نقد و نظری بر اهمیت کیفی در نمایش‌های کودک و نوجوان به بهانه‌ی نمایش «گنجی در خانه»

آزار کودکان با اجرای بی‌کیفیت

احمدرضا حجارزاده:

سال‌ها این تصور اشتباه در فضای فرهنگ و هنر کشور جریان داشت که تولید تئاتر کودک،کار ساده‌ای است و زحمتی ندارد! و توجیه و دلیل‌شان این بود که «مخاطب کودک و کم‌توقع است و نیازی ندارد مسائل را خیلی جدی و عمیق برای او به تصویر درآوریم و بیان بکنیم»! اما طی یک دهه‌ی گذشته این باور نادرست رنگ باخت و غالب هنرمندان و خانواده‌ی تماشاگران متوجه شدند از قضا اجرای تئاتر کودک، دقت و حساسیت بیش‌تری می‌طلبد، چون کودکان برخلاف سن‌شان، ذهنی هوشمند و درک و دقتی بالا از مسائل دارند، ولی در این میان، هنوز هستند برخی افرادی که خود را هنرمند تئاتر می‌دانند و اصرار دارند به هر قیمتی برای کودک و نوجوان نمایش روی صحنه ببرند! و چون در این امر دانش و تخصص کافی ندارند، نتیجه‌ی کارشان معمولاً به آثاری ضعیف و گاهی بی‌ارزش ختم می‌شود که نه مخاطب آن را می‌پسندد، نه همکاران هنرمندشان و نه جامعه‌ی منتقدان. مهم‌ترین دلیل این اتفاق را باید عدم شناخت و مهارت کافی تولیدکنندگان چنین آثاری دانست. کارگردانی که اقدام به تولید نمایش برای کودکان می‌کند، در وهله‌ی نخست باید روحیه، شخصیت و احساسات مخاطب هدف خود را بشناسد تا اجرای نمایش را با لودگی و انجام حرکات سخیف صرفاً برای خنداندنِ تماشاگر اشتباه نگیرند.گرچه طبق قانونی نانوشته، این انتظار شکل گرفته که نمایش‌های کودک و نوجوان باید از حرکات موزون، ترانه و موسیقی‌های شاد، عروسک، طنز، رنگ و فانتزی در طراحی لباس و گریم و دکور برخوردار باشد اما به کارگرفتنِ همین عناصر نیز در تئاتر کودک و نوجوان، نیاز به استانداردهای مشخص و کیفیت مطلوب دارد. این‌که صرفاً موزیک ریتمیک و شادی‌آور با ترانه‌های ساده و دم‌دستی ساخته و سروده بشود تا بچه‌ها را به دست‌زدن و همراهی وا دارد، دلیل بر موفقیت هیچ نمایش کودکی نیست. ضمن این‌که بچه‌ها امروز قطعاً با بچه‌های دیروز متفاوتند. آنها به لطف برخورداری از تکنولوژی و حداقل سواد رسانه‌ای، بر گفتار و رفتار روزمره‌ی خود تا حد لازم مسلطند. بنابراین تلفظ غلط واژه‌ها در یک نمایش و توسط شخصیت‌های بزرگ‌تر از بچه‌ها، نه تنها موجب خنده‌ی بچه‌ها نمی‌شود،که آنها را، چون کوچک و نابلد در نظر گرفته شده‌اند، عصبی می‌کند و موجب ریشخندکردنِ کاراکترها و فاصله‌گرفتن‌شان از جهان اثر می‌شود. علاوه بر این،کودک و نوجوانی که طی سال‌های اخیر به خوانشِ داستان‌های شاهنامه و اسطوره‌ها و تماشای فیلم‌ها و انیمیشن‌های فانتزی و نمادپرداز عادت کرده و معانی بسیاری از کنایه‌ها و اشاره‌ها را به خوبی آموخته، انتظار ندارد پیام ساده‌ای مثل دل‌بستگی به اعضای خانواده و احترام‌گذاشتن به آنها را در قالب شعار و با مستقیم‌گویی از یک اثر هنری دریافت بکند.

