نقد و نظری بر نمایش «خواب مَرد مُرده» به کارگردانی اشکان آبگون و محمد مسگری

زنده‌به‌گور

احمدرضا حجارزاده: گاهی در برخی از سالن‌های غیردولتی نمایش، با اجراهای ساده و بی‌ادعایی روبه‌رو می‌شویم که شاید اگر در مکان و زمان مناسب و با حمایت تهیه‌کننده‌های قدرتمند تئاتر روی صحنه می‌رفتند، نه تنها آن‌طور که شایسته است دیده می‌شدند، بلکه می‌توانستند به اثری تاثیرگذار بر ذهن تماشاگر و فضای جامعه تبدیل بشوند. نمایش «خوابِ مَرد مُرده» به نویسندگی اشکان ‌آبگون و کارگردانی مشترک او و محمد مسگری،که این روزها بی‌سر و صدا در سالن شماره دو عمارت ارغوان اجرا می‌شود، نمونه بارز یکی از این‌گونه کارهاست.

این نمایش با متنی دغدغه‌مند به ابعاد مختلفی از آسیب‌های اجتماعی کشور و تاثیرش بر زندگی دیگران می‌پردازد. اجرا با روایت یک سرباز مرزی از چند شب بی‌خوابی‌اش آغاز می‌شود که گویا دلیل این ناتوانی در خوابیدن، اتفاقی‌ست که برای یکی از هم‌خدمتی‌هایش افتاده. هنگامی که در روایت‌های موازی با اجرا، مسیر سرنوشت سرباز کُرد را در بازداشتگاه می‌بینیم، متوجه می‌شویم به تماشای شرح حال زندگی سخت و نابسامان «زانیار» (احمد افشاری) نشسته‌ایم. با این‌حال، نمایش‌نامه‌نویس خیلی آرام و باحوصله قطعات به‌هم‌ریخته‌ای از زندگی آشفته او را در معرض نمایش می‌گذارد تا مخاطب به تدریج دیده‌ها و شنیده‌هایش را مثل قطعات یک پازل کنار هم بچیند و به دلایلی برای آن فرجام تلخ و غم‌بار برسد. سرباز راوی می‌گوید باید از این مردم دفاع کند، از این خاک، در برابر ظلم، نه خودشون! ولی هرچه داستان پیش‌تر می‌رود، درمی‌یابیم انگار ظلم اصلی را خودِ این مردم به یکدیگر می‌کنند. در این آشفته‌بازار، هر فرد خود را صاحب حق و قدرت و فکر برتر می‌داند اما همین توهّم و تکّبر، موجب اخلال در زندگی اطرافیان او و دیگر ساکنان یک جامعه می‌شود.

تعلیقی که نویسنده در متن ایجاد کرده تا تماشاگر در نیمه پایانی کار رودست بخورد و غافلگیر بشود، ایده خوبی است، ولی به لطف توصیفات زانیار از خانواده‌اش و سایر کسانی که موجب خشم و طغیان او علیه خود می‌شوند، ماجرای بازداشتگاه و بازداشتی‌ها و نسبت‌شان با او، در نیمه‌های نمایش افشا می‌شود، چون نویسنده در پنهان‌کردنِ روابط این آدم‌ها با شخصیت اصلی چندان موفق نبوده. هرچند این موضوع با توجه به زمان کوتاه نمایش، ضعف مهمی به حساب نمی‌آید اما مشکل اصلی این‌جاست که چرا باید آن‌چه را مخاطب در طول اجرا دیده، سربازِ راوی (محمد مسگری) در پایان کار به صورت مونولوگی کوتاه دوباره تکرار بکند؟! اگر هم‌خدمتی زانیار در انتهای نمایش، فقط به تشریح شکل مرگ زانیار و دلیل بی‌خوابی خود می‌پرداخت و از تفهیم رویداد به تماشاگر پرهیز می‌کرد، بیننده با درک بهتر و احساس احترام، سالن را ترک می‌کرد. ضمن این‌که مرگ ناگهانی زانیار در بازداشتگاه، مثل یک قطعه پازل بی‌ربط به کلیت اجرا چسبیده است. هرچند ما در نهایت دلیل مرگ او را از زبان راوی می‌شنویم، ولی کاش در دل روایت تصویری رنج‌های زانیار، مرگی نمادین و همسان با خودکشی او طراحی می‌شد.

