یادداشت «سلمان سامنی»، نویسنده و کارگردان نمایش «نئورئالیسم»، به بهانه سومین تمدید اجرا

بلاگرهای اینستاگرامی، به بازیگران تئاتر بدل شده‌اند

این روزها کاملاً مرسوم شده که یک گروه تئاتری در پیش‌تولید خود باید شرایطی را بپذیرد تا بتواند وارد مراحل اجرایی گردد. نخست آن‌که بازیگر چهره دارد یا خیر؟ دوم آن‌که در فلان‌سالن با قیمت‌هایی کذایی اجرا می‌رود یا خیر؟ سوم آن‌که هزینه‌های آن‌چنانی برای تبلیغات می‌پردازد یا خیر؟ پاسخ آری یا خیر به هر کدام از این سوال‌ها سرنوشت کار را مشخص می‌کند. چنان‌که پاسخ کارگردان به این پرسش‌ها خیر باشد،کار از پیش محکوم به شکست است اما چنان‌چه گروهی این شرایط را نپذیرد و در عین حال با اندیشه و روحیه شاداب جوانی وارد صحنه تئاتر گردد، پچپچه‌های همسرایان آغاز می‌گردد که کار این گروه هنری چنین و چنان است. آن‌قدر این هرزه‌گویی‌ها را تکرار می‌کنند که مجبور بشوید شرایط تحمیلی آنان را بپذیرید یا قربانی سلطه‌جویی بی‌پایان‌شان بشوید.گروه نمایشی آیرونی اما چنان‌چه پیش‌ترها با نمایش «مرشد کامل» و نمایش «چشم‌ها چه را می‌بینند؟» مسیر خود را از کامجویی این افراد سلطه‌جو جدا کرده بود این بار نیز با نمایش «نئورئالیسم» به روی صحنه آمد و با نیروی جوانی تلاش کرد زمین بازی را تغییر بدهد و توانست ثابت کند واژه «مردم» بهانه‌ایست برای سلطه‌جویی سرمایه‌های بادآورده در آثار هنری. آنها مدام از مردم سخن می‌گویند: مردم آن بازیگر چهره را دوست دارند. مردم این‌گونه تبلیغات را می‌پسندند. مردم به فلان‌سالن‌ها رفت و آمد بیش‌تری دارند. مردم این‌گونه قصه‌ها را دوست ندارند اما نمایش نئورئالیسم توانست ثابت بکند این واژه ـ مردم ـ تنها و تنها وسیله‌ای برای توجیه بی‌سوادی و سودجویی این اشباح پشت پرده است. می‌گویم اشباح، به این خاطر که این چهره‌ها هماره ماسک بر چهره دارند و هرگز خودشان را آشکار نمی‌کنند. در تمام تصمیم‌گیری‌ها دخالت دارند اما هرگز شناسنامه‌ای از آنها در دست نیست. اصلاً مشخص نیست چه کسی آنها را بدل به نماینده مردم کرده تا مدام به جای مردم صحبت کنند و در باب سلیقه مردم خطابه بخوانند. این تریبون‌ها را چه کسی به این افراد داده تا مدام در باب زیبایی‌شناسی حاکم بر این جامعه ایراد سخن کنند؟ این اشباح‌الرجال حربه دیگری نیز در دست دارند به نام سانسور اما خدا می‌داند خود این افراد هستند که گروه‌های نمایشی را با سودطلبی‌هاشان سانسور می‌کنند. بدون آن‌که دفتر و دستکی داشته باشند، اهالی تئاتر را مجبور می‌کنند همان‌گونه که آنها می‌خواهند قصه نگاشته بشود و همان‌گونه که آنها می‌خواهند کارگردان به فرم اجرایی نزدیک بشود. این سایه‌ها، این اشباح یکسره از فروش سخن می‌گویند اما هرگز نمی‌پرسند چه چیزی باید فروخته بشود. هر فردی در هر کاری میل دارد که آن‌چه انجام می‌دهد به چشم بیاید و به مرحله درآمد برسد اما آیا می‌توان به خاطر انجام هیچ به فروش رسید؟ اینان بر این باورند که مخاطب هیچ است. پس باید هیچ به آنها تحویل داد تا به مرحله فروش برسد. اینان استدلال می‌کنند صف‌های طولانی برای خرید بلیت تئاتر به خاطر اثر نمایشی‌ای نیست که به روی سن آمده، بلکه به خاطر فلان‌سلبریتی یا فلان‌سالن زیبا یا فلان‌گونه تبلیغات است. این ماجرا تا جایی ادامه پیدا کرده که بلاگرهای اینستاگرامی به جای بازیگرهای تئاتر به روی سن می‌روند، چون مخاطب به خاطر آنها به تماشای تئاتر می‌آید.