صحنه‌ای از نمایش گنجی در خانه/ عکس‌ها: سایت ایران‌تئاتر

با این‌حال متاسفانه چندی‌ست نمایش‌هایی را به نام کودک و نوجوان روی صحنه‌ی سالن‌های مختص به این گروه از تماشاگران می‌بینیم که انگار کارگردان و گروه تولید کم‌ترین تصوری از کارگردانی، بازیگری، روایت داستان، طراحی دکور و لباس و چهره‌پردازی برای مخاطبان کم‌سن‌وسال خود ندارند و تنها هدف‌شان از اجرای نمایش،کسب درآمد به هر ترفندی ـ ولو سوءاستفاده از سادگی و احساسات پاک بچه‌ها ـ است. شورای نظارت و ارزشیابی هم که در این میان،گویی خواب است و نظارتی بر کیفیت اجرای نمایش‌ها ندارد.

برای نمونه به یک مورد عینی از نمایش‌های کودک اشاره می‌کنم با عنوان «گنجی در خانه» که از زمان آغاز اجراها تاکنون،کم‌تر تماشاگری را راضی از سالن اجرا بیرون فرستاده است. ضعف کارگردانی در نمایش مجید علم‌بیگی کاملاً مشهود است. او که خود ایفای نقش اصلی (پدربزرگ دومنیکو) را نیز بر عهده داشته، علاوه بر بازی بسیار ضعیف و بی‌نمک خود، نتوانسته با دانش و ترفندهای کارگردانی از بازیگر مقابلش (مریم عسگری در نقش مادربزرگ چزیرا) و همچنین بازیگران کودک، بازی خوبی بگیرد و نمایش را غیر قابل تماشا کرده! جالب این‌که نُه کودکی که در نمایش «گنجی…» ایفای نقش می‌کنند، حاصل کارگاه آموزشی بازیگری توسط خود علم‌بیگی هستند، ولی بچه‌ها تکنیک‌های بازیگری را به خوبی نیاموخته‌اند و تنها به ادای دیالوگ در نوبت مقرر خود می‌پردازند. عدم تداوم حس در بازی بازیگران کودک، نمایش را مصنوعی و بی‌ارزش کرده! مجید علم‌بیگی با تاکید بیهوده بر بازی ناپخته خود در نقش پدربزرگ و حضورش در مرکز صحنه نیز، بارها در طول اجرا موجب افت ریتم نمایش و خستگی تماشاگر می‌شود.

مثلاً وقتی جولیا/ ارشد گروهِ بچه‌ها (سانیا مغانی) برای اولین‌‎بار نزد پدربزرگ می‌رود تا دلیل حضور خودش و دوستانش را در خانه بیان بکند، دومنیکو،که به دلیل کهولت سن گوش‌های سنگینی دارد، او را یک پسر فرض می‌کند و وقتی جولیا اصرار می‌کند که دختر است، پدربزرگ گمان می‌کند جولیا می‌گوید او (دومنیکو) دختر است و شوخی کلامی بانمکی بین‌شان شکل می‌گیرد! اما این شوخی فقط برای نخستین مرتبه غافلگیرکننده و بامزه جلوه می‌کند، نه شش بار تکرار آن در شش صحنه مختلف که دیگر همان شوخی بامزه را لوث می‌کند و کفر تماشاگر را درمی‌آورد تا حدس بزند کارگردان شوخی‌های بیش‌تری برای عرضه در چنته نداشته، یا نگاه بکنید به نحوه ادای کلمات توسط علم‌بیگی که قرار بوده تیپ پیرمرد را به خود بگیرد. برگرداندن لبِ پایین درون دهان و کشیدنِ حرفِ آخر هر جمله‌اش، حالتی زشت و زننده و لوس به پیرمرد داده که نه تنها تماشاگر را نمی‌خنداند، بلکه او را از دنبال‌کردنِ نقش پدربزرگ متنفر می‌کند!

