یادداشتی بر رمان «کتابخانه‌ی عجیب» نوشته‌ی هاروکی موراکامی

هزارتوی خیال

احمدرضا حجارزاده:

هیچ‌وقت در زندگی‌ام با جهان فانتزی ارتباط نگرفتم. اصولاً هرگونه خیال‌پردازی غیرواقعی برام بی‌معنا و بی‌مزه‌ست. از این‌رو علاقه‌ای هم به ادبیات فانتزی ندارم. من همیشه دوست‌دار زندگی کاملاً حقیقی بوده‌ام؛ همه‌ی چیزهایی که اطراف خودم می‌بینم و حس می‌کنم. در دنیای ادبیات نیز کم‌تر پیش آمده داستانی بخوانم که بتوان به آن برچسب فانتزی زد. با این‌حال به عنوان فردی کتابخوان، هر گونه‌ای از نوشتار را دست‌کم یک بار امتحان می‌کنم.

وقتی رمان کم‌حجم «کتابخانه‌ی عجیب» به دستم رسید، آن را یک‌نفس خواندم، چون از «هاروکی موراکامی» ـ نویسنده‌ی نابغه‌ی ژاپنی ـ قبلاً داستان کوتاهی به نام «شیرینی عسلی» و کتاب «از دو که حرف می‌زنم، از چه حرف می‌زنم» را خوانده و طرفدارش شده بودم. بنابراین در مواجهه با «کتابخانه‌ی عجیب» نیز گمان کردم با داستانی در حال‌وهوای همان آثار روبه‌رو می‌شوم،که البته خیالی باطل بود. این یکی با نوشته‌های دیگرش فرق داشت. یک داستان تمام‌فانتزی بود که شاید جناب موراکامی برای کودکان یا نوجوانان نوشته و در قالب کتابی برای بزرگ‌ترها چاپ کرده بود.

«کتابخانه‌ی عجیب» را می‌توان کتاب واقعاً عجیبی دانست. این کتاب، ماجرای پسربچه‌ای‌ست که با کفش‌های تازه‌اش به کتابخانه‌ی عمومی شهر می‌رود تا کتابی را که امانت گرفته، پس بدهد و کتابی تازه به امانت ببرد اما وقتی وارد سالن اصلی کتابخانه می‌شود تا کتاب مناسبی پیدا بکند، پیرمردی او را به اسارت می‌گیرد و در سلول یک زندان زیرزمینی و مخوف، مجبور به مطالعه‌ی سه کتاب قطور می‌کند! درست از همین لحظه خواننده‌ی اثر، وارد هزارتوی خیال‌انگیز موراکامی می‌شود و شخصیت‌هایی را می‌بیند که معلوم نیست زنده‌اند یا مرده و اصلاً وجود خارجی دارند یا نه! داستان موراکامی نشانه‌های آشنایی برای افراد اهل مطالعه دارد. شاید کسی با خواندن این قصه،«شهرزاد قصه‌گو» در ذهنش تداعی بشود. یا با اطلاعات هولناکی که آقای گوسفندی (نگهبان زندان) به پسرک می‌دهد، به یاد «ضحاک ماردوش» از نوعِ ژاپنی‌اش بیفتد. پیرمرد خبیث، زندانیان خود را مجبور می‌کند تا ابتدا چند کتاب را بخوانند و حفظ بکنند، بعد آنها را می‌کُشد و «مغزشان را هورت بالا می‌کشد! چون مغزی که پُر از علم باشد، خوش‌طعم و خامه‌مانند است»، ولی پسر نمی‌تواند اجازه بدهد چنین کاری با او بکنند. پس به فکر فرار می‌افتد و برای نجات از زندان، باید به کمک آقای گوسفندی و دختر لالی که برای او غذا می‌آورد، متوسل بشود.

پایان داستان را فاش نمی‌کنم اما به نظرم این کتاب، یک فانتزی خام و ناقص است؛ شاید یک قصه‌ی کوتاه برای پیش از خواب بچه‌ها که به برخی پرسش‌های مخاطبش پاسخ نمی‌دهد. مثلاً آقای گوسفندی و دختر لال کی هستند و چرا به پیرمرد خدمت می‌کنند؟ آقای گوسفندی که خودش کلیددار است و در فرار به پسر کمک می‌کند و با او همراه می‌شود، چرا پیش از این اقدام به فرار نکرده؟ دختر لال که با زبان اشاره منظورش را به پسر می‌رساند، چطور ناگهان در قالب یک پرنده به زبان می‌آید و با پسر حرف می‌زند و پسر فوراً تشخیص می‌دهد این صدای دختر است؟ در حالی‌که پیش از این، هرگز صدای دختر را نشنیده. چرا مادر پسربچه هیچ واکنشی به غیبت سه‌روزه‌ی فرزندش نشان نمی‌دهد؟ آیا همه‌ی آن‌چه اتفاق افتاده، توهّم و ساخته‌ی ذهن پسرک بوده؟ شاید همه‌ی رویدادهای داستان، برآمده از افسانه‌های کهن ژاپن باشد که برای خواننده‌ی ایرانی گنگ و غیرمنطقی می‌نماید. با وجود این، فضاسازی کتاب ـ به ویژه در توصیف راهروهای مارپیچ زیرزمین ـ بسیار حرفه‌ای و دقیق صورت گرفته، طوری که مخاطب می‌تواند موقعیتی را که می‌خواند، به راحتی تجسم بکند. البته در کتاب تصاویری با الهام از نقاشی سنتی ژاپن می‌بینید، ولی حتا تماشای این تصاویر کمک چندانی به درک بیش‌تر و بهتر داستان نمی‌کند.

«کتابخانه‌ی عجیب» هاروکی موراکامی،کتابی نیست که بخواهم دوباره بخوانم یا خواندنش را به کسی توصیه بکنم، مگر این‌که شخصی به داستان‌های فانتزی ژاپنی علاقه‌مند باشد. این کتابی سرگرم‌کننده است که خواندن آن، چیزی به شما اضافه نمی‌کند و در پایان فقط می‌توانید بگویید «خب،که چی؟!».

5/5 - (32 امتیاز)