پرسش اینجاست که این مخاطب‌ها هستند که با شیوه استقبال‌شان، زیبایی‌شناسی ما را به این روز گرفتار کرده‌اند یا آنان خود تربیت شده افرادی هستند که این جریان را هدایت می‌کنند؟ پاسخ من به شکل دوم نزدیک‌تر است. اگر روایت‌هایی چون دایی‌جان ناپلئون، روزی روزگاری، سربداران و … ساخته بشود مخاطب به تماشای آنها نمی‌نشیند؟ جامعه‌شناسی آماری نشان داده مخاطب‌ها تمام این روایت‌ها را پیگیری کرده‌اند اما نکته این‌جاست که امروزه افرادی در پشت صحنه روایت‌های نمایشی قرار گرفته‌اند که خودشان جز سودهای بادآورده هیچ طلب نمی‌کنند. اینان می‌خواهند آثار نمایشی را بدل به کالا بکنند، همان‌گونه که بالزاک در رمان «آرزوهای بر باد برفته» روایت می‌کند. اینان افرادی را بدل به سلبریتی می‌کنند و سپس خودشان بدل به دلال می‌شوند و اصرار می‌ورزند اگر فلان‌چهره در کار نباشد نمی‌فروشد، والا چگونه ممکن است بلاگرهای اینستاگرامی بدل به بازیگران تئاتر بشوند؟ چگونه می‌توان نام این افراد را کنار نام بزرگانی چون پرویز فنی‌زاده نهاد؟ آیا هنوز وقت آن نرسیده که این پرسش را فریاد کنیم: زیبایی چیست؟ ما دقیقاً چه چیزی را پیگیری می‌کنیم؟ ما چگونه می‌توانیم فیلم‌فارسی را مسخره کنیم، در حالی که بلاگرهای اینستاگرامی بدل به بازیگران تئاتر ما شده‌اند؟ شاید پاسخ این پرسش‌ها تنها و تنها یک کلمه باشد: پول اما نکته این‌جاست که این افراد اگر پول هم داشته باشند، هرگز توان آن را پیدا نمی‌کنند که تئاتر روی صحنه بیاورند. پرویز صیاد «صمد» می‌ساخت و پول آن را خرج تهیه پروژه‌هایی همچون «طبیعت بی‌جان» و «ستارخان» می‌کرد و بدین‌گونه هنرمندانی چون سهراب شهیدثالث و علی حاتمی در تاریخ فرهنگ ما رشد و نمو می‌کردند اما امروزه ما چه می‌کنیم؟ اگر بارها و بارها از این روایت‌های صدمرتبه نازل‌تر از صمد، به درآمدهای هنگفت برسیم باز هم در فکر ساخت هیچ برای هیچ هستیم. این اشباح صف‌های طولانی دارند. مخاطب‌هایی که نتیجه عقده‌های تنهایی‌شان است. این اشباح با دیدن جمعیت‌های بسیار، از وحشت تنهایی می‌گریزند.

5/5 - (30 امتیاز)