در بحث کارگردانی، علم‌بیگی با ایجاد میزانسن‌های غلط و بی‌کارکرد، لذت بهتردیدن و درک نمایش را از تماشاگرش گرفته. برای مثال نگاه بکنید به صحنه‌ای که بچه‌ها دورِ فرشته‌ی بخشندگی حلقه می‌زنند و می‌چرخند. در حالی که دو فرشته‌ی دیگر ـ شیرینی و تجربه ـ در دو سوی صحنه بی‌حرکت ایستاده‌اند و میدانِ اجرا خالی‌ست، بچه‌ها و فرشته‌ی سوم در گوشه انتهای سمت راست سِن، یعنی دورترین نقطه از دید تماشاگران، به شادی و پای‌کوبی مشغول می‌شوند. در حالی که اگر همین لحظه را در جلو و میانه صحنه رقم می‌زدند، هم تماشاگران لذت بیش‌تری می‌بردند و هم تاثیر شادی بچه‌ها به مخاطب منتقل می‌شد. از طرفی برای این‌که تماشاگر در پایان اجرا، تحت تاثیر پیام فرشتگان قرار بگیرد، آیا نباید در طول اجرا  و پیش از ظهور سه فرشته، نشانه‌هایی از شیرینی، تجربه و بخشندگی را در رفتار و گفتار دو کاراکتر پدربزرگ و مادربزرگ ببینیم؟! رفتار دومنیکو و چزیرا با بچه‌های روستا در خانه، فاقد این سه ویژگی اخلاقی‌ست که می‌خواهند حرف اصلی نمایش باشند.

موسیقی‌ها و ترانه‌های به کاررفته در نمایش نیز بیش از آن‌که ارزش هنری داشته باشند، به سر و صداهای مزاحمی برای شکستنِ سکوتِ صحنه شباهت دارند و از همه بدتر این‌که داستان زیبای نویسنده‌ی ایتالیایی ـ فرانکو زافانلا ـ در اجرای علم‌بیگی به قهقرا رفته و به پند و اندرزی گُل‌درشت و شعاری درباره‌ی احترام به افراد سالخورده مانند پدربزرگ و مادربزرگ تبدیل شده است. فارغ از این‌که ادبیات داستانی و نمایشی ایران سرشار از قصه‌های شیرین برای آموزش مهرورزی به پدر و مادرها، بزرگ‌ترها و کهنسالان است، حالا که علم‌بیگی سراغ یک متن خارجی با این مضمون رفته، می‌توانست به هوش تماشاگران کم‌سن‌وسال نمایش خود اعتماد بکند و پیام نمایش‌نامه را در همان قالب نمادگرا به مخاطب منتقل بکند، نه این‌که در دقیقه نود اجرا ناگهان رو به تماشاگران پیام را با شکل شعاری به بیننده‌اش حقنه بکند!

نمونه دیگر از ضعف‌های نمایش، در بخش‌های آغازین کار است که بچه‌ها پس از ورود به خانه پدربزرگ و مادربزرگ و کسب اجازه برای جست‌وجوی گنج، شروع به بررسی گوشه‌وکنار خانه می‌کنند، ولی این اتفاق بامزه و مهیج، در سکوت محض اجرا می‌شود، در صورتی که پخش یک موسیقی متناسب با حرکت و موقعیت بچه‌ها، صحنه را دیدنی‌تر و به‌یادماندنی‌تر می‌کرد. معدود موسیقی‌ها و ترانه‌های به کاررفته در اجرا نیز بیش از آن‌که کیفیت و ارزش هنری داشته باشند، به سر و صداهای مزاحمی برای پرکردن فضای نمایش شباهت دارند. ضمن این‌که ضبط و پخش موسیقی‌ها و ترانه‌ها از وضوح بالایی برخوردار نیستند و بسیاری از ترانه‌ها درست فهمیده نمی‌شوند!

اجرای ضعیف نمایش «گنجی در خانه»، شاید مُشتی نمونه‌ی خروار باشد اما برای این‌که دوباره شاهد روی صحنه‌رفتنِ نمایش‌هایی برای کودک و نوجوان با نازل‌ترین کیفیت نباشیم، باید شورای بازبینی آثار دقت و سخت‌گیری بیش‌تری نسبت به اجراها داشته باشند و تنها به نیت خالی‌نماندنِ سالن‌ها، به هر نمایش ضعیف و ناپخته‌ای مجوز اجرا ندهند، چراکه ناگفته پیداست تکرار نمایش‌های بی‌ارزش و سطح پایین برای مخاطبان کودک و نوجوان، منجر به افت سلیقه و سواد فرهنگی و هنری آن‌ها خواهد شد و در نگاه‌شان به مسائل و مفاهیم اجتماعی نیز تاثیر منفی خواهد گذاشت.

5/5 - (2 امتیاز)