی خود، یک درام کوچک و شخصی با موضوع بالغ شدن یک بچه و درباره تحول کودکی است که در دهه ۱۹۵۰ زندگی می کند و از جاده کودکی به سمت نوجوانی می رود.

۶- درخشش ابدی یک ذهن پاک (Eternal Sunshine of the Spotless Mind)

خاموشی و فراموشی؛ فراموش کردن و به یاد آوردن هنرهایی هستند که تنها نوابغ و دیوانگان به درستی از عهده‌ی آن‌ها بر می‌آیند.

این موضوعی است که در فیلم رمانتیک و علمی-تخیلی «درخشش ابدی یک ذهن پاک» به آن پرداخته شده است.

چارلی کافمن و میشل گوندری در همکاری مشترک فیلمی ساخته اند که بر مبنای یک نگاه خاص به حافظه بنا شده است: هر خاطره یعنی یک نقطه‌ی نورانی در مغز. با این حساب، خاموشی نقطه‌ی نورانی یعنی فراموشی.

داستان فیلم از این قرار است: ابتدا کلمنتاین و سپس جول آگاهانه تصمیم به پاک کردن خاطرات مشترکشان می‌گیرند، اما حتی بعد از فراموشی یکدیگر، مجدداً به سمت هم کشیده شدند زیرا لکه نوری که در قلب آنها روشن شده بود درخششی ابدی داشت.

این فیلم از سوی بسیاری از جشنواره‌ها، مراسم فرهنگی، انجمنها و موسسات مورد تحسین قرار گرفته‌ و جوایز زیادی نیز کسب کرده است.

۵- پسرانگی (Boyhood)

شاهکار قرن ۲۱ بخش بزرگی از قرن ۲۱ را گرفت تا ساخته شود. بیش از یک دهه، ریچارد لینکلیتر به شخصیت پردازی میسون (الار کولترین) پرداخت. ساخت این فیلم در تابستان ۲۰۰۲ شروع و در اکتبر ۲۰۱۳ به پایان رسید. «پسرانگی» مانند این است که از درون دریچه ای به جزئیات خصوصی زندگی دیگران سرک بکشیم.

کارگردان به طور مداوم در یک دوره دوازده‌ساله با فیلمبرداری از الار کولترین که از کودکی به بزرگسالی می رسد، فیلم خود را ساخته است. وجه تمایز این فیلم در این است که، زمانی که در واقعیت سپری می شود با زمان سپری شده روی پرده ی سینما برابر است.

۴- شهر اشباح (Spirited Away)

به سختی می توان اولویت یا برتری بین انیمه های جذاب استودیو جیبلی قائل شد. اما هایائو میازاکی از عهده این کار به خوبی بر آمده است. این کارگردان ژاپنی توانسته با ساخت انیمه ای در سبک خیال‌پردازی و درام پردرآمدترین فیلم در تاریخ سینمای ژاپن را از آن خود کند. او یکی از برترین مولفان دنیای انیمه و در کل دنیای تصویرسازی‌های سینمایی است.

«شهر اشباح» روایتی به شدت شیرین، پرکشش، عمیق و جدی دارد و می توان آن را دریایی از نمادپردازی‌های شگفت‌انگیز و دنیایی پر شده از مفاهیم فلسفی دانست.

داستان فیلم در مورد دخترکی ده ساله به نام چیهیرو اوگینو است. او با والدینش آکیو و یوکو تازه به شهری جدیدی نقل مکان کرده‌اند و چیهیرو از این جابجایی ناراضی است. آن‌ها که با ماشین در حال حرکت هستند، راه خانه جدید را گم کرده و سر از تونلی در جنگل در می‌آورند. پس از پیاده شدن و گذر از این تونل به خاطر کنجکاوی، آن‌ها وارد مکانی سرسبز و آرام می‌شوند که در اصل گرمابه و استراحتگاه خدایان و ارواح دین ژاپنی شینتو است.