از دیگر نقاط ضعف نمایش، مساله دریچه‌ای است که ناگهان کف بازداشتگاه کشف می‌شود. می‌توان پرسید چرا بازداشتی‌ها در چنین اتاق خالی و کوچکی،که مدام هم با عصبانیت و گام‌های محکم روی سطح آن قدم می‌زنند، از همان ابتدا متوجه دریچه پنهان نشدند؟! شاید بهتر بود برای کشف آن راه مخفی، نشانه یا بهانه‌ای در نمایش ایجاد می‌کردند تا ظهور ناگهانی سوراخ کف اتاق، منطقی جلوه بکند و حتی موجب فریب تماشاگر بشود. همچنین اگر زمینِ بازداشتگاه از جنس چوب نبود یا دست‌کم از تخته‌پاره‌هایی استفاده نمی‌شد که فضای خالی زیر آن پیدا باشد، به فضاسازی و باورپذیری نمایش کمک دوچندان می‌کرد.

غیر از این موارد، نمایش «خواب مرد مرده»، مشکل دیگری ندارد و می‌توان آن را به عنوان نمایشی شریف و قابل قبول پذیرفت و به علاقه‌مندان تئاتر پیشنهاد داد.کارگردانی خوب اشکان آبگون و سیاوش طاهری در شیوه اجرایی، استفاده از نور و هدایت بازیگران، نمود عینی دارد. طراحی صحنه «حمیدرضا منجر» جذاب و در خدمت محتواست، چنان که انگار مخاطب در کابوس هولناک مَرد مُرده غوطه‌ور است. طراحی لباس «هدیه شکوهی» نیز تحسین‌برانگیز و خلاقانه است. همه شخصیت‌ها غیر از سرباز/ زانیار، لباس‌های یک‌شکل سیاه بر تن دارند و انگار هر کدام به نحوی، تکه‌ای از علتِ سیاه‌بختی او هستند. تلاش جمعی بازیگران برای ارائه بازی‌های بی‌نقص، قابل توجه است که البته به جز یک نفر، باقی بازیگران از ایفای نقش خود سربلند برآمده‌اند. احمد افشاری به خوبی توانسته فشار روحی زانیار را به خاطر عذابی که از موقعیت ملتهب خانوادگی‌اش تحمل می‌کند، به نمایش بگذارد. «حنانه جعفری‌نژاد» در نقش آرتین، با ظرافت و هوشمندی نقش خود را ایفا می‌کند تا مخاطب ابتدا او را به عنوان یک پسر نوجوان امروزی بپذیرد اما وقتی فریاد می‌زند «من دخترم» و معلوم می‌شود ترنس است و قصد تغییر جنسیت دارد، تماشاگر جا می‌خورد و احساس او را درک می‌کند.«رضا دادخواه» نقش رییس بانک/ احد را به شکلی بازی کرده که بیننده نسبت به او شک و تردید پیدا بکند و با بدگمانی او را در گرفتاری همه آن آدم‌ها مقصر بداند.«رضا داوودوندی» با استایل جذاب و صدای گرم خود، تیپ تازه‌ای از نقش یک هنرمند روشنفکر خلق کرده که به راحتی می‌توان او را باور کرد و دوستش داشت، ولی بازی «نیما تبریزی» در نقش حشمت قرقی که اعتیاد دارد، یک تیپ کامل است و هرگز به شخصیت‌پردازی نزدیک نمی‌شود. تبریزی گرچه ظاهر مناسبی برای این نقش دارد اما در اجرای آن از همان کلیشه‌های آشنا و همیشگی معتادان ـ قامت خمیده و قوزکرده، مدل راه‌رفتن و صدای معمول در لحظه‌های خماری ـ بهره برده است. با آن‌که او باید نقش یک معتاد را به شکلی طبیعی بازی می‌کرد، ولی شاید با اندکی خلاقیت و ایده‌پردازی در اجرای نقش، می‌توانست نقش حشمت را از نمونه‌های رایج و تکراری چنین تیپ‌هایی دور بکند و بازی متفاوتی ارائه بدهد.

در نهایت نباید از این نکته غافل شد که نمایش «خوابِ مَرد مُرده» اثری قابل احترام است، چون در شرایط حاد اجتماعی و هنری ایران، به هر قیمتی روی صحنه نرفته، برای جذب تماشاگر باج نمی‌دهد، حرفی برای گفتن دارد و در کم‌ترین زمان ممکن، بیش‌تری تاثیر را بر دل و ذهن مخاطبش می‌گذارد.

امتیاز دهید