نگاهی به مجموعه‌داستان «قصه‌های دهه‌شصت»؛ اشک‌‎ها و لبخندها

احمدرضا حجارزاده

احمدرضا حجارزاده

کتاب «قصه‌های دهه‌شصت» مجموعه‌یی از داستان‌های کوتاه به قلم نویسندگانی‌ست که در زمان انتشار این اثر تازه‌کار بودند و کم‌تر کسی آن‌ها را می‌شناخت اما امروز برخی‌شان به شکل حرفه‌یی در عرصه‌ی داستان‌نویسی و ترجمه فعالند. این کتاب نتیجه‌ی هم‌فکری برخی هنرمندان اهل قلم و فرهنگ و هنر برای برگزاری جایزه‌ی «فرشته» (سال1393) در شهر کتاب بود که نخستین دوره‌اش با ده داستان کوتاه در یک جلد چاپ و توزیع شد. ابراهیم حقیقی برای کتاب مقدمه نوشت و جلد آن را طراحی کرد و لیلی گلستان ویراستار مجموعه بود.

از نام کتاب به روشنی پیداست با چه قصه‌هایی در این کتاب روبه‌روییم؛ داستان‌های اجتماعی و رئالیستی برآمده از تجربه‌ی زندگی در دهه‌ی ملتهب شصت ایران. بنابراین شاید بیش‌ترین لذت را از خوانش این کتاب کسانی می‌برند که زندگی در این دهه را تجربه کرده‌اند. همه‌ی نویسندگان قصه‌های کتاب نیز دهه‌شصتی‌اند و به خوبی تجربه‌ی زیسته‌ی خود را روایت و به خواننده‌ی کتاب منتقل کرده‌اند.

بیش‌ترین سال‌های دهه‌ی شصت، همراه با وقوع انقلاب و بروز جنگ و تبعات آن بر زندگی مردم کشور بود. از این‌رو تاثیر هم‌زیستی با آژیرهای قرمز و سفید و موشک‌باران و پناهگاه و جنگ‌زدگان و آواره‌گان و شهدا و اسرا و کمبود مایحتاج زندگی و مسائلی از این‌دست، بیش‌ترین کاربرد را در قصه‌ها دارد. تنها سه قصه از کل آثار به نوستالژی‌های اجتماعی غیر از جنگ تحمیلی می‌پردازند که البته در همان قصه‌ها هم می‌توان رد و نشانی از جریان انقلاب 57 و حواشی جنگ را حس کرد. راوی بیش‌تر قصه‌ها کودکان یا نوجوانانند و در یکی‌دو داستانی که توسط فردی بزرگسال در زمانه‌ی معاصر روایت می‌شود، فلاش‌بکی به خاطرات خاک‌گرفته‌ی دیروز، مخاطب را با انبوهی از رویدادهای تلخ و ناگوار همراه می‌کند تا پابه‌پای شخصیت اصلی بغض بکند و اشک بریزد یا لبخند بزند و به هیجان بیاید از فرط سادگی رفتار و گفتار شیرین بچه‌های کوچکی که هنوز درک و ذهنیتی ندارد از شهادت و منافق و کومله و جنگ و آرزوهایی که بر باد می‌رود.

نکته‌ی مثبت کتاب این‌که هیچ‌کدام از داستان‌ها اسیر سانسور واژه‌ها و جمله‌ها نشده‌اند تا نویسندگان منظور خود را بی‌پرده و به صراحت برسانند و شرح حال آدم‌های آن دهه را همان‌طور که بود به نمایش بگذارند.

بهترین قصه‌های کتاب، دو داستان «سفر به ماه» (محمدرضا امامی/ برنده‌ی مقام نخست داستان‌نویسی فرشته) و داستان «لب جیحون» (مصطفا انصافی/ مقام دوم مسابقه) هستند که هر دو شامل تصاویری فراموش‌نشدنی‌اند از تحصیل دانش‌آموزان در وضعیت موشک‌باران، عشق کودکانه، باورهای خرافی و مذهبی رایج میان بزرگ‌ترها و کوچک‌ترها، تیپ‌های خاص مردان و زنانی که بنا بر ظاهر و تفکرات‌شان برچسب کمونیست به آن‌ها زده می‌شد و موارد دیگر. دیالوگ‌نویسی‌های قصه‌ها آن‌قدر خوبند که انگار کن آدم‌ها و موقعیت‌ها را به جای خواندن، با چشم می‌بینید و صداشان را می‌شنوید! داستان‌های «تابوت خالی»،«کولی‌های خیابان ستارخان» و «مرگ گنجشک‌ها در سه اپیزود»، تصاویری دردناک و غم‌بار از روزگار جنگ‌زدگان و عشق‌ها نافرجام ارائه می‌دهد که به راحتی می‌تواند احساسات خواننده را تحریک و او را وادار به گریستن بکند.

در آغاز این مجموعه‌داستان، ابراهیم حقیقی مقدمه‌یی کوتاه و توضیحی نوشته و البته طراحی جلد کتاب را بر عهده داشته که با توجه به سابقه‌ی درخشان حقیقی، اصلن جلد خوبی نیست. هرچند طراح جلد سعی داشته با سوزاندن گوشه‌یی از تصویر جلد دفترچه‌های خاطره‌انگیز مدارس دهه‌شصت، مفهوم نسل سوخته را تداعی بکند اما در برخورد نخست با کتاب، یک دفتر مشق نوستالژیک در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد. لیلی گلستان نیز کار ویراستاری مجموعه را انجام داده که متاسفانه باید گفت انگار این مهم کاملاً سرسری و شتابزده صورت گرفته، زیرا متن داستان‌ها آکنده از غلط‌های ویرایشی و نگارشی‌اند!

با این‌حال، مطالعه‌ی مجموعه‌داستان «قصه‌های دهه‌شصت» را،که توسط نشر خوب «هرمس» به چاپ رسیده، پیشنهاد و توصیه می‌کنیم.

داستان‌هایی که در این کتاب می‌خوانید، عبارتند از:«سفر به ماه»،«لبِ جیحون»،«شرح متن» (ساسان شیبانی‌نژاد)،«به اندازه‌ی یک گردوی مظلوم» (مجتبا فدایی)،«تابوت خالی» (فاطمه مهدوی‌پور)،«لبخند بزن» (الهام نظری)،«محله‌ی کمونیست‌ها» (امیررضا جلالیان)،«کولی‌های خیابان ستارخان» (فرشاد موسی‌زاده)،«مرگ گنجشک‌ها در سه اپیزود» (محسن کاکاوند)،«گوجه‌ی ربی» (مرتضی برزگر).

در بخشی از داستان «محله‌ی کمونیست‌ها» می‌خوانید:«می‌خندد. لپ‌هایش چال می‌افتد. پوست سفید و اخلاق خوشش به مادرش رفته. مهسا جلوتر از من از پله‌ها می‌رود پایین. از پشت سر برای دختر دوساله‌اش که دودستی روسری او را چسبیده، شکلک درمی‌آورم. می‌خندد و گاهی با صدای بلند جیغ می‌کشد. مهسا هیچ‌چی نمی‌گوید. همان‌طور از پله‌ها می‌رود پایین. به زیرزمین که می‌رسیم به در رو به حیاط نگاه می‌کند و لبخند می‌زند. به آجرهای نم‌کشیده‌ی زیرزمین دست می‌کشم».

2.9/5 - (11 امتیاز)