۳- خون به پا خواهد شد (There Will Be Blood)

۱۵ دقیقه ابتدایی خون به پا خواهد شدِ پل توماس اندرسون، بدون هیچ دیالوگی صحنه‌هایی از تلاش دانیل را در سال ۱۸۹۸ نشان می‌دهد که برای یافتن طلا و نقره با زحمت زمین را می‌کند اما در کمال ناباوری به نفت می‌رسد.

دانیل پلین ویو (دی لوئیس) فردی جامعه گریز، منزوی و متعصب است که مصمم شده تا به هر شکل ممکن از گذشته و حتی خانواده و نزدیکان‌اش فاصله بگیرد و فقط گوشه عزلتی برای خود اختیار کند. هر تجربه بد او را خشن‌تر می‌کند تا جایی‌که دیگر از رنجاندن فجیع ناسپاسان و کشتن ریاکارانی که به سراغش می‌آیند ابایی ندارد و فیلم پایان خونینی پیدا می کند.

خون به پا خواهد شد، صحنه هایی از ترس و تلخی، صحنه هایی از بی قراری و حیله گری، صحنه هایی پر از ترس و بیم و لحظه هایی نجواکننده و پایانی عجیب که فیلم خواستار آن است را در پی دارد.

۲- در حال و هوای عشق (In the Mood for Love)

وونگ کار وای بدون شک یکی از ایده‌آلیست‌گراترین سینماگران جهان است اما او با ساخت ژرف‌ترین اثر خود یعنی در حال و هوای عشق توانست راوی نوعی نگاه شرقی به مقوله عشق باشد. پس از دیدن فیلم، با حسی رمانتیک و عاشقانه سرگردان خواهید شد که شاید پیش از آن هرگز در دنیای سینما آن را تجربه نکرده باشید.

این شاهکار هنگ‌کنگی، روایت گر زن و و مردی است که همسران خیانت کار دارند اما در قلب خود عاشق هم شده اند و در جدال عمیق هستند تا شبیه همسران خود نباشند. این دو عاشق که دیوانه وار همدیگر را دوست دارند، بدون هرگونه تماس جسمانی فقط اوقات خالی خود را با هم سر می کنند.

فیلم برداری منحصربه فرد، انتخاب لباس و صحنه ها که با دقت انتخاب شده اند همگی دست در دست هم یک ملودرام عاشقانه بی نظیر را رقم زده اند.

۱- جاده مالهالند (Mulholland Drive)

دیوید لینچ با فیلم نئو نوآر و معمامی بی نظیر خود، عناصر فراواقعی را با ظرافت فوق‌العاده ای در کنار هم چیده تا یک اثر ماندگار رقم بخورد.

جاده مالهالند به پردازش سرکوب عذاب وجدان در بشر می پردازد و کما اینکه در طرف دیگر از داستان فساد موجود در هالیوود نیز نشانه می رود و وضع بازیگر و کارگردان و کلا هنرمندان در ستیز با سرمایه داران و صاحبان کمپانی های بزرگ و بی عدالتی موجود را نیز نمایان می کند.

در اين فيلم نبايد به دنبال داستان خطی و رابطه منطقی بين شخصیت ها باشیم چون موضوع كاملاً برعكس تصوير شده است. از سوی ديگر، آثار لينچ آميزه‌ای از رويا و حقيقت هستند و كاربرد مجاز براي پيشبرد داستان و شايد گره‌گشاييهای از پيش امتحان شده بيشتر نمود دارد.
فيلم در يك جمع‌بندی؛ نقد انسان و اميال شيطانی اوست. انسانی كه هميشه از موقعيتش راضی نيست و به عوامل بيرونی و دروني چنگ می اندازد تا در مسيری كه جاده مالهالند نام دارد و چيزي جز يك بن‌بست فطری نيست به آرزوهای خويش دست پيدا بكند.

امتیاز دهید